چهری این آه و فغانت از چه خاست؟
آن که رویی دیده است بی گفتگو است.
>>>
گاه کوچیدن رسید از گرد راه
ماندنی بیهوده کی دارد ثمر؟
>>>
ای که از من با منی نزدیکتر
سینه ام بشکاف و این دل را ببر
>>>
عجب آن حکایت آمد که شنید چهریِ ما
که:"نه هر گرانفروشی شنود ندای ما را".
>>>
صلاح کار چون جویی ز قلب رفته ی چهری؟
چون او دیوانه وش گردد پی حسن هویدایت.
>>>
این چه بانگ است کز خود پنهان من
گاه و گه با من بگوید صد سخن؟
>>>
چه کسی گفت که: "چهری بر خیز؛
پگه اکنون به سرخاب رخ افروخته است؛
>>>
من چه غم دارم که در پهنای دشت
گلستان پژمرد و فروردین گذشت
>>>
قفلی چنین ناسازگار هرگز ندیده چون منی
اندازمش اندر چهی ارچه بدارم خرمنی
>>>
چهری؛ اندر آتش آه تو می سوزد قلم
برف و بارانی به پایانی نیارد جوش ما؟
>>>
از هویزه تا شلمچه تا به فکه تا به کوشک
از لب کارون و بهمنشیر به مهران یاد باد.
>>>
بخت لبخند زد و رایحه ی داد آمد
آسمان پاک شد و مرغ به فریاد آمد
>>>
نگفتم ترا: "ققنس ما نمیرد" ؟
اگرچه ز دنیای دون گوشه گیرد
>>>
دوستان؛ خوش باده نوشید با دم نوروز پاک
چون رسد ایام شادیّ و شود خور تابناک
>>>
جان نثاران وطن؛ در نو بهاران شما
نغمه ای در سینه دارم بهر ایران شما
>>>