IRAN
Media, Power, and Politics in the Digital Age
Media experts, foreign policy experts, commentators, and academicians have often outlined the benefits of new media technology for consumers and confidently predict that the global information revolution will result in political, economic, and social democratization in the developing and underdeveloped countries around the world. This hopeful outlook, however, requires certain pre-requisites, including education, infrastructures, cultural basis, access to technology, and adherence to the time-tested and successful political, economic, social structures, and diverse media outlets, as evidenced in the developed nations
>>>
OBSERVER
Journey of Toulouse Lautrec to Park Laleh!
It was eerie and unsettling to go through the rooms featuring the painters. I am still not sure why, but it was. There was exactly one piece by each artist. Another oddity was, barring for the artists already dead in the 60s and 70s, every single piece was dated somewhere between 1963 and 1975. And then complete stalemate! It was as if for this museum, where no one new enters and no one leaves, time had stopped in 1975. The irony was that this was a museum of contemporary arts, the key word being contemporary!
>>>
TRAIN
تویی که زمان را برایم از فشردگی در می آوری
کف دستم را باز می کنم در لابه لای شیارهای دستم آب جمع می شود به داخل قطار می آورم. به آرامی آب کف دستم را می نوشم. طعمش زبانم را بی حس می کند و روحم را نوازش! دفتر کاغدی ام را باز می کنم. مداد قهوه ای رنگ را از جیب کتم بیرون می آورم. دست چپم را سایه بان چشمانم می کنم تا آفتاب سفیدی کاغذ را نورانی نکند چون می خواهم از تو بنویسم. چون می خواهم از نوشته ام نور تو بتابد نه نور خورشید
>>>
SHAMDOONI
عاشق شمعدانی بود و شمعدونیها هم دوستش داشتند
به عادت سربازی، تا همین اواخر، سپیده صبح بیدار میشد و اصلاح میکرد. بعدش نوبت واکس کفش بود و اتوی کت و شلوار. نیم ساعتی نرمش سوئدی میکرد، تا وقت صبحانه شود - نون و پنیر با کمی شیر داغ. دو تا چایی قند پهلو، کنار روزنامه صبح، یکساعت بعد از صبحانه را پر میکردند. آخرش، همه صفحات را مرتب تا میزد و کنار میگذاشت و با اعلام اینکه، "نخیر، نشستن فایده نداره!" به سمت باغچه میرفت
>>>
REMEMBERED
For most of her tragically short life, Ksenia Nekrasova lived in abject poverty without even a bed to call her own, totally dependent on the generosity of friends. She published only one slim volume of poems during her lifetime. Derided and dismissed by most of her contemporaries, she enriched the lives of a whole generation of poets in ways which only later (after her death) bore the indelible signature of her unique vision
>>>
ART
Photo essay: Grounds For Sculpture, New Jersey
by Mehran Sanei
>>>
POETRY
بهاری که سبز بود
بارمصیبتی بر دوش
ازکوچه باغهای خاطرمان بگذشت
من و تو ماندیم و بی حاصلی عشق
>>>
DIARY
خارج که بروی مشکل اولت آفتاب است و دوم آفتابه
کی گفته به جز سرزمین ما هیچ جای دنیا آفتاب ندارد؟ آفتاب از این درخشان تر می خواهی دختر؟ روز از این زیباتر؟ عین بهشت می ماند. تازه نگرانم چرا کرم ضد آفتاب به صورتم نزده ام. روز دوم است که رسیده ام و هنوز از توی سمب و سوراخ چمدان ها پیدایش نکرده ام. عیبی ندارد دارم می روم خرید و توی فروشگاه چندان هم نیاز به ضد آفتاب نیست. خرید وسایل ضروری اولیه یک دو ساعتی طول کشید. خوشحال بودم که به یمن وسایل جدید زندگی از این که هست هم بهتر خواهد شد
>>>
NUMBERS
گیج نشدم، فقط خواستم بگم 0 و 1 دو عددند که می شوند من
صفر، یک، دو، سه. صفر، یک، دو، سه ... (صدای اعداد را می شنویم که پشت سرهم بروی صحنه می آیند). یک - بچّه ها، این صفر که پشت سر ما راه می ره، بهتر نیست بیاد جلو سه بنشینه، بعد ما به جای 123 می شویم 1230. دو - آنوقت باید بگیم: یک، دو، سه، صفر و این منطقی نیست. مثل این که از پله اول به پله دوم بعد به پله سوم و به جای پله چهارم به قبل از پله اول برسیم. این اصلاً منطقی نیست. یا بهتره بگم مسخره هم هست: یک، دو، سه، صفر!
>>>
PASSION
Photo essay: Shanbehzadeh Ensemble in Richmond folk music festival
by
Jahanshah Javid >>>
NOVEL
زندان كارخونهي آدمسازيه! جووني مثل من، گاو از يه درش ميره تو، چريك از در ديگهاش مياد بيرون
همه زير كرسي ميخوابيدند. كرسي از ابتكارات ننجون بود. وقتي كارمندان شركت نفت هم به انقلابيون پيوستند و اعتصاب كردند و نفت و گاز و بنزين توزيع نميشد، بابا راه ديگري براي گرم كردن خانه نداشت. برگشتيم به عصر قجر و كرسي ذغالي. ما مشكلي نداشتيم. عمودكتر هميشه از جاي نامعلومي نفت پيدا ميكرد. برايم اهميتي نداشت از كجا، اما آنقدر نبود كه خانهي بابا را هم گرم كند.
>>>
LOVE
They stood there on a street corner, having met at a party last week
They smiled at the secret that was too big to share - that maybe there didn't, maybe there didn't have to be a word that was said about a single thing outside of themselves, a single movie or a single book or even a single song, maybe they were enough already without a single thing that gave voice to their heart, maybe they were the voice to their heart. It was almost a way they weren't supposed to talk. Two people weren't supposed to start a romance without those outside things
>>>
POETRY
What do you do when the tally of sunshine
is burning your skin with the heat of the moment;
piercing through your most inner parts?!
What do you do when the shadow of death
>>>
STORY
افسوس و فریاد از این رخداد های ناگهانی که بیشتر می دِرود تا برویاند
حامد تنها فرزندمان بود، و چقدر هم شبیه مادرش بود. وهمین مایه دلنشینی که در چهره اش جا گرفته بود، علاقه مرا به او دو چندان کرده بود. و من بخاطر او و بخاطر مالامالی عشقی که از سیمین در سینه داشتم، هرگزدیگر ازدواج نکردم. از همان موقع با اینکه کمر خودم زیر بار این واقعه شکسته بود، او را مثل بچه گربه به دندان گرفتم
>>>
POETRY
هنوز ذهنِ برگ
نمیداند چیست این خطِ ناتمام
لرزه لرزهُ نور دررگم , خندهُ من , راز پیچیدنِ زرد و سرخ و نارنجی
لحظهُ التماس در شتابِ رنگ
قرمز بی پروای
لبم
>>>