برای رسیدن به ایرانی آزاد و آباد چه بایست بکنیم؟


Share/Save/Bookmark

برای رسیدن به ایرانی آزاد و آباد چه بایست بکنیم؟
by Amir Sahameddin Ghiassi
01-Apr-2010
 

نمیدانم که آیا نوشتن افرادی که مورد تجاور قرار گرفته اند و یا بیجهت بعلت دوستی و اعتماد غارت شده اند میتواند ثمری برای دیگران داشته باشد که شاید عین همان بلا بسرشان نیاید. منظور من ذکر مصیبت نیست که عده ای برای عده ای دلسوزی کنند بلکه ریشه کردن ظلم و بی انصافی و سو استفاده از اعتماد و یا موقعیت و یا حتی کمک و دلسوزی است که از آن بهره های غیر انسانی گرفته میشود.

هنگامیکه تمامی فکر و رفتار مردم صرف این شود که چطور بتوانند سریع پولدار شوند و یا چطور بتوانند از دوستی ها و دلسوزیها و اعتماد ها برای بیشتر پولدار شده سو استفاده کنند مسلم است که ما تا رسیدن به پیشرفت و ترقی علمی و معنوی و اجتماعی راهی دراز در پیش داریم. و تا مادامیکه ما تنها فکر منافع خود و غارت دیگران هستیم هیچوقت به شاهراه ترقی و تعالی نخواهیم رسید. تا مادامیکه که ملتی با هم متحد نباشد و تنها فکرش کلاه برداری دزدی هیزی و غارت دیگران باشد چطور میشود به کارهای عام منفعت دار پرداخت مسلم است که دیگران این گونه انسانها را تمسخر خواهند کرد.

گرچه سرنوشت بینوایان و سرخوردگان و یا کسانی که مورد ظلم واقع شده اند بسیار بهم شبیه است ولی با وجود این با هم فرقهایی هم دارد. بسیاری از مردم ناله میکنند که افراد خانواده ایشان به آنان خیانت کرده است ومال و اموالی که داشتند در اثر موقعیت هایی از دست داده اند.

کیوان شاید سرگذشتی دیگر داشته باشد و وی تقریبا از تمامی کسانی که بعللی مجبور شده است به آنان اعتماد کند ضربه دیده است. و تمامی آنان سعی بر این داشته اند که از کمبود ها و نقطه ضعف های کیوان حد اکثر سو استفاده را بنمایند. بقول شخصی هنگامیکه ضربه ای میخوری و آخی میگویی که این آخ گفتن سبب میشود که دیگران هم بتو متوجه شوند و چوبهایشان را بر فرقت بکوبند و در حقیقت تو با گفتن آخ سرم همه را برای سواستفاده کردن دعوت کرده ای.

مردم به طرف کسی حمله میکنند که میدانند ضعیف است و قدرت دفاع ندارد و یا دیگران به او حمله و او را در موقعیت بدی قرار داده اند

پس آنان هم شمشیر از غلاف در میاورند تا برق زمین خورده بکوبند. هنگامیکه از بی انصافی کسی و غارت کسی از اموالت پهلوی دوستی و یا فامیلی گلایه میکنی در حقیقت داری به وی چراغ سبز نشان میدهی که او هم میتواند به بقیه اموالت دست درازی نماید و خودش که برای بودن در صف غارتگران آماده سازد. بخصوص اگر میبینی که طرف دارد با دقت سخنان ترا دنبال میکند و نمیگوید بمن چه و یا بی تفاوتی نشان نمیدهد.

یکی از دوستان من در سابق مداوم از قدرت و زرنگی خودش غلو میکرد گفتم فلانی تو که این چنین نیستی چرا اینقدر غلو میکنی گفت برای اینکه دیگران هوس غارت مرا در سر نپرورانند.

متاسفانه انسانها کم و بیش ضعیف کش هستند و جرات دست درازی به قوی پنجه ها را ندارند و تمامی امکانات برای این بوجود آمده است که ضعیف ها غارت شوند.

شاید با خواندن سرنوشت کیوان شما هم بتوانید که مشگلات از این نوع بهتر بدانید وشاید برای شما هم یک تجربه باشد. من سعی میکنم بطور خلاصه داستان زندگی کیوان را برای شما بنویسم که خسته کننده هم نباشد. خیلی از جوانان همدوره کیوان حتی با داشتن زندگی خیلی بهتر از کیوان در اثر مشگلات زندگی خود کشی کردند و خیلی ها اینطور که کیوان میگفت به او هم پیشنهاد خود کشی کرده بودند ولی کیوان گفت مرگ چیزی نیست که به کسی ندهند که من دنبالش بدون و بخواهم آنرا زود تر بدست بیاورم. من میمانم و میگویم شاید گفته و کرده ها من بتواند اجتماع را بهتر کند. من هم نظرم ذکر مصیبت نیست بلکه نظرم ریشه کردن این موارد بظاهر ساخته دست استعمار است که میان ما رواج دارد تا بهم بدبین شویم بهم اعتماد نداشته باشیم بهم دروغ بگوییم سر هم کلاه بگذاریم همدیگر را برای منافع شخصی خودمان تنها دوست بداریم و یا ادعای دوستی بکنیم و وقتی خرمان از پل گذشت دمار از روزگار کمک کننده در بیاوریم.

دو چهره باشیم و با سنجیدن موقعیت ها سخن بگوییم. خود را دوست کسی نشان بدهیم که کمترین علاقه ای به او نداریم و فقط برای کسب منافع خودمان خود را دوست وی نشان میدهیم. بی انصاف و بی مروت باشیم و بخواهیم تمامی مشگلات خود را سر کسی دیگر خالی کنیم چون بما مهربان بوده و بما سمپاتی نشان داده است.

کیوان مادرش بهایی بود و پدرش مسلمان و مثل همه فرزندان متولد در میان دو دین مشگلات مخصوص بخودش را داشت. من یادم میاید روزی یک دختر که مادرش آلمانی بود و پدرش ایرانی بمن گفت که او نیمه بهایی و نیمه مسیحی است اسم این دختر آن روز دوازده ساله زیبا بود اکنون یکی از موفق ترین زنان در اروپا هست. بهر حال من درست مقصودش را نفهمیدم زیرا مگر ممکن است که آدم نصف به یک دین معتقد باشد و نیم دیگرش بیک دین دیگر ولی امروز شاید حرف او را با دیدن زندگی دوستان و سایر شاگردانم بهتر درک کنم. یعنی مثل یک بچه متولداز نژاد سیاه و سفید در مثلا صد سال پیش در ولایات و ایالات متحده آمریکا که نه سفیدان اورا قبول داشتند و نه واقعا سیاهان.

کیوان هم این مشگل را داشت. تازه مسحیت و بهاییت با هم ظاهرا اکنون مخالفتی ندارند ولی اسلام و بهاییت بخصوص از نظر علمای هر دو دین با هم اختلاف شدیدی دارند بطوریکه همانطوریکه میدانید بعضی از متعصبین هر دو دین توسط دین دیگر مطرود میشوند و آنکه قدر تش بیشتر است حتی سر از تن دیگری جدا میکند.

البته اکنون چون بهاییان در ایران در موقعیت سخت تری هستند این مسلمانان متعصب هستند که بر خر مراد سوارند. به بهایی ستیزی مشغول و کل اجتماع هم که به این نوع مسایل بیگانه و بی تفاوت. این است که قربانیان این ماجری بهاییان و شاید هم بقول زیبا نیمه بهاییان باشند. شاید باور نکنید که کیوان میگفت که هنگامیکه بمدرسه میرفت حتی بچه های بهایی او را تهدید میکردن که بهایی بودن مادر او را به بچه های متعصب مسلمان لو میدهند که تا او هم مورد آزار واقع شود و از این موهبت آسمانی بی نصیب نماند.

همچنانکه مسلمانان متعصب به شهید دادن مغرورند بهاییان هم البته نه تمامی آنان دیگرانرا تشویق میکنند که در راه دین و آیین نازنین و امرالهی شهید شوند و مسلم است که دوست دارند که برای پیش برد دین شان شهید هم داشته باشند و کسانی که از زیر شهادت شانه خالی میکنند و در میروند زیاد مورد محبت نیستند.

سایر تعصب ها هم بجای خود برقرار است. بچه های بهایی نظیر بچه های مسلمان کیوان را بخاطر داشتن پدر مسلمان متعصب و نماز خوان به خودشان راه نمیدادند و با او گرم نبودند. و اگر هم زیاد اورا اذیت نمیکردند شاید برای خاطر موقعیت ضعیف خودشان بود. ولی به گفته خودشان قلبا او را از خودشان نمیدانستند و او را کاملا نمی پذیرفتند.

کیوان که دارای پدری تحصیکرده و ثروتمند بود تا اندازه ای مورد توجه بود ولی این دوستی ها واین توجه ها بیشتر بخاطر اعتبار خانوادگی او بود که میخواستند از او پوین بگیرند. و استفاده بکنند.

ولی هنگامیکه فکر میکردند که به او احتیاجی ندارند ولش میکردندو تنهایش میگذاشتند. کیوان در تمامی سالهای دبستان و یا دبیرستان مورد آزار بچه های مسلمان بطور فیزیکی و دعوا بود و با گفتن کلمات زشت به او و کتک کاریهای اضافی اورا ناراحت و غمگین میکردند و نیز بچه های بهایی او را از نظر روحی مسخره میکردند و مثلا نماز خواندن اجباری او را بباد مسخره میگرفتند. و ادای وی را در میاورند و او را دست میانداختند که نماز خوان و قران خوان است.

کیوان میگفت که به زور واصرار پدرش مجبور بودکه اذان بگوید نماز بخواند قرآن بخواند و وضو بگیرد و به مسجد برود و ادای یک حجت اسلام را در بیاورد. بچه های بهایی هم به او هشدار میدادند که به معلم فقه خواهند گفت که مادرش بهایی است تا اورا اذیت بکند.


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi