فرزندان ایران زمین امانت های الهی هستند این گلها را پر پر نکنید.


Share/Save/Bookmark

فرزندان ایران زمین امانت های الهی هستند  این گلها را  پر پر نکنید.
by Amir Sahameddin Ghiassi
22-Aug-2009
 

  فرزندان ایران گلهای و شکوفه های ایران زمین امانت در دستان شما هستند  آنان را پر پر نکنید. شما حتما خودتان پدر و یا مادر هستید  و میدانید که بزرگ کردن یک کودک تا اینکه یک جوان بشود چقدر خون جگر خوردن و زحمت دارد. در قدیم که اغلب بچه ها میمردند و یا مادر سر زا میرفت و یا بچه با یک سرما خوردگی بسرای باقی میشتافتند ولی حالا بچه ها بیشتر زنده میمانند و با مشگلات پیچ در پیچ بایست  دست و پنجه نرم کنند.  شب نخوابیدن ها و بردن پیش دکتر ها  و زدن انواع و اقسام واگسن ها تا حدودی بچه ها بیمه عمر کرده است.  حالا این بچه که با هزار یک زحمت بزرگ میشود و دانشگاه میرود با اندکی بی دقتی و بی انصافی گلوله ای به قلبش میخورد و در جا میمیرد. 

 آیا این انصاف است.  این داغ را پدر و مادر چگونه میتوانند تحمل کنند؟ آیا کسی که به آن آسانی گلوله را شلیک میکند میداند چه میکند؟ آیا خودش بچه ای دارد و میتواند درک کند که داغ مرگ بچه چقدر سنگین است؟   در قدیم در شرق دیکتاتور ها با نیروی خود رویش داشتند و به خود متکی بودند.  از دلیری بی حد و تا نبوغ برخوردار بودند و مردم دور آنان جمع میشدند  و خیلی دیکتاتور ها مردم دوست و ملی هم بودند ولی بطور کلی این اشتباه است که رشته کار و زندگی گروهی را در دست یک نفر بدهیم.  مثال آن نادر شاه افشار است که مردی دلیر میهن دوست مردم دوست و خوب بود و دارای نبوغ نظامی و بیباکی و مهارتها و قدرت و توانایی بدنی بود.  بطوریکه شاه همیشه در صف اول میجنگید و نه در وسط سپاه قایم باشد.  ولی همین شخص دچار بدبینی و عصبانیت شدید میشود و چشمهای فرزندش را از کاسه بیرون میکشد.  بعد هم بسختی پشیمان میگردد  و بجان دیگران میافتد که چرا از کار وی جلوگیری نکردند.  اغلب دیکتاتور ها مردمان فقیری بودند که در گذشته با کار و کوشش و لیاقت های زیاد توانسته بودند به قدرت شوکت ومکنت و ودولت برسند.  اما آنان وابسته به گروهی و یا دولتی بیگانه نبودند.  با اینجال هم دیکتاتوری کاری درست نیست و یکنفر ممکن است خیلی اشتباهات بکند که در یک جمع وارسته امکانش بسیار کمتر است.   ولی امروزه دیکتاتور ها قدرت ها ی بزرگ و پنهان سرکار میآورندو به آنان برنامه ای میدهند و اگر آنرا اجرا کنند سرکار میمانند اگر دم در بیاورند آنان را به زیر میکشند.  در این دوره هم دیکتاتور ها گرچه ممکن است که از طبقات پایین اجتماع باشند ولی اطرافیان وابسته آنان را تعلیم میدهند و به راهی که گفته شده است آنان را میکشانند.

  متاسفانه افراد با ایده ها و گفتار های خوب به نردبان ترقی نزدیک میشوند و از آن بالا میروند ولی وقتی به بالا رسیدن و جای خود را سفت کردند به غارتگری  دزدی و فساد وسو استفاده از امانتی که به آنان داده شده است میپردازند.  شهوت رانی  پرکردن بیحساب  حسابهای بانکی خارجی شان و دزدی و ظلم و کشت و کشتار معترضان  جای خود را به حرفهای خوب و درب باغ سبز نشان دادنشان میدهد و هر که لب تر کند  کشته و زخمی میشود و یا مورد تجاوز جنسی واقع میشود.   کسانیکه دیکتاتور ها را سرکار میآورند از آنان نکته ضعف بسیار میگیرند و به آنان همیشه خاطر نشان میسازند که اگر به رقاصی دست بزنند  نکته ها را منتشر میسازند تا مردم آنان را بخورند.  و اگر دیکتاتور مردم را طوری ترسانیده باشد که جرات بلند شدن را نداشته باشند  آنوقت یک دولت قوی خارجی را مامور میکنندکه دیکتاتور را بخورد.  البته خودتان میدانید که اداره درست یک خانواده کوچک مشگل است و همچنین اداره یک موسسه و یا یک کارخانه کا ر آسانی نیست   چه برسد به یک شهرداری و یا استانداری و یا کشور داری در مقام ریاست جمهور.  بعضی ها تمامیت خواه هستند و خود خواه و هیچ علاقه به شنیدن سخنان دیگری ندارند هیچ مساله را از دیگران نمیپذیرند و خود را عقل کل میدانند و تافته جدا بافته.  آنان تحمل شنیدن و گوش کردن را هم ندارند و فکر میکنند که خود به تنهایی یک مجموعه ای از دانش و فضیلت هستند و هیچ فکری و مکتبی را مهم و یا واقعی نمیپندارند. 

 دیکتاتوری که تا دیروز یک زندان زیر دست شکنجه گر و یک تبعیدی بی مقدار و آواره بود حالا که به ثروت و شوکت رسیده است میخواهد همه را حتی دوستان قدیم خود را از دم تیغ بی دریغ بگذارند و همه را بکشد و خود خدایی کند.  وی اطاعت محض میخواهد و نمیتواند هیچ گونه مخالفتی را تحمل کند و بلا فاصله فرمان مرگ و کشت و کشتار را صادر میفرماید. کسی که تا دیروز برای یک شکم سیر دوندگی میکرده  و تنها آرزویش داشتن یک سر پناه بوده است  و داشتن خوراک  امروز به میلیارد ها دلار ثروت و مکنت قانع نیست و بیشتر و بیشتر میخواهد.  او اکنون نه تنها ثروت شهر و کشور خودش را میخواهد بلکه میخواهد تمام دنیا مال او و در زیر فرمان او باشند.   تنها راه رهایی از دیکتاتوری این است که مردم و عموم ملت با سواد و فهمیده شوند .  که در این صورت یک انسان تحصیکرده بسیار کمتر گول ظاهر دیکتاتور ها را میخورد.  اینطور که در تاریخ ها نوشته شده  دیکتاتور های کنونی همه وابسته به یک کشور و یا دولت قوی تر هستند که میخواهد دیکتاتور را تحت نظر داشته باشد و کشور او  را مستعمره نماید.  و ثروتهای آنرا بردارد.  ممکن است که دیکتاتور در اول با این قول و قرار ها به قدرت رسیده باشد و لی ممکن است که دم در بیاورد و نخواهد حرف اربابان اصلی را گوش کند   یا بخواهد برای مردم کار کند و یا برای خودش ثروت های بیش از اندازه ذخیره کند  تا برای آخرت خود چند میلیاردی دلار در بانکها پس انداز داشته باشد.  متاسفانه در ایران سابق باندازه کافی مدرسه های فنی وحرفه و دانشگاه ها وجود نداشت  و فرزندان ایران مجبور بودند که برای کار و یا ادامه تحصیل به خارج از ایران بروند.  ایران حتی باندازه کشور همسایه ما ترکیه هم دانشگاه و مدرسه فنی نداشت.  حالا چرا لابد جواب آنرا شهبانو بهتر از ما میداند.  شاید کشورها زور گو اجازه نمیدادند که مردم ما بیشتر از این تحصیکرده شوند. 

 و یا مشگلات دیگری در میان بود که جوانان ما میبایست برای کسب دانش راهی سرزمین های بیگانه شوند و با هزار مشگل جدید رو برو شود. باز متاسفانه در زمان شاه به دانشجویان ایرانی مقیم خارج از طرف دولت هیچ رسیدگی نمیشد و اگر آنان از طبقه متوسط بودند بار سنگین به دوش خانواده هایشان بود. اخیرا در زمان شاه مبالغی بعنوان کمک هزینه به دانشجویان پرداخت میشد ولی در گذشته هیچ کمکی به دانشجویان ایرانی نمیشد.   بغیر از دانشجویانی که مدرسه های خوب ملی را تمام کرده بودند و از خانواده هایی ثروتمند بودند بقیه دانشجویان ایرانی از طبقات ضعیف بودند و برای خانواده هایشان ارسال ارز برای آنان بسیار دشوار بود.  در ایران در آن زمان مدرسه های دولتی حتی دبیر ریاضی و زبان هم نداشت.  مثلا ما فقط در کلاس هفتم یک معلم زبان تمام وقت داشتیم و بس و تا کلاس دوازدهم دیگر دبیر زبان واقعی نداشتیم.  فقط ثلث ها یک معلم که زبان خارجی بلد بود میآمد و امتحانی میکرد ویک نمره ای هم میداد.  این بود که دانشجویان متوسط در دروس مهم پایه ای نداشتند.  حالا با مشگلات دیگری هم روبرو بودند مثلا آلمانی ها از شرقی ها خوششان نمیامد و به آنان اتاق اجاره نمیدادند.  و بسیاری از همین دانشچویان مجبور شدند درس را رها کنند و در کشوری دیگر و یا ایران  ادامه تحصیل بدهند. زیرا آنان اکنون بایست تاوان سایر دانشجویان شرقی را که به دختران آلمانی دست درازی کرده بودند هم بدهند و ناله و نفرین و بغض و کینه آنان را هم بدوش بکشند.   بسیار واضح است که ثروتمندان همیشه راحت هستند و برای آنان همه چیز فراهم است.  ولی این دانشجویان فقیر نسبت به آنان هستند که در خارج با مشگلات زیاد تری روبرو میشوند.  متاسفانه دولت شاهنشاهی آن زمان هم یا نمیخواست  و یا نمیتوانست و یا نمیدانست که چطور بایست از این جوانان و از این نیروی کار استفاده کند. 

 کار ها هم که در ایران در قبصه قدرت بعضی ها و پارتی دار بود.  مثلا یک شخص براحتی میتوانست دو کار خوب بگیرد و یک شخص دیگر با همان مدارک و شرایط حتی یک کار تمام وقت هم گیرش نمیامد.  متاسفان شاید شاه این اشتباه را کرد که با مردم تماس نداشت و با طبقه متوسط رابطه ای برقرار نمیکرد.  و از ناراحتی های آنان کاملا بی خبر بود.   و برای جوانان کار و تفریح های سالم و سازنده  تحصیل و  آینده فراهم نکرد.  باز متاسفانه همه فکر ها را کنار میزد و تنها به یک گروه اجازه فعالیت میداد.  دوستی میگفت که در زمان شاه بایست مدرک خوب  توانایی کاری و تجربه خوب و پارتی و شناس داشته باشی تا بتوانی کاری دست و پا کنی ولی اکنون تنها داشتن پارتی و شناس کافی است که شغلی خوب بگیری.   ملت ایران در اثر تبلیغاتی وسیع برای براندازی رژیم شاه اقدام کرد.  ولی رژیم بعد نه تجربه کاری داشت و نه دانش و بینش مدیران قبلی را این است که وضع خراب تر شد.  دیکتاتور ی که تا اندازه ای مدیریت کلان را یاد گرفته بود کنار گذاشته شد و یک دیکتاتور بدون تجربه و دانش بجای او گذارده و گمارده شد. 

  ایکاش که این خود محوری و خود خواهی و خود بینی ها که همراه با شهوت مقام و شهوت ظلم و شهوت ثروت و شهوت جنسی هستند کنار میرفت و یک مشت انسان آزاده برای خدمت بمردم برگزیده میشدند.  کار ها با استاندارد های بین المللی انجام میشد و مردم با هم همکاری میکردند  و دزدی و فساد و آدمکشی و نفرت وغرور بیجا کنار میرفت و دوستی و محبت جایگزین میشد.  تمامیت خواهی جایش را به دوستی و همراهی و همکاری میداد و ظلم به عدل و داد عوض میگشت.  مردم با هم برادر وار رفتار میکردند و جهل و جنون بکناری میخزید.   انصاف و مروت بجای بی انصافی مینشست و مردم برای هم کار میکردند.  نه اینکه همه بی تفاوت بشوند و اگر کسی کمکی کرد  قلم های پایش را بشکنند.  فرزندان ما در همین آب و خاک میتوانستند کار و تحصیل کنند و مجبور نبودند که به کشورهای بیگانه بروند و مورد بی حرمتی آنان واقع شوند.  مسولان مملکت دلسوز میشدند و به مردم میرسیدند.  پدری میگفت که در زمان شاه دخترم خیلی میل داشت که در خارج از کشور مثل اروپا و یا آمریکا دوره تحصیلی ببیند.  و آنقدر این عشق به خارج او را وسوسه میکرد که من با هزار قرض و قوله و گرو گذاشتن فرش و نقره های همسرم او را بخارج فرستادم.  با هزار نخوری و درد سر مخارج او را تامین کردم تا دکتری روانشناسی گرفت و به ایران بازگشت  حالا فکر میکردم که این دختر که من برای او تمامی سرمایه ام را هزینه کرده ام و هر چه خواسته کرده ام.  بایست خیلی از من ممنون و متشکر باشد.  زیرا پدر خودش تنها یک لیسانس داشت و لی دختر دومش حالا دکتری داشت. 

 او حتی نتوانسته بود که پسرش را بخارج بفرستد.  زیرا پسر در تهران کار داشت و آنقدر که دختر مایل به ادامه تحصیل بود او نبود.  و در ضمن پسر کمک پدر هم بود این بود که همه تصمیم گرفتند دختر فرزند دوم را برای تحصلات بیشتر بخارج بفرستند.  حالا این خانم دکتر سی ساله دوشیزه از آمریکا باز گشته بود و مدام به مادر پدر و برادر نق میزد و قرقر میکرد که زندگی اش تباه شده است.  درس بدبختی خوانده است  این دکتری بچه دردش میخورد.  آنوقت که بیست و دوساله بود و از ایران لیسانس گرفته بود بهتر بود که شوهر میکرد و حالا برای خودش  مرد زندگی و بچه داشت.  حالا یک دختر سی ساله را کی میگیرد. او ترشیده شده است.  مرد های ایرانی فکر میکنند که او در خارج دوست پسر داشته است و رابطه هایی داشته است  و شاید برای همین خاطر دیگر به خواستگاری او نمیآیند.  چرا آنوقت که بیست و دوساله و خوشگل و جوانتر بود اورا تشویق نکرده بودند که زن یکی از خواستگارهایش بشود.   متاسفانه دختران سنتی ایرانی خیلی سخت میتوانند در خارج ازدواج کنند چون حاضر به روابط بیشتر قبل از ازدواج نیستند و پسر های خارجی هم فکر میکنند که طرف عیبی دارد و این است که میروند.  حالا این دختر خانم زندگی را بکام خانواده اش زهر میکرد که چرا اصلا گذاشته اند که بدون شوهر به خارج برود.  میبینید که انسان هر کاری میکند باز بدهکار است. اگر اورا زود شوهر میدادند میگفت  مرا تلف کردید من حرام شدم میبایست دکتر میشدم خواستید مرا زود از سر خود باز کنید و مرا شوهر دادید که ان و گه بشویم. من درست عین همین حرفها را از زبان دختری دیگر شنیده ام.  حالا خودتان را بگذارید بجای آن پدر ومادری که با چه مشگلاتی فرزند خود را بزرگ کرده اند و به دانشگاه فرستاده اند و حالا یک گلوله یک شخص از خود وخدا بی خبر درست قلب او را میشکافد.  معمولا پلیس بایست حتی به جانی ها به پاهایشان تیر شلیک کند و نه به قلب یا سر. آن همه بی خوابی ها و آن همه درگیر ها و فشار ها و مواظب بودنها  با شلیک یک گلوله همه نقش به آب میشود و همه چیز یک پدر و مادر به باد میرود.  جوانان ایران زمین را دریابید و برای آنان تحصیل در ایران و کار و امکان زندگی وازدواج و مسکن فراهم آورید  تا به دام اعتیاد آوارگی  و مرگ ونیستی نیفتند.  تا عقیده شما چه باشد؟ 

  برای ساختن ایرانی آزاد و آباد بایست همه با هم دست در دست هم بدهیم و هیچ گروهی و هیچ مسلکی نبایست کنار گذارده شود و هیچ گروهی هم نبایست تمامیت خواه و خود محور و خود بین باشد و خود را عقل کل فرض نماید.  شما چه میگویید؟  با چشمان پاک به بدن و چهره زن این گوهر آفرینش نگاه کنید.  و عظمت خالق را دریابید و سر تسلیم به درگاه حضرتش بسایید که این چینین جمال و جلالی آفریده است.  به کودکان رعنا نگاه کنید که سرشار از شوق و ذوق زندگی هستند و چون شاخه های جوان میرویند و سر سبز میشوند.  زن آیت زیبایی حق است بایست برای تحصیل و کمال او سرمایه گذاری شود تا در دام بلهوسان و گرگان نیفتد.  زن مادر میشود و همه بدون مادر هیچ نیستیم.  بدون مادر ما تنها یک جنبده بودیم و با داشتن مادری فاضل و سالم  که بما شیره جانش را داده است  حالا ما ما شده ایم  و ما بایست به مادران فردا و دختران امروز همان احترامی را بگذاریم که بمادران خود گذاشته ایم.       


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi