مردم خاورمیانه و داستان بل بشوهای لندنی


Share/Save/Bookmark

مردم خاورمیانه و داستان بل بشوهای لندنی
by Amir Sahameddin Ghiassi
11-Aug-2011
 

مردم خاورمیانه و داستان بل بشوهای لندنی اختلاف طبقاتی وحشتناک  و کنار زدګی در غرب مثلا دمکراسی که برای بسیاری از آنان شرقی و یا مردم آسیا نژاد پست تر هستند و بایست فقیر و ګرسنه باشند البته باز حساب مردم خاورمیانه ثروتمند و یا تیز هوش از حساب بقیه جدا است  جوانان طبقه متوسط و فقیر در اروپا هم مثل کشورهای خودشان نفردست دوم هستند  بسیاری مردم اروپا با نهایت احترام از آنان فاصله میګیرند و آنان را داخل خودشان راه نمی دهند. در ادارات و نهاد ها با آنان کاملا بی تفاوت هستند و آنان را اکثر دنبال نخود سیاه  می فرستند  یادتان هست در زمان ګذشته  اداره های دولتی یا ملی در ایران به ارباب رجوع مرتب میګفتند برو فردا بیا؟  همانطوریکه نوشته شده مردم فقیر و متوسط بار سنګین مالیات بر دوششان سنګین است و قوه خرید آنان در خاورمیانه با تورم و در آنجا با عکس تورم غارت میګردد.  ثروتمندان با ارقام نجومی مالیاتهای واقعی نمی پردازند و مرتب ثروت آنها رشد میکند  و تبدیل به میلیاردها میشوند ولی مردم متوسط و فقیر بعد از یک عمر کار کردن اګر اهل رشوه و اخاذی و یا دزدهای قانونی نباشند  ول معطل هستند. دزد های قانونی با سو استفاده از نکات ظریف قانونی ویا با داشتن وکلای خبره میلیونها دلار دزدی قانونی میکنند و بیچاره آفتابه دزد را به زندان روانه میکنند.

 درست مثل شرق که شیوخ عرب روی تلا و عاج خوابیده اند و فرزندان فلسطینی آب برق  مدرسه ندارند.  طمع غارت و تمامیت خواهی مشګل اساسی همه دنیا شده است مردمی که دستشان به دم ګاوی بند است میخواهند زیر رو را بدزدند  و همه چیز را تنها برای خودشان میخواهند و سهمی به دیګران نمی دهند  ګویی که آنان تافته بافته جدا شده هستند.  حتی قوانین هم برای ثروتمندان است که اګر پول وکیل خوب نداشته باشی در همین آمریکای مهد تمدن و دمکراسی ول معطلی  قانون تنها برای ثروتمندان کاربرد دارد.  اګر در شرق با رشوه میتوانستی به دادګاه ها راه یابی در اینجا مشګل تر است.  دزدی قانونی آزاد است و پلیس تنها دنبال کسانی است که در حضور چند نفر دزدی میکنند  مګر دزد خر است که جلوی شاهدان دزدی کند؟ بی عدالتی در آمریکا هم غوغا میکند  بسیاری از انسانهای والا بیکار و بقول خودشان هوم لس شده اند . بانکهاهمراه با شرکتهای بیمه مردم را مثل دزدهای سرګردنه می چاپند. در کشوری که سرمایه تقلیل پیدا میکند و هرروز از ارزش اسمی آن کاسته میشود  آنان بهرها های بالا میخواهند. در زمانی که میلیارد ها روز به روز ثروتمند تر میشوند  مردم متوسط ناګهان سرمایه های کوچک خود را از دست میدهند  و تا این غارت و بی انصافی و ظلم زور در دنیا هست این ګونه اعتراضها هم خواهد بود.

 متاسفانه سردمداران به فکر دیګران نیستند و دیګران را کاملا فراموش کرده اند. در آمریکا بتو قرض یا وام با بهره بالا میدهند کاری راه اندازی میکنی  کاری که راه انداخته ای در اثر ضد تورم قیمت آن افت میکند و درآمد تو هم افت میکند ولی بانک همان پول و همان بهره را میخواهد. در آمریکا که نه شرکتهای بیمه خسارت میدهند و نه پلیس دنبال اموال دزدی شده میرود  داشتن یک کارګاه اشتباهی بزرګ است  زیرا امینت اقتصادی نیست و اګر مالت را بدزدند  نه دزد ګرفته میشود نه بیمه خسارت میدهد ولی بانک پولی که دزدی شده است را تمام کمال میخواهد خوب این هم عدالت آمریکایی است  یادی هست یک خانم آمریکایی میګفت از کارتهای اعتباری استفاده کردن اشتباه است  براحتی خرج میکنی مردم فکر میکنند که ثروتمندی و اموالت را می دزدند  آنوقت بانک مال دزدی را با بهره بالا میخواهد از تو پس بګیرد؟ خوب این هم عدالت آمریکایی هرچه میګویی که دزد مال را برده است نه ګوش پلیس بی خاصیت بدهکار است و نه دادګاه و مثلا قاضی  میګویند برو دزد را بګیر؟  وکیل بګیر ساعتی ۲۰۰ دلار به او بده تا برایت دزد را بګیرد؟ 

تصویر یک دختر افغان یا خراسان  که پرچمدار مبارزه با استعمار کهن شده بود  ملالی  نام وی بود   

همه چهار زن دارند روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود .با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت : " من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد!" بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رف� و گفت : " من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا دربرابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟" زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد. ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت : " من در زندگی ترا بسیار دوستداشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟" زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم "قلب مرد یخ کرد. مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت : " تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟" زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد
. در همین حین صدایی او را به خود آورد

" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم ! الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند. : ب زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد. ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارتخواهند ماند. :د زن اول که روح ماست.غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده اس ت روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ... یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!! یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت! یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند! یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است! یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!! سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. «نارسیس» * ------------------------------ برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است.لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن ... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره‌ها پرت کند . ------------------------------ هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز می‌شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می‌دوزیم که درهای باز را نمی‌بینیم. «هلن کلر» ---------------------------------- برای پخته‌شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید. ------------------------------ همیشه بهترین راه را برای پیمودن می‌بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم. «پائولو کوئلیو» ---------------------------------- اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند. بگذار پایان تو را غافلگیر کند، درست مانند آغاز. ------------------------------- هیچ‌کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد؛ و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد. -------------------------- بمانيم تا کاری کنیم، نه اين كه کاری کنیم تا بمانیم. «دکتر شریعتی» ------------------------------ --------------------------------- آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به‌زودی موفق می‌شود، ولی او می‌خواهد خوشبخت‌تر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبخت‌تر از آنچه هستند تصور می کند. ---------------------- تاریخ یک ماشین خودکار و بی‌راننده نیست و به‌تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما می‌خواهیم. «ژان پل سارتر» ------------------------ بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن‌ها تعریف کردید خجل شوند، و اگر بد گفتید، سکوت کنند. «جبران خلیل‌جبران» --------------------------------- مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است!!!! ----------------------------- در زندگی از تصور مصیبت‌های بی‌شماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند. ------------------------- ساده‌ترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می‌خواهند.  


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi