بدون شمعدانی ها

عاشق شمعدانی بود و شمعدونی‌ها هم دوستش داشتند


Share/Save/Bookmark

بدون شمعدانی ها
by Shazde Asdola Mirza
17-Oct-2010
 

به عادت سربازی، تا همین اواخر، سپیده صبح بیدار میشد و اصلاح میکرد. بعدش نوبت واکس کفش بود و اتوی کت و شلوار. نیم ساعتی‌ نرمش سوئدی میکرد، تا وقت صبحانه شود - نون و پنیر با کمی‌ شیر داغ.

دو تا چایی قند پهلو، کنار روزنامه صبح، یکساعت بعد از صبحانه را پر میکردند. آخرش، همه صفحات را مرتب تا میزد و کنار می‌‌گذاشت و با اعلام اینکه، "نخیر، نشستن فایده نداره!" به سمت باغچه میرفت.

عاشق شمعدانی بود و شمعدونی‌ها هم دوستش داشتند. اگه رفقا، فامیل، همسایه و آشنا نمی‌‌بردند، دیگه جای نشستن هم نمی‌‌موند. نمیدونم از کجا، پیچ امین الدوله و گًل محمدی و یاس رازقی هم گیر آورده بود، و تکثیر می‌‌کرد. گاهی به خنده می‌‌گفت، "اگه یه چند تا درخت انار هم بکاریم، دیگه جنسمون جور میشه ... مثل ایام سمیرم!"

هنوز کتاب سبز "گید ورت" قدیمیشو مانند انجیل مقدس باز و بسته میکرد، و چپ و راست نت ور میداشت. رطوبت سنجی می‌‌کرد، اسیدیته اندازه می‌‌گرفت و شدت نور می‌‌سنجید. اما ساعت یازده، همه چیز تعطیل می‌‌شد!

"حتی باغبون‌ها هم باید ساعت یازده قهوه بخورند!" اینو میگفت و نوبت آسیاب کردن دانه‌های محبوب کلمبیایی بود و گرم کردن خامه "هف اند هف". گاهی با "ادیت پیاف" هم پیاله بود و زمانی‌ با "فرنک سیناترا".

این چند سال آخر که تنها شد، آشپزی هم یاد گرفته بود - از روی کتاب، با دقت و با وسواس. لبخند زنان می‌‌گفت، "این مش-رضا هم خوب با دستورات آشپزی نویسنده شده ها! حیف، نصف سبزی هاش اینجا گیر نمیاد ... اونایی هم که هست، عجیب و غریبه - مثل این نعناع‌ها شون که اگه مواظب نباشی‌، عین علف هرز تمام باغچه رو تسخیر میکنه!"

بعد از ناهاری سبک و دو ساعت خواب سنگین قیلوله، دوباره باغچه بود و خاک بازی. جنگ و گریز با علف‌های هرز؛ نشا کردن، قلمه زدن و ساقه خواباندن؛ کود، آب و پیرایش. این بود، تا سر و کله اولین جوان‌های جنگ دوم پیدا میشد. بزودی، بحث و اظهار نظر از زنبور آفریقای، پینه دوز و آفید سر می‌‌گرفت، و نیم ساعت بعد می‌‌رسید به لرد کرزن، قرارداد ۱۹۱۹، وثوق الدوله، سردار اسعد، ناصر خان و ...

غروب نوبت بازی بریج بود و کرکری خواندن و پیپ کشیدن. هر کارت اشتباهی‌ که بازی می‌‌شد، در حافظه مشترک و بی‌ پایان گروه ثبت میگشت - تا در فرصت مقتضی، بازیگر ناشی‌ سرخ و سفید شود و اسباب طنز و طیب جمع را فراهم آورد. آخر سر، همه با هم میز و صندلی‌ها را مرتب می‌‌کردند، ظروف را در ماشین می‌‌چیدند و می‌‌رفتند سر زندگی‌ شبانه‌شان ... یعنی‌ گوش تیز کردن، چشم دواندن و انتظار کشیدن.

آنوقتها برایم، دیدن آن سرباز پیر که کنار رادیوی موج کوتاه گوش تیز می‌‌کرد و مترصد خبری خوش بود از دیاری ناخوش، غمناک میزد. اما حالا غمناک تر، باغچه است ... بدون شمعدانی ها.


Share/Save/Bookmark

Recently by Shazde Asdola MirzaCommentsDate
The Problem with Problem-Solvers
2
Dec 01, 2012
I am sorry, but we may be dead.
18
Nov 23, 2012
Who has killed the most Israeli?
53
Nov 17, 2012
more from Shazde Asdola Mirza
 
Shazde Asdola Mirza

Thanks friends

by Shazde Asdola Mirza on

Majid jan and Monda khanom: Sorry, but I don't know the English words for those speciality Jasmines.

Dear JJ: thanks for featuring and correcting the typo.

Faramarz, Divaneh and Anti: you are too kind.

Dear Parviz: nice poem about the Geraniums and lip sticks.

Khar jan: right on ... as usual ;-)

Dear MM: not yet, but we are getting there!


Shazde Asdola Mirza

شازده شراب سرخ عزیز

Shazde Asdola Mirza


یه روز، به سلامتی‌ شما، هزاران داستان شاد میخوانیم.

امیدوارم که در پاریس جنگ زده، به شما خیلی‌ بد نگذرد.

کم کم شهر نور داره تبدیل میشه به دیترویت اروپا :-)


MM

SAM - are we that old soldier looking to hear good news?

by MM on

Thanks for sharing.


Khar

Another Gem

by Khar on

Khaili Latif Bood...Thanks Shazdeh jaan.

"Our true essence continues in the interim between the death of one body and the birth of the next."_Chopra


Parviz Forghani

شمعدانی ها

Parviz Forghani


آه

شمعدانی های محبوب

شمعدانی های آتشین

شمعدانی های سپید لب ماتیکی

آه ای شمعدانی های از سرما کبود


Faramarz

خیلی قشنگ نوشتی

Faramarz


Shazde,

As always, great writing, full of details and emotions. Thank you. 


divaneh

Brilliant

by divaneh on

Deep and beautiful. We can almost touch the old man as we have all known him for a life time.


AntiMozakhraf

Very nice

by AntiMozakhraf on

Thank you.


Jahanshah Javid

Touching

by Jahanshah Javid on

Beautiful piece. Thank you for sharing.


Red Wine

...

by Red Wine on

شازده جان بِن بیرْ سُورُو هیکایِ زِوِک آلدیمْ...

مطلبِ شما ما را به زمانی‌ برگردانید که هنوز خُوش و عَجب خوش بودیم در آن باغ و در آن زَمان ! مادَر جانم یک گُلخانه بزرگ را اداره میکرد که مورد حسرتِ عام و خاّص بود و هر کسْ گل و گیاه آن را میدید،انگشت حیرت بر دَهان می‌گرفت.حتی آن زمان که گُل‌هایِ فَرنگی‌ تازه به مملکت آورده بودند،مرحوم آصف الدوله،فرزند درست کارشان..شازده اَمین الله خان،به مادرم چند شاخه یاس ژاپُنی هدیه داده بود که هر گاه که غُنچه باز میکرد،تمام باغ و تمام سرسرای عمارت از بوی آن مَشعوف میشد...

عجب حکایتی،عجب زمانه یی.خدا همه رفتهگان را بیامرزد...

الهی خیر ببینی‌ شازده جان که در این غروبِ پائیزیِ پاریسْ..ما را نشاطِ خاطر فرمودید.

خدا شما را برای ما حفظ نماید.


Monda

Dear Shazdeh,

by Monda on

So real, sad and beautiful...

(it's been too long for me... can't remember varietyیاس رازقی  

do you happen to know its equivalent in English?) 

 


Majid

:-)

by Majid on

 

ساده، دلنشین، کوتاه ولی به درازای خاطره هامون، چقدر قشنگ تصویر کردی!

پیچ امین الدّوله و یاس رازقی و شمعدانی!

دست مریزاد.


Shazde Asdola Mirza

دکتر نوری عزیز: لطف کردید ... تا شبی دیگر

Shazde Asdola Mirza


 

چون که گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی دیگر ز بلبل سر گذشت

چون که گل رفت و گلستان شد خراب،

بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب


M. Saadat Noury

بسیار خاطره انگیز و ادیبانه

M. Saadat Noury


 با سپاس از این نوشته ی بسیار خاطره انگیز و ادیبانه،  جای یک پرسش است ویک سروده :
پرسش: سرانجام و عاقبت آن سرباز پیر ایرانی چه شد؟
سروده: 
دل را نصیبِ پیر و جوان غیر داغ نیست
شب غالب است و اهل جهان را چراغ نیست
گِرد زمین غریوِ دغا تار می تند
جز در فضا سیاهی ِ فوج کلاغ نیست
بر خواهش ِ گیاه ، زمین را غم زمان
وزخاک ، بردمیدن گـُل را فراغ نیست
خاکسترست و سایهء ابلیس و خون خشک
جز فرش راه ِ سوخته ی دشت و راغ نیست
فصلی به کام ِ دوزخ و دین، کارساز ِ مرگ
اینجا کسی به فکر درختان باغ نیست: از م. سحر