TOGETHER

«همه» و «با هم»

بپاخیزی مردم در ایران در چند واژه

17-Aug-2009 (5 comments)
غیبت رهبری چیزی جز از نقطه ضعف استراتژیک این جنبش است. ناتوانی موسوی و دیگر سران اپوزیسیون رسمی در ارائه رهنمود به جنبش، به جای آنکه آن را بخشکاند، به تبیین هویت استثنایی آن کمک کرده است. تصمیمات این جنبش نه در مغز یک فرد که در باغ بارور خرد جمعی شکوفا می شود. این خیالپردازی کهنه آنارشیستهای پیشا مارکسیست این روزها در تهران زندگی می کند. این جنبش همگانی آن قدر به خود اعتماد دارد که حتی از ورود رفسنجانی به درون خودش هراسی ندارد. چه بهتر که خطی که دوستان و دشمنان جنبش را از هم سوا می کند تا عمق نظام نفوذ کند. « همه باهم» شعار نبوغ آمیز خمینی در سال 57 امروز دوباره زنده شده است . تفاوت تعیین کننده با آن زمان در چند و چون تعبیر واژه های بظاهر بیگناهی چون «همه» و «با هم» خواهد بود . >>>

SEX

I, The Prostitute

At that moment it reminded me of the phrase Velvet Revoultion and I started to laugh

17-Aug-2009 (19 comments)
My friend in the gym told me about a fucking system in Tehran. She told me about a woman, whom I would like to call Z, in the center of this business. Nobody knows Z's real name but she frequents places like boutiques, galleries and movie houses to have contact with her customers, both male and female. Her customers are well-to-do men and women, mostly married, who want to have discreet sex and would pay good money for it. Then she would find men for women or vice-versa and after taking hefty amount of money, will take them to some apartments in different parts of the city for a few hours of passionate sex. No identity asked from any sides of the deal>>>

DELICIOUS

Homecoming

Wandering through the corridors of desire

11-Jul-2009 (7 comments)
The first explosion takes me by surprise for its hasty arrival. He has lit a match under me, so it seems. A flash flame sweeps across my body, presently starting a fire. He’s taken me to the first vista on this delicious hike. I sense the ripples across my skin as my mind bobs along the calm waters of post-orgasm bliss. His hand continues to explore in between my legs, kissing every inch with the fingertips. I moan - a moan of gratitude, delight and wonderment, wrapped into one. I turn to him now, touching his face, running my fingers over his eyelids, along the bridge of his nose, caressing his right cheek ever so lightly before my hand traces his lips where a gentle and quiet smile is lingering>>>

PARINAZ

معاشرت کردم

شیطون رفته بود زیر جلدم و حوصله ام از ادبیات معاشرت سر رفته بود

01-May-2009 (42 comments)
خواهرم می گفت: "پریناز، دلت نمیخواد سرو سامون بگیری؟ با یکی باشی که دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی؟ شاید هم باهاش ازدواج کردی و تشکیل خانواده دادی!" همیشه می خندیدم و میگفتم: "میخوام چکار؟ هرچی میخوام دارم بعلاوهء آزادی. حوصله داری؟ یکی رو بیارم تو زندگیم بهم بگه بکن، نکن!" دوستم گلاره می گفت: "آدم باید تا هنوز جوونه بگرده و جفتشو پیدا کنه. در میانسالی و پیری خیلی مشکل میشه." یک چیز مبهمی توی قلبم می سوخت وقتی می گفتم: "وقتی پیداش کردی مثلن چی میشه؟ چه تضمینی وجود داره که حتما عشق یا ارتباط مهمی بر قرار بشه؟ اگه پیداش کردی و عاشقش شدی و گذاشت رفت میخوای چیکار کنی؟ من حوصلهء پیچیدگی های عاشق شدن را ندارم." وقتی از طریق دوستهام با بابک آشنا شدم با خودم فکر کردم این بار دیگه واقعا وقت میذارم و میشناسمش و دنبال ساختن یک رابطهء واقعی میرم. پیش خودم میگفتم این بار با این یکی به آسونی نمیخوابم >>>

PASSION

Long night

When his hand touched mine he pressed a piece of paper into my palm and smiled

24-Mar-2009 (43 comments)
I went to a party one night. The subject of my dress soon prevailed in the small circle of people around me and I told them I have a wonderful tailor in Tehran. But I added the fact that I had a problem finding jackets here because all the jackets I saw had defective collars. Sharif volunteered by saying he agreed and even jackets that were made for men didn't have good collars. I found myself talking to him for a few minutes and I noticed he was shying away from making eye contact with me. He told me he was in Tehran for a few days and had to get back to Dezful very soon. I realized it could be a new harmless partner who would go back to his normal life and wouldn't bother me in the future>>>

DESIRE

مذاکرات سکس
22-Mar-2009 (26 comments)
چیز مبهمی راجع به تلویزیونی که خاموش می شود،
دندانی که مسواک می شود،
نور اتاقی که تاریک میشود،
و دست مردی که پستانت را در دست می گیرد،
مرا ساکت می کند،
و سکس نمی خواهم..
چیز غریبی راجع به مردی که می پرسد،
"حاضری؟"
مرا حاضر نمی کند. >>>

EIDI

Mr. Eskandari

He had a rather good smell for a plumber and his body had a mild odor of manly sweat

18-Mar-2009 (22 comments)
The man who came with Agha Karim. He was fooling around with some pipes in the back of the washing machine. I soon realized he was a plumber who is working on the leaking pipe. In a split second I wanted him. I don't know why but I could feel some mysterious juices flowing throughout my body. I went to my bedroom and tried to digest what I had witnessed. He was a man around forty, with thick beard and moustache and very hairy body. I could see that because in the heat of the bathroom he had taken off his shirt and was working on the pipes in a sleeveless undershirt. I walked up and down the room to dispel any sexy thought but after a few minutes I got out of the room and passed the bathroom again to see him there. He was quite well-built and had muscular arms and biceps >>>

SWIMMING

شنا

وقتی توی اتاق خوابم جلوی آینه رختامو می کندم که مایومو بپوشم، تو آینه دیدمش

08-Mar-2009 (40 comments)
شنبه صبح وقتی داشتم ناهار درست می کردم، افشین زنگ زد و گفت سرما خورده نمیتونه بیاد. گفتم "تو چله’ تابستون چه وقت سرماخوردگیه، طفلکی!" سر ظهر آمد. پسر بیست و پنج شش ساله’ خوش قد و بالایی بود و موهاشو پشت سرش دمب اسبی کرده بود. نهار آوردم. یک پارچ سانگریای خوشرنگ و خوشمزه هم درست کرده بودم که با هم می خوردیم و گپ میزدیم. صحبتمان بعد از نهار به خانواده اش و تحصیلش کشید. دانشجوی دکترا بود. تعجب کردم. گفتم حتما خیلی باهوشی! لبخند خجولی زد. نمیدونم چرا شیطون رفته بود زیر پوستم و دلم می خواست سر بسرش بذارم. پرسید "افشین خان نمیان؟" تازه یادم افتاد بهش بگم افشین سرما خورده. یادم آمد بهش گفته بودم میتونه بره استخر. گفتم "دلت می خواد بری شنا؟" گفت "تنهایی؟ نه." گفتم "باشه منم باهات میام." >>>

DESIRE

 غنچه

خدای من! یک شاخه ی باز نشده " رُز "، یک غنچه زیبا در آستانه درایستاده بود

06-Mar-2009 (7 comments)
وقتی برادربزرگم ازدواج کرد، شانزده هفده سالش بود. این را از بزرگ تر ها که با هم حرف می زدند متوجه شدم. اما بزرگتر نشان می داد. "...عباس، این پسر شانزده هفده سالش بیشتر نیست، چطورداری زیر بارزن گرفتنش می روی؟ " و عباس که پدر من هم بود، بیشتر مواقع جوابی نمی داد. ولی یکی دو بار شنیدم که گفت" " ...چکار کنم، شاشش کف کرده...اگر برایش زن نگیرم می ترسم مریض بشود..." تا مدت ها نمی دانستم که چرا اگر زن نگیرد مریض میشود. یک بار دیگر که باز دراین مورد صحبت میکردند، حاج آقا صابونچی، گفت: " اوس عباس، مریض میشه چیه؟ مگه همه جوون هائی که زن ندارن مریض میشن؟ " و پدرم گفت تو شهر ما " دوب " اش پر از خانم هائی است که یک از یک خوشکل ترند و خیلیا شون هم مریضند...حاجی می ترسم سوزاک بگیرد " با اینکه شنیدم بیماری که پدر ازش می ترسد " سوزاک " است>>>

ADULTERY

خیانت کردم

معشوق من برای اولین بار در سکس با مرد مرا به ارگاسم معرفی کرد

24-Feb-2009 (164 comments)
من چون از سکس با شوهرم بدم میامد، برای مدت طولانی فکر می کردم که من اصولا سرد مزاجم، که من از سکس بدم میاد و مشکل خیلی بزرگی در این زمینه دارم. نمیدانستم باید به کی بگم و چه کار بکنم. می دانستم داشتن ارگاسم برای زنها در انتهای عشقبازی با یک مرد چیز مهمیه و خیلی دلم می خواست من هم بدانم که چه احساسیه، اما نمی دانستم باید چکار کنم. حداقل سه بار متوجه شدم که بهم خیانت کرده، اما چون فکر می کردم من سردمزاجم، بعد از قهر و آشتی های وحشتناک بعدش، بخشیدمش و باهاش زندگی می کردم. تا اینکه با مردی سر کارم آشنا شدم و نمیدانم چطور شد که عاشقش شدم. او هم زن داشت. شش ماهی کاری نمی کردیم بجز اینکه تمام روزمان را با هم سرکار بگذرانیم.>>>

ABANDON

No Holds Barred

A predetermined event over which the two have no control

09-Feb-2009 (9 comments)
It was decided. She felt no need to consult or ask permission from any other but her own conscience. Come to think of it she was not even nervous about making such a bold gesture to someone she barely knew yet felt she’d known all her life. What could be kinder than to invite him over to her home? Totally oblivious at the time to the connotations of that offer, she set out to make a romantic meal. She laid the table with great care, the first for two she had set in a decade. She concocted some sumptuous recipe from her old files; cooking lovingly and with abandon>>>

WOMEN

من جنده نیستم

اگر یک زن با چند تا مرد بخوابد جنده است؟

07-Feb-2009 (100 comments)
پذیرای خانم مسنی از اقوام بودم. دو سه ماهی در منطقه’ ما بین فک و فامیل زندگی می کرد تا کار اقامتش درست شود. به تماشای سریال های زنانه’ وسط روز تلویزیون علاقمند شده بود. یک روز که منزل بودم گفت میشه لطفا برام بگی این خانمه توی این سریال چرا گریه می کنه؟ خوب دقت کردم ببینم قضیه چیست. تا آنجا که سر درآوردم برایش تعریف کردم. گفتم این خانم که الان یک مدیر موفق در یک شرکت است ، در دوره’ دیگری از زندگیش گویا جنده بوده. بعد آمده به این شهر و رفته درس خوانده و در شهرش آدم سرشناسی شده و با یک مرد بسیار خوب خیال عروسی دارد. حالا کسی که در شهر دیگر جاکش او بوده او را پیدا کرده و آمده سراغش و از او اخاذی می کند. او هم گریه می کند چون نمی خواهد راز سر به مهرش فاش شود و آبرویش برود.>>>

TEMPORARY

صیغه شدم

از دفتر حاج آقا منصوری که در آمدیم، یکراست رفتیم هتل گچسر در جاده’ چالوس

01-Feb-2009 (54 comments)
وقتی شبی با مردی آشنا شدم که به شدت برایم جذاب بود، تا صبح کلافه بودم و خوابم نمی برد. وقتی بار دوم در منزل همان دوست دوباره دیدمش و ازش بیشتر خوشم آمد، لابلای حرفها معلوم شد که در حال طلاق از همسرش است. شب خوبی بود، سرهامان گرم شده بود و کمی علف هم کشیدیم. در گوشه ای از اتاق صاحبخانه پیش هم نشسته بودیم. سرش را آورد دم گوشم و گفت: امشب چه خوشگل شدی. برای من تعریف یک مرد غریبه از زیباییم که ممکن است راست باشد و ممکن است دروغ، هرگز راضی کننده نیست. اگر کسی که دوستش بدارم به من بگوید امشب چه خوشگل شدی، چرا، اما نه یک غریبه که بار دومش بود مرا می دید. اما پیغام او جای دیگری در ذهن و در وسط بدنم ثبت شد. او مرا می خواهد.>>>

WET

رویای خیس

در تاریکی و سکوت شب، به صدای نفس های تند و شهوت زده’ خودم گوش دادم

25-Jan-2009 (64 comments)
بار اولی که رویای خیس داشتم، از ترس گیج شده بودم. شنیده بودم مردها رویای خیس دارند، جوانها بیشتر و پیرتر ها کمتر، اما هرگز نشنیده بودم زنها هم همینطور. البته اطلاعات من راجع به این موضوع یا هر موضوع مربوط به مسایل جنسی چیزی حول و حوش لطیفه و مزاح بود، چرا که من اصلا چیز زیادی راجع به این جور چیزها نشنیده بودم و نمی دانستم. فردای روزی که اینطور گنگ و وحشت زده از رویای خیسم برخاسته بودم، تمام روز در حال بدی بودم. مثل این بود که تمام روز تحریک بودم و نمی دانستم چه باید بکنم. لای پاهایم و در مرکز وجودم یک زلزله، یک آتش سوزی مهیب، یک خواهش غیر ممکن، تمام روز میسوزاندم و تکانم میداد و قدرت تفکر و زندگی روزمره را از من سلب کرده بود. >>>

LOVER

هوس

می دانست کدام نقطه از بدنم را لمس کند تا فریادم بالا برود

19-Jan-2009 (15 comments)
دلم برای معشوقم تنگ شده. برای چشمهای خوشگل و لبخندش که وقتی لبهایش را می کشید، دو تا چال قشنگ بغل دستشان حفر می کرد که من می خواستم به درون آنها شیرجه بزنم و همانجا بمانم. برای دستهای قوی و مردانه اش که هم ناز کردن بلد بودند و هم لذت آفریدن. دلم برای عشقبازی های طولانی و بی عجله مان تنگ شده. دلم برای بوسه های عمیق و هوسناکش پر می کشد. تا با او آشنا نشده بودم، نمیدانستم عشقبازی یعنی چه. میدانستم اما نمیدانستم مرد ها هم می توانند بدانند. فکر می کردم مردها فقط دنبال آمدن آبشان هستند و بس. البته زن ها هم همینطور! اما زنها می توانند چاخانی تظاهر به آمدن آبشان بکنند، اما مرد ها نه. فکر می کردم هماغوشی برای یک مرد فقط طی طریق برای آمدن آبش است، با عجله و بدون نگرانی برای همخوابش. وقتی با او آشنا شدم تازه فهمیدم هماغوشی یعنی چه .>>>