بنا به مناسبت سنّ و آنچنانکه افتد و دانی زندگی را فراز و نشیب هأییست چند.
چند شب پیش همراه نوجوانی بودم چهارده ساله، جویای نام و در پی اثبات خویش، مثل همه مان در آن سالهای پر پستی و فراز. لطافت روحش همچون تازگی شکننده گلهای بهاری و به ظرافت سرودههای پر احساس شاعری نو خواسته ولی عشق آزموده و دل سوخته.
خوشحال از اینکه این هنوز کمترین را لایق صحبت و درد دل دانست، سخن بدانجاها پر کشید که دل میخواست و کنجکاوی رخصت میداد. صبری آنچنان پیشه کردم که که بیتابی آزار میداد، بی تابی و من در این سنّ و سال صحبت از ساخته حاصل عمر است و نفسی از دم ایام شباب!
به گوش جان شنفتمش و به شوق حال بیاوردمش که آنچه دل تنگت خواست بگو که سینه محرم راز است و دل شیفته اسرار نهان.
سخن اغازید که چه سخت است دمی اسودن، به چه دشواری، لحظهای ایستادن.
آنزمان که نفست گرم ببود، شوق دیدار دلبرت در سر بود، تو هم از این همه نا سازیها بگذشتی که مرا راه بری؟
تو هم آن شب مهتاب در آن کوچه قدم بگذاشتی؟
فرصتی دست بداد تا همه تن چشم شوی؟
جانی از جام تنت لبریز شد؟
گفتمش دخترکم، دیده من، گلبرگم، زیبایم، من هنوز در خم آن کوی که دانی هستم در پندار، در پی دل هنوز شیدایم!
دل چو از سینه برون شد کار تو ساخته است، باقی عمر همه سوز دل باخته است.
غنچه نو رس من تو کجا سوز دل و شیدأیی به کجا؟ چه شتاب در کار است که سراسیمه دل آشفته کنی؟ به چه تدبیر چنین بی پروا سخن از سختی راه میداری؟ تو در این سنّ ز چه رو ایستأیی؟ چهره خویش دمی نیک نگر، روی پیشانی زیر آن گره موی رها گشته ز باقی، بنوشته پویأیی پویأیی!
دانمت چیست همه پندارت، پیشتر ها، آن دور از اینها چارهها کردهام به چند بار رفتار دل خویش.
روانش شاد باد، داشتم محرمی از نزدیکان که با او غم دل میگفتم، و چه با برد باری به من گوشی و هوشی میداد، سخنش قند و نبات لای آن پسته عقل و صد البته خرد. یاد دارم که شبی من بودم و او.دختری شوخ و قشنگ این دل بلهوس بازیگوش را باز به یغما زده بود، نه خوراکم نی خواب، نه تمایل به کتاب، چهره در هم، ابرو پایین، لب گزیده، دل خونین.پلک چو بر هم افتاد چهره و پیکر معشوق نمایان میگشت، دل دیوانه به طپش میافتاد. محرمم گفت که چند تا بودند؟ گفتمش چی چی چند تا بودند؟ گفت آن همه زورق و کشتی و مال و منال که تو تاجر مسلک باختی در ته آن دریا ها! خیره خیره نگاهش کردم، از غم خویش برایش گفتم، اشک روان، همه صورت خیس، او متعجب که این دیگه کیست؟
دستی بر پیشانی مخلص بنهاد، لحظهای زیر پلکم کاوید، نبض من دست گرفت، ساعت خواند، من سراپا گوش که چه خواهد گفت او این بار.
گفتا پسرم غم تو چاره کنم، دل خوش دار، به یکی قرص که در جیب دارم، مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود، در این سنّ و این احوال که من میبینم، حل مشکل بسی آسان است، چاره در خوردن این حب کار راه انداز است.
بارها شکر بر پروردگار که غم تو غم عشق نیست که بنیان سوز است تو همه دل به سینه داری، چیزی از دست ندادی ولی کمی رودل داری!.
Recently by aghadaryoosh | Comments | Date |
---|---|---|
اندر باب ولایت و فقاهت | - | Mar 03, 2012 |
اندر باب پرویز ثابتی و آقا رضا | 6 | Feb 24, 2012 |
اندر باب خوابنما شدن و طلبیدن حضرت | 2 | Oct 14, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
دیوانه جان به
aghadaryooshTue May 25, 2010 10:55 PM PDT
دیوانه جان به اندازه پسته از عقل قسمت ما شد آنهم رودل آورد! مثل همیشه کامنتهای تو چیز دیگریست ولی ایندفعه من که حالیم نیست ولی شیخ اجل را تو قبر لرزوندی. سپاس از مهرت.
شراب قرمز عزیز
aghadaryooshTue May 25, 2010 09:08 PM PDT
شراب قرمز عزیز نوش جانتان عزیزان
روح سعدی را شاد کردی
divanehTue May 25, 2010 02:45 PM PDT
صد آفرین آقا داریوش که با این نصر موزون روح استاد سخن را از خودت خوشنود نمودی. یادش بخیر ما هم خیلی رودل می کردیم و هنوز هم گاه به گاه رودل می اید سراغمان. اگر ازآن قرصها چیزی مانده یکی دو تا بفرست واسه ما. شراب قرمز اما کارش از قرص گذشته و نیم دلش مونده توی شمیران و آن نیم دیگر را نیز توی ژاپن جا گذاشت. اصلاَ به بعضی آدمها نیامده دل داشته باشند
...
by Red Wine on Tue May 25, 2010 08:08 AM PDTآقا داریوش جان عزیز،زیبا فرمودید... ما همه بنده غم هستیم و ماتم پرست !
به جای آنکه به فکر تقدیر فردا باشیم،به فکر حال خواهیم بود و امشب با اجازه مهتاب و با کرم روی ماه خانم.. به سلامتی شما یک جام شراب میل میکنیم و شما را دعا.
پاریس... شراب قرمز.