داستان
فردا هستی با عشق فراوان، مرا حرمت نگه می دارد تا مردم مرا بکارند
انگار شهر هرت است. انگار بی دعوت آمدهام دنیا که ناگهان عذرم را بخواهند. انگار من بچه زن بابا هستم که به سادگی بگویند "خانم فردا قرار است شما بمیرید". اگر بگویند چانه میزنم. زیر بار نمی روم. کولی بازی در می آورم. می گویم جوانم، حیف است بمیرم. خواهش می کنم. التماس می کنم. ولی اگر چاره ای جز این نباشد:
>>>
داستان
پاسدار ریشو از مدارکم سوال میکرد و ایراد میگرفت
پنج و نیم صبح، به عادت معمول و به صدای زنگ ساعت، بیدار شدم … ولی شیطون گولم زد و با فشاری بر دکمه "اسنوز"، دوباره به خواب رفتم. از تهران سر درآوردم و اداره گذرنامه. پاسداری ریشو با لهجه دهاتی و قیافهای ضمخت، پشت میزی ایستاده بود و مدارکم را بررسی میکرد. همه چیز روی میز بود … شناسنامه، پاسپورت، کارت ملی و برگ پایان خدمت
>>>
شعر
تقدیم به دو نور چشمم موسی و جسی عروس داماد خوشبخت خانواده
امشب به چشم مست تو دریا نهفته است
صد شور از این نهفته به دلها شکفته است
خوابیده مست مست ولی چشم من هنوز
یک لحظه از هوای تو امشب نخفته است
>>>
ساواک
نقد گفتگوی پرویز ثابتی با عرفان قانعی فرد
ساواکی های قدیم، بر خلاف این اسلامی ها که همه مدعی تحلیل و روزنامه نگاریند، چه آن هنگام که سر کار بودند و چه وقتی که از دست جانشینان خود به اقصی نقاط عالم فرار کردند، سکوتی را که زمانی ملازم کار امنیتی شان بود و بعد هم از ترس و بی آبرویی مایه گرفته بود، رعایت میکردند. پرویز ثابتی در میان گروه اخیر استثناست
>>>
بختیار
دکتر شاپور بختیار از نگاه پروفسور ابوالمجد حجتی
((یکی از کارهای حیرت انگیز مصدق گزینش همکاران نزدیکش بود. بیشتر آنان جوان، تحصیل کرده، پاک سرشت، شریف، با استعداد، وفادار و ایران دوست بودند. اغلب به سن و سال فرزندان او بودند و در چند مورد هم جوانتر. گرد آوردن یک چنان گروه دولت مرد [جوان و تازه] در سراسر تاریخ ایران بی سابقه بوده است.!))
>>>
بع بع
تقدیم به عبدالقادر بلوچ... خداوندگار طنز ونکوور
by عبدالله محمودی مشک آبادی اصل طهرانی
نمیدونم از کجا شروع کنم؟ حدود 9 ماه پیش یک خونه ای خریدیم. تعریف از خودمون نباشه... داغون. یک چیزی میگم یک چیزی میشنوید. بازرس رسمی ساختمان آمد خونه رو بازرسی کرد همه عیبهای فنی اش رو به ما گفت ماشا الله بزنم به تخته همه چیزش رو باید عوض میکردیم. از فروشنده یک تخفیف عمده گرفتیم. خریدیم
>>>
زندگی
دوستان، افسردگی جدی است، جدی بگیریدش
افسانه دو هفته قبل از این روز دست به خود کشی زد. با خوردن مقدار زیادی قرص سعی کرده بود که از درد خود بکاهد و زندگی را ترک کند. ولی خوشبختانه یا به دلیل نادانی دارو یا مصمّم نبودن، موفق نشد. پیکر بی حال و خواب آلودش را روی مبل پیدا کردم، به دوش کشیدم و به بیمارستان رساندمش
>>>
آذربایجان
رژیم چنان در برابر بحرانها آسیبپذیر شده که پخش هر گونه خبر منفی را برای خود خطرناک میبیند
با هر مقیاسی، زلزلههای شنبه گذشته یک فاجعه ملی بوده و واکنشی متناسب با آن را میطلبیده است. مردمی که از این خبر آگاه شدند عموما با قربانیان احساس همدردی کردهاند و در سطح جهانی برای کمک به آنان تلاش میکنند و اگر توانستهاند به کمک آنان شتافتهاند. در سطح حکومت، اما، واکنش از نوع دیگری بوده است
>>>
حقیقت
گزارشی از دادگاه مردمی ایران تریبونال در لندن-قسمت دوم
رویا رضایی جهرمی از مرگ چهار برادرش گفت. گریه امانش نمی داد. کاووس در سال ۶۱، بیژن و بهنام در سال ۶۲ و منوچهر در سال ۶۷ اعدام شدند. بیژن ۱۸ ساله بود که دستگیر شد. یک سال در انفرادی بود و قرار بود که آزاد بشود. او را به حسینیه اوین بردند و یکی از تواب ها او را شناسایی کرد
>>>
شعر
آخرین بند حماسه پلنگ و آهو
بشنوید آن را که یک روباه کرد
ناروا بود آنچه او ناگاه کرد
رفت دنبال کنام شیرها
تا که نمامی کند از سیرها
>>>
درس
جهت کمی مزاح، درسهائی را مرور کنیم
ما ملتی فهیم، بزرگ، باهوش، با اراده، قوی، غیرتمند و خیلی چیزهای دهن پرکن خفن هستیم! اما یک اشکال کوچک داریم، آن هم اینکه از تمامی علوم رایج فقط تاریخ را بلد نیستیم، که آن هم اصلا مهم نیست و تک ماده میزنیم !
>>>
زلزله
اعتراض به صدا و سیما برای شیوه پوشش خبری زلزله آذربایجان
صدا و سیما به عنوان رسانه انحصاری حکومتی می توانست با قطع مراسم مذهبی شب قدر قبل از تاریک شدن هوا، مردم و نیروهای امدادی را به یاری رسانی فراخواند و وظیفه رسانه ای خود را در کارزار امدادرسانی یعنی اطلاع رسانی، بسیج امدادرسانی و ارزیابی شیوه کمک رسانی به مردم زلزله زده آذربایجان ایفاء کند
>>>
حقیقت
گزارشی از دادگاه مردمی ایران تریبونال
هشتاد تن از اعضای خانواده های جان سپردگان دهه شصت و جان به در بردگان از اعدام ها دسته جمعی و کشتار زندانیان سیاسی در این دهه، به دادگاه فراخوانده شده و از آنان تحقیق به عمل آمد. شاهدان، از چهل شهر و استان ایران و از میان همه ی گرایشات سیاسی انتخاب شده بودند، که رژیم جمهوری اسلامی، آنان و یا عزیزان شان را در دهه شصت اعدام و یا زندانی و شکنجه کرده بود
>>>
زن ستیزی
دیدی آخر هرچه رشتم پنبه شد / جمعه هایم عاقبت یکشنبه شد
روز یکشنبه، دوازدهم اوت، مصادف بود با پایان مسابقات المپیک لندن که برای تیم ایران هم نتائج درخشانی به بار آورد. از صبح مسابقات را در تلویزیون دنبال می کردم. بعد از ظهر پس از وقفه ای کوتاه در دیدن برنامه، حدود ساعت سه یا چهار چشمم ناگهانی به صفحۀ تلویزیون افتاد و آنچه را که می دیدم، باور نمی کردم
>>>
شعر
دستهایمان را
ای کاش
می شد
در خشکی خشتهای خاک خورده فرو برد
و نفسهای سنگین انسان را شنید
>>>