صادق هدایت و برتری نژادی

سامی ستیزی در “درام تاریخی مازیار”


Share/Save/Bookmark

صادق هدایت و برتری نژادی
by Majid Naficy
03-Apr-2011
 

آیا سبیل کوچکی که در برخی از عکس های صادق هدایت زیر بینی او دیده می‌ شود جنبه‌ ی آرایشی دارد یا آرمانی؟1

نمی دانم اما کافی‌ست که به آلبوم های خانوادگی عکس های دوران رضاشاه نگاه کنیم تا دریابیم که گذاشتن این نوع سبیل رواج همگانی داشته و مانند سبیل پرپشت ملی ‌گرایان و ریش شرعی اسلام ‌گرایان نشان از دلبستگی ‌های آرمانی می ‌دهد. در آن زمان تب هیتلردوستی در کشور بالا گرفته بود و طبیعتاً گذاشتن سبیل هیتلری نیز میان جوانان باب شده بود. بسیاری هیتلر را برای آن دوست داشتند که علیه استعمارگران انگلیسی می‌ جنگید و از آنجا که تصور می ‌کردند “دشمن دشمن من، دوست من است” پیشروی قوای آلمان را به سود استقلال ایران می ‌شمردند، اما علاقه‌ ی گروهی دیگر از هواداران هیتلر از این حد سیاسی فراتر می‌ رفت و جنبه ‌ی آرمانی به خود می ‌گرفت.

مهمترین خصلت هیتلریسم جنبه ‌ی نژادپرستانه‌ ی آن است. براساس این نظریه، آریایی ‌ها برترین نژاد انسانی هستند که به دلیل آمیزش با نژادهای دیگر خصوصاً نژاد سامی، پاکیزگی خونی خود را از دست داده ‌اند و اکنون باید به یمن جنبش هیتلری نژادهای دیگر را از میان بردارند و آرام آرام با ازدیاد نسل آریایی و سلطه‌ ی مطلق آن بر جهان جامعه‌ ی بشری را از تباهی نجات دهند. هیتلر به یهودیان نه به عنوان پیروان یک دین یا آحاد یک ملت، بلکه به عنوان اعضای نژاد سامی می‌ نگریست. از همین جاست که نظریات او “سامی ستیز” خوانده می ‌شود و نه “یهودی ستیز”. اگر او تنها با دین یهودیت عناد داشت می ‌توانست به جای قتل عام افراد یهودی فقط آنها را به رد زبانی دین شان مجبور کند. بدین لحاظ اگرچه هیتلر در نبرد نظامی خود با متفقین شکست خورد، ولی به گفته‌ ی نویسنده کتاب “تاریخچه مردم یهود” توانست در جنگ نژادی خود موفقیت زیادی به دست آورد و تعداد یهودیان اروپا را از 11 میلیون به 5 میلیون تقلیل دهد.2

“مازیار: درام تاریخی در سه پرده” در سال 1312 در تهران منتشر می ‌شود که مطابق است با 1933، سالی که هیتلر در آلمان به عنوان صدراعظم برگزیده می‌شود. همکار نزدیک هدایت در محفل ادبی “ربعه” یعنی مجتبی مینوی مقدمه ‌ی مفصلی در هفتاد و اندی صفحه بر این نمایشنامه پنجاه صفحه ‌ای نوشته که در آن به روایت تاریخی جنبش مازیار (مقتول در 224 هـ . ق) یکی از اسپهبدان طبرستان علیه خلافت عباسی پرداخته است. به علاوه کتاب دیباچه ‌ای کوتاه دارد که امضای هر دو نویسنده در پایین آن دیده می ‌شود.

اصل ماجرای مازیار بر این داستان نیمه افسانه ‌ای ـ نیمه تاریخی استوار است که “بزیست” یا “یحیی” منجم ایرانی خلیفه‌ ی عباسی، سه سردار ایرانی بابک، افشین، و مازیار را به خروج علیه خلافت اسلامی و احیای دین زردشت و “انهدام نژاد عرب” فرا می ‌خواند. (صفحه 117)3 اما جنبش استقلال خواهانه ‌ی اسپهبدان به نتیجه نمی ‌رسد. نخست بابک در اثر خیانت برادر سنباد یکی دیگر از سرداران شورشی کشته می‌ شود و سپس مازیار توسط لشکر عبدالله بن طاهر دستگیر می‌شود و توطئه‌ ی افشین برای قتل خلیفه ‌ی عباسی در سامرا کشف می‌شود.

پرده‌ ی اول نمایشنامه در طبرستان می ‌گذرد هنگامی که شورشیان در محاصره هستند و در آستانه‌ ی شکست قرار دارند و تنها امید مازیار آن است که از جانب افشین برای او نیروی کمکی برسد. علی پسر ربن طبری، منشی مازیار و سیمرو، گیس سفید اردوی مازیار که هر دو با لشکر عرب پیوند پنهانی دارند در پی یافتن طومار نامه ‌ای هستند که افشین برای مازیار فرستاده است. در پرده‌ ی دوم مازیار را با شهرناز، دختر سرراهی که خانواده‌ ی او را سپاهیان عرب جلوی چشمانش به طرز دردناکی کشته ‌اند، در میکده ‌ای در طبرستان می ‌یابیم. شهرناز چنگ می ‌زند و مازیار شراب می ‌نوشد و به دختر ابراز عشق می ‌کند و می‌ گوید که در جهان جز او کسی برایش نمانده است. آن گاه کوهیار برادر مازیار که به او خیانت کرده همراه با سرگروه قشون اسلام وارد میخانه می ‌شوند. آنها مازیار را دستگیر می ‌کنند و به مرکز خلافت می ‌فرستند. پرده ‌ی سوم در زندان مازیار در سامرا می ‌گذرد. زندانبانان که ایرانی هستند وسایل فرار مازیار را آماده می‌ کنند. شهرناز که برای دیدن مازیار به زندان آمده با این تصور که دلبر راه فراری ندارد از پیش زهری را که در زیر نگین انگشتر خود پنهان کرده خورده و پس از دیدار کوتاهی با مازیار تحت تاثیر زهر می میرد و مازیار نیز به جای گریز از زندان دیوانه می ‌شود و در سوگ از دست دادن دلدار به هذیان گویی می ‌افتد. بدین گونه درام تاریخی مازیار با یک ملودرام پایان می ‌گیرد.

اما صادق هدایت این تراژدی تاریخی را برای آزمایش طبع خود در زمینه‌ ی نمایش نامه نویسی ننوشته بلکه هدف او رساندن پیامی ‌ست که بدین صورت در دیباچه ‌ی کتاب توضیح داده شده است: “تاریخ و سرگذشت مردان نامی ایران مانند ابومسلم خراسانی و افشین و بابک و مازیار و غیره که هر یک جداگانه داستان دلچسب و فصل مهمی از تاریخ ایران است از رشادت و استقامت و زیرکی و کاردانی ایرانیان تا دو قرن پس از استیلای عرب حکایت می ‌کند و نشان می ‌دهد که هنوز ایرانیان برای استقلال خویش می‌ کوشیدند و فر و شکوه دوره ‌ی ساسانی و برتری نژادی و فکری خود را به کلی فراموش نکرده بودند. نوشتن این داستان ها و روشن کردن این فصل از تاریخ زنده ایران از اهم واجبات است.” (صفحه 13) نکته ‌ای که درنگ بر آن اهمیت دارد این است که نویسنده در این جا صحبت از تفوق فرهنگی یا ملی نمی ‌کند، بلکه مشخصاً از برتری نژادی ایرانیان حرف می ‌زند. هر یک از این سه دیدگاه به هدف برتری طلبی از زاویه ‌ی متفاوتی روبرو می ‌شوند و به همین دلیل برای رسیدن به آن راه حل های ویژه‌ ای می ‌یابند. با توجه به این موضوع کلیدی، حال باید به این پرسش ها پاسخ دهیم که در نمایش نامه ‌ی “مازیار” نژاد برتر کدامست، تفاوت آن با نژاد پست در چیست و راه اصلاح نژادی چگونه است؟

آیا برای صادق هدایت، “ایرانی” نژاد برتر است؟ کتاب “مازیار” سراسر با عرق ایران پرستی نوشته شده و این گمان را پیش می ‌آورد که ما تنها با یک دیدگاه ملی گرایانه روبرو هستیم. اما “ایرانی”یک مقوله‌ ی نژادی نیست و ما برای این که بتوانیم از زاویه‌ ی تنگ نژادی نگاه کنیم باید وابستگی آن را به نژادهای سفیدپوست یا آریایی ثابت کنیم. ما در نمایشنامه‌ ی “مازیار” بارها به این دیدگاه برمی‌ خوریم که ایرانی و رومی در کنار یکدیگر قرار دارند و عرب و یهودی در کنار هم. (صفحه‌ ی 122) مهم ترین نشانه‌ ای که این هماهنگی نژادی بین ایرانی و رومی را آشکار می ‌سازد این است که خلیفه عباسی پس از کشتن بابک ایرانی و ناتیس رومی، سرهای آن دو را قیراندود می‌ کند و در کنار دروازه شهر می‌ آویزد. (صفحه 123) پس نژاد برتر همان گروه سفید آریایی ‌ست که ایرانی و رومی هر دو به آن تعلق دارند.

از آنجا که نمایشنامه براساس مبارزه‌ ی مازیار علیه خلیفه عباسی نوشته شده در نظر اول این طور می‌ نماید که دشمن همان قوم عرب و دین اسلام است، ولی هر چه در خواندن کتاب پیشتر می‌ رویم بیشتر متوجه می‌ شویم که از نظر هدایت “جهودان” همانقدر در تباه کردن نژاد ایرانی شریک هستند که عربها. این درست که در بسیاری جاها صحبت از تصفیه ‌ی “کثافت عرب” (مثلا صفحه 122) می ‌کند، ولی در برخی موارد از جمله صفحات 11 و 124 آشکارا سخن از “کثافت های سامی” می ‌رود. حتی در یادداشت های آخر کتاب گفته می‌ شود که نویسنده‌ ی “تاریخ طبری” از زبان مازیار همه جا به “مسلمانان” لقب “جهودان” داده است. (صفحه ‌ی 138) باور کردن این مسئله در فضای سیاسی امروز که درگیری‌ های بین اسرائیل و فلسطین، اختلاف میان اسلام و یهودیت را برجسته کرده، دشوار می ‌نماید. ولی اگر به شرایط بین سال های دو جنگ جهانی که کتاب “مازیار” در آن نوشته شده برگردیم درک مسئله بسیار ساده می شود. از نظر نژادی، عرب و یهود هر دو از نژاد سامی هستند. (صفحه ‌ی 125) بنابر این طبیعی است هدایت که بازگشت به ایران باستان را یک آرمان مقدس می ‌شمرد، میان سیاست قوم کشی هیتلر علیه یهودیان و مبارزه ‌ی ایران پرستان افراطی علیه نفوذ عنصر عرب پیوند ببیند.

برجسته کردن “جهودان، این قوم بدتر از عرب” (صفحه‌ ی 98) به عنوان دشمن ایران، در واقع پیام اصلی این نمایشنامه است. در پرده ‌ی اول ما با علی پسر ربن طبری، منشی مازیار و سیمرو، گیس سفید دستگاه او آشنا می ‌شویم که هر دو قبلا یهودی بوده‌ اند. نام اصلی سیمرو، “سارا” است و منشی قبل از این که به اسلام بگرود یهودی بوده است. به گفته “هادان” در صفحه ‌ی 923 و به قول مازیار در صفحه ‌ی 95 این دو نفر هستند که از درون، جنبش مقاومت ایرانی را می‌ خورند و راه را برای نابودی نهضت ضدعرب فراهم می ‌سازند. در پرده اول ما درمی‌ یابیم که آنها در خوراک مازیار زهر ریخته ‌اند و به علاوه در پی یافتن نامه ‌ی افشین به مازیار هستند تا بدین وسیله راه را برای دستگیری و تصفیه ‌ی افشین از دستگاه خلافت آماده سازند. در پرده دوم سیمرو از دری مخفی به سخنان مازیار با شهرناز در میکده گوش می‌ دهد و از این طریق از توطئه ‌ی افشین در روز جشن مهرگان علیه خلیفه باخبر می‌گردد. بدین ترتیب با وجود این که اعراب و یهودیان به دو دین متفاوت تعلق دارند، ولی از نظر یک نژادپرست ایرانی چون نویسنده کتاب “مازیار” هر دو به یک نژاد پست تر به نام سامی وابسته ‌اند و باید به آنها چون یک دشمن واحد نگریسته شود.

حال باید از خود پرسید که از نظر هدایت، راه اصلاح نژادی چیست و نژاد برتر ایرانی ـ رومی چگونه می‌تواند خود را از دست نژاد پست عرب ـ یهودی نجات دهد؟ در اینجا سخن از پالایش خونی است و نه پالودگی فرهنگی یا حتی ملی. علت تباهی ناشی از آمیزش نژادی است. (صفحه‌ ی 95) این نسل نیمه ایرانی ـ نیمه عرب است که در همه جا پاکیزگی ایرانی را از میان برده و باعث سلطه‌ ی عرب و اسلام شده است. (صفحه‌ ی 11) حتی اگر یک فرد از جانب یکی از والدین خود تباری مسلمان داشته باشد رذالت عرب را پیدا کرده است. (صفحه‌ ی 116) به جز علی پسر ربن و سیمرو، دو نمونه ‌ی دیگر این نسل دو رگه، یکی کوهیار برادر مازیار است که به برادر خود خیانت می ‌کند و دیگری حسن بن حسین سرگروه قشون عبدالله بن طاهر. مازیار دلیل خیانت پیشگی برادر خود را در آن می ‌داند که مادر او کنیزی عرب بوده است. (صفحه ‌ی 112) و همچنین او در اثر آمیزش با عرب ‌ها (صفحه‌ ی 111) و همدستی با جهودان (صفحه ‌ی 113) فاسد شده است. حسن بن حسین نیز از یک آمیزه‌ ی عرب ـ ایرانی می ‌باشد، اما در برابر آلودگی خونی فقط یک راه حل وجود دارد: تصفیه‌ ی خونی. نویسنده آشکارا می ‌گوید که پالایش خونی تنها از راه ریختن خون میسر است. (صفحه‌ ی 130) سرمشق مازیار در این راه پدربزرگ او ونداد هرمز است که در زمان اسپهبدی وی حتی زنان ایرانی که شوهران عرب داشتند به فرمان او آنها را به دست خود تسلیم کردند و به چوبه های دار فرستادند. (صفحه ‌ی 96) آیا این داستان آشنا نیست و ما را به یاد سیاست هیتلر علیه یهودیان اروپا نمی‌ اندازد. به هر حال هدایت این کتاب را وقتی نوشته که در آلمان، سیاست یهودی‌ کشی آغاز شده بوده است.

البته هدایت در کنار آرمان هیتلری “برتری نژادی” خود، نسبت به دوران مازیار از دو دیدگاه برتری فرهنگی و ملی نیز استفاده می ‌کند. به عنوان مثال او دین زردشتی را “دین سفید” و دین سامی را “دین سیاه” می ‌خواند. (صفحه ‌ی 98) و سخن از “سیل مرگبار اسلام” (صفحه‌ ی 9) و “یاجوج ماجوج تازی” (صفحه‌ی 11) می ‌زند. اعراب و مسلمانان دشمن صنعت و تمدن هستند.(صفحه‌ ی 118) مسلمانان حتی ساختمان مساجد خود را از ایرانیان تقلید کرده ‌اند. دین آنها پر از موهومات است. عرب پست و پابرهنه است. (صفحه ‌ی 130) پوشاک آنها، چپی اگال، یک توبره ‌ی اختراعی ‌ست برگرفته از توبره‌ ی چارپایان. (صفحه ‌ی 110) اگر آنها ایران ساسانی را شکست می ‌دهند نه به خاطر مهارت های جنگی یا دلبستگی مردم به وعده های برابری خواهانه ‌ی آنان است، بلکه ناشی از مکر و توطئه دینی آنها می ‌باشد. (صفحه‌ ی 11 و 108) با وجود نیرنگ کاری، آنها کم هوش و احمق هستند. (صفحه‌ ی 123) در بیرحمی همتا ندارند و کارشان تنها بریدن دست و پا و شکنجه است. (صفحه‌ ی 106 و 131) شکمو و شهوتران هستند: ناتیس رومی در ظرف سه روز که در زندان بوده در اثر گرسنگی می میرد، ولی موسی بن هریش که در اثر همخوابگی با زن خلیفه به زندان افتاده است پس از سه ماه گردنش چنان کلفت می‌شود که نمی‌توان با تبر زد. (صفحه‌ ی 123) و با وجود این، عرب ها مارخواران اهریمن نژاد (صفحه ‌ی 10)، موشخوار (صفحه‌ ی 100)، سوسمارخوار، شترچران (صفحه ‌ی 98) و گداگشنه (صفحه‌ ی 105) معرفی می ‌شوند. آنها ریاکار و دین باز هستند. چنانکه حسن بن حسین پنهان از چشم همکارانش با مازیار شراب می ‌نوشد. (صفحه ‌ی 115) بدین ترتیب اعراب، یهودیان و مسلمانان از هرگونه خصلت انسانی تهی می‌ شوند و به صورت شیاطینی درمی ‌آیند که کشتن و انهدام قومی آنها برای پیروان برتری نژادی آسان می ‌گردد.

جالب اینجاست که از دیدگاه هدایت، افشین و مازیار برای این که به قیام خود برای انهدام نژاد پست جذابیت بخشند دست به اسطوره ‌سازی می ‌زنند و زمان خروج علیه خلیفه را روز جشن مهرگان انتخاب می ‌کنند. یعنی هنگامی که کاوه‌ ی آهنگر بر ضحاک تازی شورید. (صفحه‌ ی 99) صادق هدایت از یاد می‌ برد که به زعم خود فردوسی، رستم پهلوان ایران زمین از سوی مادر، تبار تازی دارد. آنچه برای نویسنده “مازیار” مهم است در واقع آفریدن اسطوره ‌ای جدید است برای جنبش نژادپرستانه که در سال 1312 ذهن او و بسیاری از روشنفکران هم نسل او را به خود معطوف کرده بود.

وقتی که با جهان بینی نژادپرستانه و سامی ستیزانه ‌ی هدایت در کتاب “مازیار” آشنا می ‌شویم از خود می ‌پرسیم چگونه می ‌شود مردی که رساله‌ ی “فوائد گیاهخواری” و داستان سگ ولگرد را نوشته و تا این حد نسبت به کشتن و آزار جانوران حساس است، می ‌تواند در کتاب “مازیار” نسبت به سرنوشت تلخ میلیون ها انسان، تنها به این دلیل که با او تفاوت دینی یا زبانی دارند این قدر بی اعتنا باشد؛ به باور من مشکل در نابردباری فکری است. آدولف هیتلر یک گیاهخوار بود و با این وجود آرمان برتری نژادیش موجب مرگ میلیون ها انسان شد. این گونه تعصبات فکری تنها در کتاب “مازیار” به چشم نمی‌ خورد و اصول ایرانیگری افراطی یکی از وجوه اصلی کار ادبی هدایت را در دوره ‌ی اول نویسندگی او تشکیل می ‌دهد که می ‌توان نمونه ‌های آن را در نمایشنامه ‌ی “پروین دختر ساسان” 1309، داستان های “سایه مغول” 1310 و “آخرین لبخند” ، “متون طنزآمیز”، “بعثت السلامیه الی البلاد الافرنجیه” 1309 و “توپ مرواری”، و کارهای تحقیقی “اوسانه” 1310، “نیرنگستان” 1312، “ترانه های خیام” 1313 و سفرنامه ی “اصفهان نصف جهان” 1311 مشاهده کرد. در آثار دسته اخیر، الحاد عمر خیام به عنوان نمونه ‌ی قیام روح آریایی علیه اعتقادات سامی معرفی شده، خرافه‌ های مردم ایران نتیجه ‌ی آمیزش آنان با اعراب و یهودیان به حساب آمده و رشد صنعت و معماری در اصفهان دوره‌ ی صفوی معلول بازگشت به ایران ساسانی دانسته شده است.

پس از برکناری رضا شاه از سلطنت به دلیل همکاریش با آلمان در شهریور 1320، هدایت نیز مانند بسیاری دیگر از هم نسلان خود به سوی حزب توده گرایش پیدا کرد. او به نگارش داستان هایی اجتماعی چون “حاجی آقا” و “فردا” پرداخت و حتی به دعوت رسمی مقامات شوروی به تاشکند مرکز ازبکستان سفر کرد. با این وجود هدایت در طول دوره‌ ی دوم حیات ادبی خود هیچگاه رسما نسبت به جهان بینی برتری نژادی مستتر در کتاب هایی چون “مازیار” برخورد نکرد. اخیرا پژوهشگر و دوست ارجمند ناصر پاکدامن در شماره 14 “دفترهای کانون نویسندگان ایران در تبعید” به چاپ مقاله ‌ی ناشناخته ‌ای از صادق هدایت دست زده به نام “اشک تمساح”4 که به امضای مستعار “ز” در شماره‌ی اول روزنامه ‌ی “رهبر” ارگان حزب توده ایران در دهم بهمن 1321 به چاپ رسیده است. ناصر پاکدامن در مقدمه ویرایش خود می ‌نویسد:”اهمیت دیگر “اشک تمساح” در این است که از احساسات “ناسیونالیستی” صادق هدایت روایت دیگری به دست می‌ دهد. اوست که اینجا می ‌نویسد:”ما هیچ تافته‌ ی جدابافته ‌ای نیستیم و ملتی هستیم مثل همه‌ ی ملت های دیگر جهان. و بعد هم در صحنه‌ ی امروز جهان “داشتم، داشتم”حساب نیست “دارم دارم” حساب است. باید دید امروز چه داریم و چه می ‌خواهیم بکنیم.” (صفحه‌ی 183) به علاوه هدایت در مقاله‌ ی فوق به “قلتشن‌ های دوران بیست ساله” (صفحه‌ ی 190) رضا شاهی طعنه می ‌زند و حتی به “دجالی که از برلین سر برآورده است” (صفحه‌ ی 193) اشاره می‌ کند. او برخلاف نظریات میهن پرستان دروغین، ایران را تنها میراثدار تمدن جهان نمی ‌شمارد (صفحه‌ی 188) و به سهمی که ملت های دیگر چون یونانیان، رومیان و هندیان در پیشرفت جامعه ‌ی بشری داشته‌ اند اعتراف می‌ کند. با وجود این نویسنده‌ ی “اشک تمساح” هیچگاه از اعراب و یهودیان نامی نمی‌ برد و به نقشی که نژاد سامی در رشد دانش و فرهنگ داشته نمی ‌پردازد. به این دلیل چنین مقاله ‌ای را نمی ‌توان یک برخورد صادقانه و ریشه ‌ای به نظریه ‌ی نژادپرستانه ‌ی هدایت در دوره‌ی اول نویسنده نیز به حساب آورد.

اگر صادق هدایت حتی در سال های آخر عمر خود دست به انتقاد از نظریات سامی ستیزانه ‌ی خود در گذشته نزده، چرا ما امروزه نیازمند آن هستیم که پس از گذشت تقریبا هفتاد سال از انتشار کتاب “مازیار” به چنین کاری روی آوریم؟ آیا بهتر نیست که مانند برخی از هدایت شناسان، گناه نژادپرستی او را به گردن شرایط اجتماعی و سیاسی دوران رضاشاه بیندازیم و به نقشی که بسیاری از روشنفکران سرشناس آن دوره چون مجتبی مینوی، بزرگ علوی، شین پرتو، ذبیح بهروز و ابراهیم پورداوود در رواج این گونه بدآموزی ‌ها داشته‌ اند، بی اعتنا باشیم؟ یکی از این هدایت شناسان، پژوهنده‌ ی گرامی محمدعلی همایون کاتوزیان است که در کتاب “صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت” درباره هدایت و همکارانش می ‌نویسد:”بنابر این مقایسه آنها با نازی ها و فاشیست های اروپایی و همتاهای ایرانی شان خطا خواهد بود. در واقع حرفهایشان تند و افکارشان ساده دلانه و اعوجاج یافته بود، لیکن انگیزه‌ هاشان بی آلایش بود و رفتار سیاسی آنها جای سرزنش نداشت و سرآمد غالب مردانی بودند که از حیث زمان و مکان و موقعیت اجتماعی در شرایطی مشابه به سر می‌ بردند.”5 (صفحه های 12ـ111)

اگر جامعه‌ ی روشنفکری ایران پس از سپری شدن دوران رضاشاهی بلافاصله به نقد و بررسی دیدگاه‌ های سامی ستیزانه و آریاپرستانه‌ ی خود پرداخته بود بی شک کل جامعه از آن سود می‌ برد و گام بزرگی در راه طرد نظریات تمامیت گرا و استبدادی برداشته می‌ شد و اندیشه‌ ی آزادی در میهن خفقان زده‌ ی ما قوام بیشتری می‌ گرفت. امروزه نیز در اثر نفرت مردم از استبداد دینی، بدبینی نسبت به عرب و عربیت بیشتر شده و ایرانگری و آریاپرستی قوت یافته است. به همین دلیل برای روشنفکری که راه مبارزه با استبداد دینی را در ترویج آزادی اندیشه و بیان می ‌بیند، برخورد با نکبت برتری نژادی و تجربه ‌ی دوران رضاشاه اهمیت بیشتری می ‌یابد.

16 ژانویه 2003
مجید نفیسی
First published in www.shahrvand.com

1ـ این سبیل کوچک در غرب به نام سبیل چارلی چاپلین یا آدولف هیتلر شهرت دارد. چارلی چاپلین برای اولین بار در سال 1914 در فیلم صامت یازده دقیقه ای “Kid Auto Races at Venice” که در کالیفرنیا تهیه شده به صورت شخصیتی “ولگرد” ظاهر شد با شلوار گل و گشاد، کلاه شاپو و سبیل مسواکی. آدولف هیتلر به فیلم های چاپلین دلبستگی داشت و شاید سبیلش را به تقلید از چاپلین گذاشته بود. چاپلین در سال 1940 در اوج قدرت نازیسم فیلم “دیکتاتور بزرگ” خود را در نقد و هجو هیتلر ساخت. یکی از دوستان دانش پژوه در پاسخ به پرسش من درباره ی ماهیت سبیل هدایت گفت که سبیل هدایت در ایران “بال مگسی” نام داشته و به هیتلر برنمی گردد. این موضوع البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد، با این وجود بر دو نکته باید تأکید کرد: اولا سبیل هیتلری در اواخر دهه ی 1930 و اوایل دهه ی 1940 در ایران به تقلید از هیتلر باب روز شده و ثانیا همچنان که این مقاله نشان داده هدایت چه با سبیل چه بی سبیل در دهه 1930 در آثار خود به تبلیغ برتری نژادی آریان بر عرب و یهود می پرداخت.

2-Raymond Schiendlin “A Short History of the Jewish People” Oxford University Press, 1999

3ـ صادق هدایت، “مازیار: درام تاریخی در سه پرده” با مقدمه مجتبی مینوی، تهران 1312.

4ـ ناصر پاکدامن،”یادداشتی بر اشک تمساح”، دفترهای کانون نویسندگان ایران در تبعید، شماره چهاردهم،2001.

5 ـ محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه فیروزه مهاجر، چاپ دوم، تهران، طرح نو، ۱۳۷۷.


Share/Save/Bookmark

Recently by Majid NaficyCommentsDate
دلیل آفتاب
3
Dec 02, 2012
Fire
2
Nov 18, 2012
Sattar Beheshti: "More Honor in Death"
4
Nov 13, 2012
more from Majid Naficy
 
Veiled Prophet of Khorasan

JJ

by Veiled Prophet of Khorasan on

 

You sir,

Owe an apology to all of us. I am qute ready to give up on this site. Keep your PC. I could go on but chose to stop here.


Reality-Bites

alaaf

by Reality-Bites on

alaaf
Mon Apr 04, 2011 02:41 PM PDT

...Sadegh Hedayat looks like a typical mongrel Midle-Eastern man(not that there's anything is wrong with that)...

==================================================

Are sure you weren't looking into a mirror? (not that there's anything wrong with that).


Veiled Prophet of Khorasan

Iran is in

by Veiled Prophet of Khorasan on

 

your heart not your genes. I have family members who decend from Arabs. They respect and *love* Iranian culture. I also know Iranians of full Aryan race like Safavid who had not one bit of Iranian in their hearts.

It is the culture and the soul not the genes...


Darius Kadivar

Charlie Chaplin: "Hitler Stole my Moustache"

by Darius Kadivar on


alaaf

صادق هدایت و برتری نژادی

alaaf


HAHAH We really need to put this Aryan BS to rest. It's just embarrassing. I have some news for the writer of this article and other delusional Iranians here. Iranians(more or less) are Semitic in appearance and therefore in race. Sadegh Hedayat looks like a typical mongrel Midle-Eastern man(not that there's anything wrong with that). This article keeps mentioning Judaism as a race. Since when Judaism is a race? If Judaism is a race then wouldn't that make Israel(The Jewish State) a racist state, since it's for Jews only?                                                                                                                                                                                                                                                         Also, the article stinks of the same Jewish-worshipping nonesense that you hear on the mainstream media all the time. The evil Anti-Semites just wake up on the wrong side of the bed one day and start hating on the poor Jew for no reason what-so-ever. Just shear "racism". Always a victim. Could never be blamed for anything and can do no wrong. 

afshinazad

Nationalism

by afshinazad on

Nationalism in Iran is against Islamic Regime which hates our culture and history, nationalism doesn't mean racism against others groups or race or religions in our own country.nationalism is taking pride of who we are and pride of our heritage and culture and history. our nationalism or patriotism should be used against the Regime.

 my grandfather had a hitler seebil but he was no natzi.


Darius Kadivar

Sorry but Racism has become a convenient excuse for Separatists

by Darius Kadivar on


Reality-Bites

Roozbeh

by Reality-Bites on

Thanks for your reply and I agree with much of what you say. Iran has certainly been invaded numerous times, from the Greeks to the Romans to the Arabs to the Mongols etc.

We are indeed a nation of many different ethnicities and cultures and that is one of Iran's many riches, especially in the way that it brings together and unites this wonderful diversity.

Having said all that, if I'm not misreading you, the Aryan heritage is not exactly "fake" either, since it is a proven and historically well-documented fact. True, we absolutely should not use it to look down on other people or treat them any less, or to use your own term, in any fascistic way. But on the other hand it is part of our heritage and it is nothing to be ashamed of, nor should we seek to deny it.

As a 50% Fars, 25% Kurd, 25% Azari, I believe in a modern Iran, one day when it is free of tyranny, confident and secure about its rich national identity, history and all its various cultures and able to celebrate all these elements. Yet at the same time on good terms with other nations and a partner in promoting good relations in the region and beyond.

But before we respect others, we need to have respect for ourselves and for what we are.


Darius Kadivar

Aryanism is Anything But Fiction except it ain't a race

by Darius Kadivar on


Roozbeh_Gilani

Reality-bites, my answer to you:

by Roozbeh_Gilani on

A quick look at racial make up of Iranians would tell you we are not all ethnicaly quite the same. I and my entire family have fair skin, blue eyes, blonde/brown hair (well, I'm bald now!). In fact most of the people from the village in Gilan where my Grand parents came from look the same. But few villages further down, look quite different. When I was a undergrad in Europe, my best buddy, from Chah Bahar (sistan va baloochistan) was Black. So lots of people thought he was african, and I English, till i opened my mouth. So this alone would tell me at least that this common Aryan racial theory is a load on non sense.

 True, at some point, people called "Aryans" moved to Iran. But as we all know over thousands of years, we have been invaded by many races and nationalities and they have left their genetic marks on us. Hence the differences in appearance I decribed earlier.

But the key common denominator is a "cultural heritage" which bonded me the Gilani to my baloochistani friend despite our religious (he sunni, I shia). My key objection to and claim to falshood of these "Aryan", "Islamic" or whatever identity is the way they are used to promote some form of basically fascitic ideology in our land and set us against each other and others, shifting our attention away from the common enemy.

In my opinion, what unites a Nation, specially as diverse and ancient as Iran, is not the race. What unites us is our collective heritage of science, engineering, poetry, patriotism. our amazing ability to turn deserts into orchids by designing and building elaborate irrigation systems . The fact that after so many centuries of invasion and repression we , as a nation are alive and kicking!

"Personal business must yield to collective interest."


IranMarzban

Reality-Bites

by IranMarzban on

I am Darius the great king, king of kings, king of countries containing all kinds of men, king in this great earth far and wide, son of Hystaspes, an Achaemenid, a "Persian", son of a Persian, an "Aryan", having Aryan lineage


Veiled Prophet of Khorasan

JJ

by Veiled Prophet of Khorasan on

 

Did you read my post? I did not say "I hate them". I said "some Iranians" hate Arabs. I am absolutely right. If you do not like the message do not blame the messenger.

If you bothered to read my other posts you see I have defended Iranian Arabs. I pointed out that there are fine Iranians of Arab descent. If I hated Arabs why would I do that?

You show that you did not read my post. Or if you did then you did not fully read it.


Reality-Bites

Roozbeh, a question for you

by Reality-Bites on

I'm not particularly hung up on the idea of an "Aryan heritage" and certainly not to use it in any bigoted way to claim superiority over any other race/nation.

However, I am interested to know why you keep insisting this Iranian "Aryan heritage" is fake. Are you saying that it is all a big lie, made up to fool people or do you mean something else?


Roozbeh_Gilani

One day, after the islamist regime is gone...

by Roozbeh_Gilani on

When we are not told by a tin-pot dictator to worship a fake "aryan heritage" or "islamist heritage", We can then sit down and have a meaningful discussion around what constitutes our heritage as a nation.

We can then discuss what the difference is between patritism and rabid nationalism. We can discuss why we need to respect other nations and cultures  in order to be respected by them. But until then,alas, it seems we will be fighting each other and get excited about the Aryan or islamisr fascist dictator celebrating norooz or cyrus's 2500 year B'day in persepolis, whilst robbing us of our freedom, natural resources, heritage, culture  and country.

"Personal business must yield to collective interest."


Darius Kadivar

A bunch of nobodies also brought down Roman Empire BUT ;0)

by Darius Kadivar on

A bunch of nobodies also brought down the Roman Empire ( The Germanic Huns to be exact) BUT It did not stop Italy from seeing the advent of an even greater Latin Culture: That of the Rennaissance:

 

The Third Man - Cuckoo clock speech with subtitles

 

Yet What is the best thing We have Been able to reinvent since the advent of Our Air Head Cukoo Republic 32 Years ago which could be rightly assimilated to the Second Arab Invasion ?

 

IRI Cover Girl | Iranian.com



Mullah Crying Fake about Imam Hussain (as)

 


If you wish to call this an accomplishment fine ... But Then  Keep Genuine Patriots Out of your Confused interpretation of Vatan Parasty ...

Some of You Folks especially the Red Marxist Islamists (former or re packaged ) are a Hopeless lot ... 

Sigh ...

 


IranMarzban

mash ghasem

by IranMarzban on

yes you are right i just read an article about an armenian guy who got killed by nationalist turks bcuz he wrote about armenian genocide in his news paper you are right bad example i think what i meant was don`t attack hedayat bcuz of his views he was a great writer it`s just like H.P. lovercraft case he was a big BIG rasict but people still love him becz of his great writing style


Cost-of-Progress

Nationalism, says Mash Ghasem

by Cost-of-Progress on

mash ghasem, you are a bit confused. Nationalism is what has kept us from total assimilation (although we are clsoe enough now) with the arab culture and languaage.

I cherish nationaslim - what you are complaining about is prejudice. It exists everywhere and with every creed. It's part of human nature and it ain't going away.

____________

IRAN FIRST

____________


Mash Ghasem

...

by Mash Ghasem on

I have loved and cherished my country and our culture while rerspecting others, all my life.

That is not the case in either Turkey or Russia, which you cite as an outstanding examples. We could write volumes and volumes of books on just how non-Turks and non-Russians are 'mis-treated' ( to put it mildly) in those two countries.

Hopefully by the end of the Twenty First Century, nationalism will become one of those obsolete, useless ancient  concepts. 


Maryam Hojjat

Thank you, Ostad ahossieni

by Maryam Hojjat on

for logical enlightment. I understand myself now that I did overreact to the situation during reading all these comments.


IranMarzban

natiolanism dose NOT mean

by IranMarzban on

natiolanism dose NOT mean racism mr mash ghasem you can love your country and respect others races


Mash Ghasem

Why do most of the comments in here remindes me of the sheeps

by Mash Ghasem on

in this story?//iranian.com/main/2011/apr-4 

A sheep is a sheep, is a sheep, be they in  a 'nationalist' herd,  a 'religious' herd, or any other kind of herd.

Turks and Russians are some of the most deranged people on Earth,when it comes to 'nationalism' and you cite them as a positive example.

In Turkey after all these years, if you even mention the Armenian Holocust , you end up in jail. Russians racism towards 'non-whites' Azarbainais... is notorious.

Stupid, simple minded, insecure, jingoistic mindsets. Don't even bother to read through five paragraphs of simply argued points.

Twenty First Century has no place for insecure idiots, not to mention nationalist idiots that can't be bothered with properly reading a great critical essay.

Oh yeah, by the way another aspect of Hedayat's life everyone is so hush hush about. He was also a homosexual. Can we ever appreciate our writers in all their complexity and limitaions.

Obtuse, one-dimentional minds, can't quite handle complex persons and subjects.

And thank you Mr. Nafici for once more pouring some water into ants colony.


 آب در خوابگه مورچگان ، ( البته گوسپندان هم در این مورد  چندان استعاره بدی نیست ، رجوع شود به " پل مدیریت "  بالا )

 

Last but not least : get this into your deaf ears, a bunch of nobodies from Arabian peninsula were able to defeat a world empire, because the empire was so arrogant, corrupt, disfunctional, and insecure.

Reading most of the comments in here, looks as if  all that arrogance, corruption, disfunctionality and insecurity  lives on  in this  virtual community!  


IranMarzban

SIEG HEIL

by IranMarzban on

hedayet is one of the best iranian writters in modern history PERIOD why you people have so much problem with natiolanist what is wrong with loving your country look at russians look at turks they are ULTRA nationalist and nobody says it`s bad it`s racist etc..

 


Souri

Well said Redwine!

by Souri on

No comment!


Roozbeh_Gilani

Hedayat & His "sybil" besides...

by Roozbeh_Gilani on

I cant help this feeling of pitty, mixed with contempt for the very small minority of Iranians who try to seek their identity in this pathetic, false racial theory of being an "Aryan", the racial theory which was demolished and burried under the red army tanks in Berlin more than 70 years ago, along with it's master theorician.

As for  Reza Gholdor's love affair with Hitler, this is yet another proof of what an idiot he was, ignoring the fact the people who put the crown on his head, the British , were involved in a bitter imerialistic war with the new wanabe imperialist boy on the block, Herr Hitler.

"Personal business must yield to collective interest."


Literary Critic

The point missed by Mr Naficy

by Literary Critic on

The difference between the Persian (in this case Hedayat's) belief in Iranian racial supremacy and the ideologies of the western racial supremacists is that the former is a moralistic, non-aggressive and non-physical doctorine (to put them in simple terms) whereas the latter is almost completely the opposite: immoral, aggressive and physical. Where the Persian racism is benign the westerm racism is malignant. This "high moral grounds status" of Persian racial supremacy is seen across the two Shahnameh's, Nezami's poetry, and down to the works of such masters as Hedayat, Kasravi, Fath-Ali Akoundzadeh, Mojtaba Minovi, Zabih Behrooz, Masoud Farzad and others. The Perisan racial mastery manifests itsekf, first and foremost, in high and superior moralism and rationalism. This has been the case since the liberation of the Jews by Cyrus (no anti-semitism there) and the crowning of the Jewish Esther by Xerxes as the Persian queen. In both Ferdowsi's works as well as Hedayat's this era of harmless moral supremacy ended and poisoned in the hands of the invading Arabs and their (in their views) inferior moral ideals, Islam.

In Hedayat's works Arabs are not hated for their race as much as for their invasion of Persian superior ideals and moralism.

Mashallah Ajoudani's book is a scholarly written masterpiece that  throws a new light on Hedayat's complex and nationalistic symbolism. A must read. 


Mash Ghasem

...

by Mash Ghasem on


Hedayt's works in here are basically divided to two parts [ which me thinks are actually three part, early, mid (Tudeh...), late (self-exile and suicide], the author neve claims to cover his entire works, but merely point out to an important overlooked aspect of his writings, based on a close reading of Maziar.

For better or worse, there would have been no Golshiri without Hedayat.

Modern Iranian literature would not have been possible without Hedayat, at the same time our Modernism has its own unique character, limitaions, and deficincies. That's all.


Anonymous Observer

Well said Red Wine-e-gerami

by Anonymous Observer on

This is yet another Iran bashing diatribe by a clueless, liberal, "citizen of the world" wannabe...you know, the type that caused enough of a clusterf**k in our culture to usher in the IR.  

Give it up folks.  Your "revolution" is over!  The most powerful opposition ideology in Iran is nationalism and ultra-nationalism.  Even the IR is jumping on that bandwagon.  Get a clue! 


Red Wine

...

by Red Wine on

شوفر ما هم اینجور سبیل داشت و حال به این معناست که ایشان عضو نازی بوده است ؟! نمی‌‌دانم بر چه اصلی‌ اینجور مقالات نوشته میشوند و به چاپ میرسند،اینها نه پایه دارند و نه اساس و جز دل‌ شکسته گی‌‌ چیزی به ارمغان نمیاورد و نفرین هر دو عالم به پشت آن که خدا را خوش نمیاید اینجور بر مرحوم هدایت تاخته شود و کس نباشد که از ایشان دفاع کند.

بسیاری بودند که از طرفداران هیتلر و بندگان و برده های سیاست آن دوره بودند،حال چه لزومیتی دارد آن را دوباره زنده کنیم و استخوان مرده گان را در قبر بلرزانیم ؟! آیا این روشنفکری است ؟ آیا این مقاله موردی دارد که به درد یادگیری جوانان بخورد ؟

بسیار مضحک است که به جای تحقیق در امورات ادبی‌ ایشان،چشم بندیم و بیخود داستان سازی کنیم و دلمان خوش باشد که کبوتر حرمیم و اینتلکتوال !!!

 


Darius Kadivar

De Gaulle and Farrokhzad comments On Patriotism Vs Nationalism

by Darius Kadivar on

Patriotism is when love of your own people comes first; nationalism, when hate for people other than your own comes first.” - Charles de Gaulle
The trouble for us Iranians is that the Islamic Republic does not even allow us to resort to Patriotism to defend our identity ...

Farrokhzad Iroony Boodan (AUDIO)

That is why I suppose Nationalism becomes a last refuge for some misguided and troubled minds like on some of those mediocre LA TV's :
Persian Satellite TV Host Goes Psycho Live on Air! (Eng Subs)

because they are equally frustrated and confused to see how much their identity (or what they see as their "pure" identity) is being highjacked by equally troubled and confused people running the country today ...

Iranian Ayatollah Ahmad Khatami: America, Zionists Are the "Real Instigators" of

Ahmad Khatami : Middle East protests are Islamic

Ahmad khatami taking nonsense

My Humble Opinion, DK

Related Blogs:

LE GRAND CHARLES: De Gaulle Greets Iran's Royals (1961)

pictory: France's De Gaulle Visits Iran (1963)


vildemose

Martin Heideggar had the

by vildemose on

Martin Heideggar had the same mustache and in fact, he was pro-Nazi

Fardid was a disciple of Heideggar and Shariati a disciple of Fardid, thus all were pro-Nazi and anti-semites....

//en.wikipedia.org/wiki/Martin_Heidegger