سلام به میهن پاره پاره شده و در خون جوانان غلطیده


Share/Save/Bookmark

سلام به میهن پاره پاره شده و در خون جوانان غلطیده
by Amir Sahameddin Ghiassi
17-Jul-2009
 

بیایید برای خودخواهی و دیکتاتوری برای چندمین بار ایران را ویران و جوانان را به خاک و خون نکشانیم.

نکته هایی که به نظر من رسیده است و میخواهم با شما در میان بگذارانم. شاید از این راه بتوانم به فرزندان ایران زمین خدمتی هر چند ناچیز کرده باشم. من سالها معلم و مترجم و مشاور بود ه ام و نیز در کشورهای مختلف به تدریس مشغول بود ه و هستم. من با فرهنگ ها مردم و ادیان جور واجور دمخور بوده ام از این جهت سعی من این است که این تجربه ها را در اختیار دیگران قرار دهم که آنان مجبور نباشند برای دستیابی به نظیر همین تجربه از عمر کوتاه خود مایه بگذارند. هدف من این است که بیایید که این دو روز زندگی را با دوستی محبت و همکاری سپری کنیم و نه اینکه زندگی را برای خود و دیگران زندان و شکنجه گاه نماییم.

اگر ما خوی دیکتاتوری را کنار بگذاریم و به همه مردم و افکار رنگارنگ آنان احترام بگذاریم و خود را عقل کل ندانیم شاید بسیاری از مشگلات حل شود. ما نمیتوانیم نوع فکر واندیشه دیگران را تحمل کنیم و به اشتباهات دیگران با نگاه دشمنی مینگریم. ما باید سینه و فکر خود را پاک از هر نوع آلودگی بسازیم و به گفتار و روش دیگران و باور های دینی و فرهنگی و قومی آنان احترام بگذاریم. و بدانیم که در این جهان نامتناهی هیچ چیز مطلق نمیباشد و همه چیز نسبی است. و یا تنها متاثر از افکار و نوع زندگی اطراف خود هستیم و چون اطلاعی از نوع و باور دیگران نداریم لاجرم آنها را خطا میپنداریم.

یک روز یک دانشجوی من نزد من آمد و گفت که تمام علوم و فنون و علم پزشکی و علم اتم و حتی کامپوتر و فیزیک در قران نوشته شده است. و با خواندن آن انسان از همه علوم و فنون بی نیاز میشود. گفتم که خوب توقران را خوانده ای که به چنین چیزی رسیده ای گفت نه من اصلا کتاب قران را نخوانده ام و اگر هم چند جمله و سوره را از آن یاد گرفته و خوانده ام معنای آنرا نفهمیده ام. بعد هم او ادامه داد که او نمیتواند که قران را بخواند زیرا به عربی است و وقت آنرا هم ندارد. او این مطلب را از دیگران شنیده است. که در قران همه چیز است و ما احتیاج به کتابهای دیگری نداریم. البته من شنیده ام که حضرت عمر هم چنین عقیده ای داشته بود و گویا فرمان داده بود که کتابهای کتابخانه ها را آتش بزنند زیرا با وجود قران دیگر احتیاجی به آنان نبوده است.

یک روز یک آقای کشیش که در دبیرستان هم تدریس میکرد بمن گفت که اسلام یک دین بیخودی و غیر الهی است و همه دستورات آن بیهوده و اشتباه است و ادامه داد که شیطان موسس آن بوده است. از او پرسید م که آیا در این باره تحقیق مفصلی انجام داد ه ای. گفت نه گفتم آیا تو کتاب قران را خوانده ای و یا کتاب مثنوی و یا حافظ را خوانده ای گفت نه گفتم شما با این کمی معلومات و شاید بدون هیچ معلومات در باره اسلام چطور حاضر میشوی که آنرا نفی کنی در حالیکه هیچ اطلاعی از عظمت و تمدن پر بار اسلامی نداری . فکر نمیکنی که گفته ات بیجا و غیر منصفانه است. البته او ادامه داد که وی نیازی به خواندن آثار و ادبیات ایرانی و اسلامی ندارد زیرا که انجیل را دارد و انجیل از هر کتاب دیگری کامل تر است. و برای او همین معلومات کافی است که اسلام را رد نماید. شما اسم این را چه میگذارید نادانی حماقت خود خواهی بیسوادی ابلهی و یا هر چیز دیگر.

میگویند که در بیست و هشت مرداد یک کودتا انجام شد و دولت ملی دکتر مصدق سقوط کرد. چند روز قبل آن هوا داران مصدق نعره مصدق پیروز را میزدند و میلیونها نفر آنها برای دکتر مصدق هورا میکشیدند پس چه شد که در کودتا هیچ اقدامی نکردند؟ من شنیده ام که کسانی که یک روز زنده باد مصدق می گفتند روز بعد مرگ بر مصدق را فریاد میکردند. شما هم شاید دریایی از مردم بودید که جاوید شاه می گفتند. و حتما انقلاب سفید وی و نیز ر فرا ندم سال چهل ودو یادتان هست. که به گفته آنروز ها اکثریت مردم به انقلاب سفید شاه و ملت رای موافق دادند. شاه هم چنین یک مسلمان شیعه بود و با آیت الله ها رابطه خوبی داشت و نیز بار ها با آیت الله بروجردی ملاقات داشته است. و مورد تایید آیت الله عظمی بروجردی بود. وی همچنین در وسط چمن دانشگاه تهران یک مسجد ساخت و عملا دانشگاه را بصورت حوزه مذهبی در آورد. وی به حج و زیارت امام رضا میرفت و اسم خودش هم محمد و رضا بود. در دوره شاه یک نوع آزادی هم وجود داشت کسی را بعنوان با حجاب دستگیر نمیکردند و یا گرچه پدرش حجاب را به زور برداشت ولی او و یا در زمان اومردم میتوانستند با حجاب باشند و یا بی حجاب. پس ما آزادی پوشش را داشتیم. گفته های ما اگر بوی کمونیست نمیداد هم آزاد بود. و هم چنین نوشته های ما اگر به شوروی آن زمان مربوط نمیشد با آن نوشته ها کاری نداشتند. خود من یک مقاله بر علیه افراط در بد پوششی نوشتم و در روزنامه ها هم چاپ شد که به خانمها یاد آور میشدم که از پوشیدن لباسهای زننده خود داری کنند زیرا که در یک کشور اسلامی هستند و بایست رعایت پوشش بشود. و از آرایش ها تند و پوشیدن لباسهای بسیار کوتاه و برهنه و زننده بایست برای احترام به اکثریت مردم مسلمان پرهیز کرد و نمونه اش همان خانم عریان بدون سینه بند بود که تصویر بزرگش را در سر سینما آویزان کرده بودند و در آن چهارراه میگویند که تصادف زیاد میشد. خود شما میدانید که حتی در همین امروز هم در همین آمریکا یک تصویر زن لخت مادر زاد و یا حتی بدون سینه بند را نصب نمیکنند. با وجود اینکه شاگردان من بمن گفتند که ساواک به سراغم خواهند آمد ولی هیچ کس به سراغ من نیامد.

اگر پارتی بازی های زمان شاه را کنار بگذاریم تقریبا مردم خوب زندگی میکردند و همین شاگرد راننده های ایرانی با داشتن ده ها هزار مارک به آلمان میرفتند و از ساکنان دهکده های آلمان ماشین های دست دومشان را به قیمت خوبی برای آنان میخریدند و آنرا به ایران میآوردند و سود خوبی هم میبردند. مردم فکر میکنم که از لحاظ مادی و آزادی نسبی کمبودی نداشتند. مگر آنان که مستقما میخواستند در حکومت دخالت کنند و انتفاد های شدید میکردند. تا اندازه ای هم دربار شاه و سازمان بازرسی شاهنشاهی به درد دل مردم میرسید. و موسسه های خیریه بود که کمک میکردند. بنیاد پهلوی به دانشجویان ایران وام ها و بورسهایی هم میداد.

البته کار شاه بی عیب نبود. اگر او بیشتر مردم را در امور سیاسی کشور مداخله میداد و مثلا با مذهبیون و مجاهدین مذاکره میکرد و آنان را هم در حکومت وارد میکرد. شاید اوضاع بهتر میشد. و شاید اگر خودش بعنوان یک ناظر بیطرف مثل ملکه انگلیس میشد شاید میتوانست سلطنت را برای خانواده خود وخودش حفظ کند. اگر میگذاشت که مردم نماینده گان خود را بدون دخالت دولت انتخاب کنند و نخست وزیر هم مثل انگلستان انتخاب میشد شاید ایران ویران نمیشد.

ولی متاسفانه حرص و حریص بودن طمع بمال مردم و شهوت رانی و غرور اطرافیان و چاپلوسان برای شاه هم مشگل ایجاد کرد و او نتوانست با مردم معمولی و طبقه متوسط کشور رابطه ای برقرار کند. و شاید هم در افتادن او با شرکتهای بزرگ غارتگر بک برگ بازنده برای او بود. که ناگهان از وی یک دیو دو سر ساختند و برای بدنامی او بین وسایل ارتباط جمعی مسابقه ای برپا شد. متاسفانه هنگامی او سخنان مردم را شنید که دیگر تحریکات کار خود را کرده بود و مردم در شاه یک دیو دو سر میدیدند.

او که با نصب شاهپور بختیار همه امکانات را بوی واگذار کرده بود با حسرت و غم و گریان کشورش را ترک کرد. متاسفانه اگر شاه مثلا امام خمینی را تبعید نمیکرد بلکه او را در کنار خود مینشانید و با او مشورت میکرد شاید از اینهمه خونریزیها جلوگیری میشد. زیرا هر دوی آنان میتوانستند برای مردم ایران کار کنند. و شاه که قبول کرده بود که قدرت را به روحانیون واگذار کند. مردم بدون داشتن شناختی از محتوی جمهوری اسلامی تنها شاید برای متاثر شدن از تبلیغات کوبنده به سوی امامی رفتند که تا چند سال قبل هیچکس از مردم عادی او را نمیشناختند. مردم قیام کردند انقلاب کردند تا به آزادیهای بیشتری برسند. و به آنان هم قول آزادی داده شد.

آیت الله خمینی وارد تهران شد و چون یک بت مورد احترام و حتی پرستش مردم شده بود. وی که یک روحانی بود در راس قدرت سیاسی و نظامی کشور قرار گرفت. بدون هیچ تجربه سیاسی و یا نظامی اطرافیان او به قتل مردم عادی که در سیستم قبل دارای مناصبی بودند کردند و آنقدر از این نظامیان کشتند که آرتش را ویران کردند. در صورتیکه آرتشی که با اعلام بیطرفی راه را برای آنان باز کرده بود عملا نمیخواست شاید در برادر کشی وارد گود شود. بدنه آرتش هم که از مردم عادی بودند. میتوانستند سران آرتش را بازداشت کنند تازه سران آرتش هم که با اعلان بیطرفی به مردم پیوسته بودند. ولی سیستم بین المللی میخواست که ایران بخاک وخون کشیده شود. برادر کشی شروع شد و مردم به جان هم افتادند و به کشتار هم پرداختند. دوستی و محبت وعشق از میان رفت و انحصار طلبی قدرت خواهی و دیکتاتوری آغاز شد. و یک دیوانه دیگر هم بنام صدام به کشور ما لشگر کشی کرد زیرا دید که اتحاد و اتفاق از بین رفته و همه بجان هم افتاده اند.

هر کس به پستی ومقامی میرسید فورا میخواست دیگران را تصفیه کند و افراد ومزدوران خودش را سر کار بگذارد. مردمی که تا دیروز زندانی و در تبعید بودند و یا حتی شکنجه شده بودند به مقامهای دولتی رسیده و بودجه کشور در اختیار آنان قرار گرفت.

متاسفانه این دیکتاتوری و تک روی و منافع خود را بر منافع ملی ارج دادن در وجود خیلی از ما ها وجود دارد منتهی چون قدرتی نداریم این دیکتاتوری بروز نمیکند. ما خودمان را از دیگران بهتر میبینیم و دیگران را کمتر ما خود را و عقاید خود را قبول داریم و عقاید دیگران را بی مورد و بیهوده میدانیم. ما عاشق خودمان هستیم و دیگران را قبول نداریم. کسی که تادیروز یک زندانی شکنجه شده بوده امروز حاضر که کشوری را بخاک خون بکشد تا منافع و ثروت بیشتری داشته باشد. دیگ طمع آنان جوشان و چون ضحاک ستمگر شده اند.

بی تفاوتی بی انصافی و ستم و غارتگر ی را پیشه خود نکنیم. شاه گفت من بشما هر چه خواستید میدهم ولی مردم به او اعتماد نکردند. و به دیگری اعتماد نمودند. ما بایست انسانی فکر کنیم و منافع ملی را بر منافع شخصی ترجیح دهیم. ما نبایست فکر کنیم که دیگران هیچ اند و ما همه چیز. ما بایست با هم ایران را بسازیم و از تفرقه بپرهیزیم. دیدیم که چطور کشور بزرگ ما پاره پاره کردند و بین ما آتش جنگ و نفاق را افروختند. آذربایجان را روسهای تزاری از بدنه میهن جدا کردند و افغانستان و تاجیکستان و بخارا و سمرقند را دیگران تکه تکه کردند و ما را بصورت دولت های کوچک در آوردند. و با تبلیغ جنگ و کشت کشتار ما را از قافله تمدن صنعتی دور نگاه داشتند تا همچنان بر ما حکمران باشند.

تفرقه بیانداز و حکومت کن. شعار آنان است. ما بایست شعارمان دوستی عدالت و یک پارچگی تمامی ملت های خاورمیانه باشد. همانند اتحادیه اروپا ما هم بایست یکی بشویم تا شکسته نشویم. یک دولت فدرال یک پارلمان فدرال از همه ملت های آریایی و تورانی تنها میتواند مارا در برابر ابر قدرتها حفظ کند و ما را در راه ترقی و پیشرفت علمی و فرهنگی بیندازد. مردم سالاری نیز بایست هدف ما باشد و با احترام به باور ها وخواسته همدیگر به هم کمک کنیم تا به آزادی و پیشرفت برسیم. گروه گروه کردن و با هم در افتادن نقشه آنهایی است که میخواهند ما برده باشیم.


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi