چراغی ار تواند راه بنماید درین ره کورۀ پیچان،
چه غم از خامشی در پیش چشم روشن خورشید.
>>>
سخن نابودی یک مرده ریگ چند هزاران ساله است اینجا.
>>>
بیهُشی را ما فرو بگذاشتیم
تا که آمد حالت هشیار ما
>>>
آن شب تیره که استاره-نشان از رخ اوست
والّه اندر نگهی روشنیِ روز من است.
>>>
کویرا؛ تشنه کامی جهان در باور توست
هوای کیش دیگر کن که ابر بهمن اینجاست.
>>>
تشنه لب، آسیمه سر تا دشت حیرت رفته ایم
پس چه شد آن "آب حیوان"؟ منزل سامان کجاست؟
>>>
گُل و سبزه ار نروید ز کویر واژهگانم،
سخن از امید رانم چو نسیم نوبهاران.
>>>
رنگ و رخ افسرده بودیم روزگارانی دراز
پرتو یاری عطا فرموده شوقی آتشین
>>>
دگر باره درخشد خوش پگاهی پر امید، ای دل؛
بخندد بر رخ ما هم خنک روزانِ همچون قند
>>>
اگر با غارت توفان جدا شد شاخه ای از ما
ندید آن دیدۀ بینا که ما هرگز نپژمردیم؟
>>>
من این دنیا فرو هِشتم که جز دردم نیفزودی
که تا پندی بیاموزم، گزیدم این تماشا را
>>>
جام می گیر ار نرفت کار جهان بر کام ما:
اهرمن گر خنده زد بر عشق بی انجام ما
>>>
با دم گرمی توان تسخیر دلها کرد باز.
فتح دلها کی توانند قبضۀ شمشیرها؟
>>>
از چنین پیمان که رفتی بین ما
چهار گوش این جهان در گفتگوست
>>>