Ali Mahin torabi - Letters from Prison

Share/Save/Bookmark

Azarin Sadegh
by Azarin Sadegh
02-Dec-2007
 

I was pretty shocked to find out about Ali Mahin Torabi's blog:

//ali-mahintorabi.blogspot.com/

and his full version letter to his family that SCE had already published on:

//scenews.blog.com/2360274/

Voila the Letter to mother from Ali Mahin Torabi, child prisoner facing execution:

Mother, do not worry about me. During the five years that I have been in prison, I have grown used to adversity. Mother, do not shed any tears. I have been destined to leave this world sooner than you had imagined. Do not come here on the day of my execution, mother. I can not tolerate the sound of you weeping.

By the way, have you been watering the plants in my room? I am worried about my younger brother; please protect him well. Tell dad that I love him with my entire existence and there are times that I miss his fatherly kisses. Take off my pictures from the walls. Never look at those photos again. By the way, mom, my color-pencil box is still in the desk drawer. Please donate it to needy children.

Mom, do you remember that you wanted me to become a computer engineer? You wanted me to become a groom one day, you wanted to see me grow up. Mom, please forgive me that I was not with you, please forgive me for having become a child prisoner. After my death, only pray for me. Pray for Mazdak, too, even though I was not responsible for his death; the stabbing was entirely accidental. Please apologize to Mazdak’s father, and tell him that at the time of the incident, I was only 16 years old, and I was no more than a child. I did not know what I was doing.

These are part of a statement by Ali Mahin Torabi. Now 21 years old, Ali faces imminent execution for accidentally killing his classmate, Mazdak, during a scuffle in school when he was only 16 years old.

شرح حال محكومي كه در ۱۶ سالگي مرتكب قتل شد

نگرانم نباش مادر پنج سال زندان مرا به سختي كشيدن عادت داده است، اشك نريز مادر تقدير اين است كه زودتر از آنچه تصور مي‌شود از اين دنيا بروم. روز اعدام به زندان نيا مادر طاقت شنيدن مويه‌هايت را ندارم. راستي، گلدان‌هاي اطلسي اتاقم را آب مي‌دهي؟ نگران برادر كوچك‌ترم هستم، از او خوب مراقبت كن، به پدر بگو با تمام وجودم دوستش دارم و گاهي دلتنگ بوسه‌هايش مي‌شوم

عكس‌هاي مرا كه روي ديوار گذاشتي بردار مادر، ديگر به آن عكس‌ها نگاه نكن. راستي مادر جعبه مداد رنگي‌هايم هنوز در كشوي ميز است. آن را به كودكاني كه نياز دارند ببخش. يادت است مادر دوست داشتي مهندس كامپيوتر شوم. دوست داشتي مرا داماد كني، دوست داشتي قد كشيدنم را ببيني مرا ببخش مادر اگر در كنارت نبودم، مرا ببخش اگر در كودكي زنداني شدم. بعد از مرگم فقط برايم دعا كن براي مزدك هم دعا كن. هرچند مقصر مرگش نبودم و نادانسته چاقو به سينه‌اش برخورد كرد. از پدر مزدك عذرخواهي كن و بگو در آن زمان در زمان قتل فقط ۱۶ سال داشتم و كودكي بيش نبودم و نمي‌دانستم چه مي‌كنم.

اينها گوشه‌‌يي از حرف‌هاي علي مهين‌ترابي پسري است كه حالا به سن ۲۱ سالگي رسيده است. او كه در آستانه اجراي حكم قصاص قرار دارد به جرم قتل همكلاسي‌اش در ۱۶ سالگي اكنون در زندان به‌سر مي‌برد، آنچه در زير آمده قسمتي از شرح‌ حال علي است كه به قلم خودش نوشته شده است

اينجانب علي مهين‌ترابي متولد سال ۱۳۶۵. پدرم كارمند داروخانه و مادرم خانه‌دار است. دوران تحصيل را تا سال دوم هنرستان بدون هيچ‌گونه مشكل درسي گذراندم، طي ۱۶ سال پيش از اين حوادث تقريباً دوستان زيادي نداشتم. تنها سرگرمي من ورزش هندبال، درس خواندن و تعمير كامپيوتر بود

سال دوم هنرستان، پس از انتخاب رشته تحصيلي كامپيوتر كه علاقه وافري به آن داشتم به‌رغم مشكلات مالي در مدرسه غيرانتفاعي ثبت‌نام كردم و توانستم رتبه اول كامپيوتر را در آن مدرسه كسب كنم، به طوري كه براي شركت در المپياد كامپيوتر نيز معرفي شدم

متاسفانه در تاريخ ۱۴/۱۱/۸۱ طي نزاع دسته‌جمعي در مدرسه، درگيري بين ما و چند تن از هم‌مدرسه‌يي‌هايمان صورت گرفت كه منجر به فوت يكي از آنان به نام مزدك توسط من شد. و اين نزاع جرقه‌يي بود براي شعله‌ور كردن زندگي چند خانواده و نهايتاً خاكستر شدن من. با اتفاقي كه افتاد ضربه روحي، جسمي، اقتصادي و خانوادگي شديدي به خانواده‌هاي من و مزدك وارد شد، هر چند اين درگيري نه از روي عمد بلكه يك حادثه و اتفاق بود

روز حادثه با هم‌مدرسه‌يي خود كه هيچ شناختي نسبت به هم نداشتيم و هيچ خصومتي بين ما نبود، به دليل اينكه زنگ اول با ميلاد تنها دوستم، درگير شده بود، آشنا شدم و پس از اطلاع از درگيري اين دو نفر، من براي پيشگيري از دعوا به قصد ميانجيگري و اينكه مشكل انضباطي برايمان پيش نيايد، ميان آنها رفتم كه در همين حين دوستان مزدك نيز به سمت ما آمدند و به محض شروع درگيري با شنيدن صداي ديگران كه مي‌گفتند: مدير آمد! از هم جدا شدند

زنگ آخر كه مدرسه تعطيل شد، دم در مدرسه ما بار ديگر همديگر را ديديم. ميلاد به نيت اينكه دوستان مزدك ورزشكار بودند، چاقويي به من داد و گفت اگر ديدي به طرفت حمله كردند، با چاقو آنها را بترسان. اول گفتم بگذار فكر كنند ترسيديم و به منزل برويم، ولي با اصرار ميلاد چاقو را گرفتم و در جيبم گذاشتم

مزدك به سمت ما آمد و شروع به فحاشي كرد، با سر به كله من كوبيد، در يك آن فقط متوجه شدم سيلي‌يي به صورت او زدم. دور تا دور ما پر از دانش‌آموزان مدرسه بود، عده‌يي ما را جدا مي‌كردند، عده‌يي با من درگير بودند و ميلاد نيز با مزدك دعوا مي‌كرد

با فشار فيزيكي اطرافيان به عقب هل داده شدم و بر اثر همين هل دادن چند قدم عقب‌تر رفتم و چاقو را از جيبم خارج كردم تا مهاجمان ببينند و سمت من نيايند. مزدك نيز هنوز با ميلاد درگير بود و ميلاد از پشت سر او را مورد ضرب و جرح قرار داده بود كه مزدك به سمت من آمد. آن لحظه متوجه نشدم چه اتفاقي افتاد، جفت ما بر اثر ضربه وارد شده از پشت توسط ميلاد به زمين افتاديم

…ضمناً در صورتي كه فنر چاقو مورد كارشناسي قرار گيرد، ثابت خواهد شد كه از قبل مشكل داشته است. نمونه چاقو با تيغه عاري از خون در پرونده ثبت و ضبط شده است.

با حضور ناظم مدرسه در صحنه درگيري، عده‌يي متواري شدند و عده‌يي مزدك را كه به شدت عصباني بود، كنار كشيدند. وي در حال درآوردن كاپشنش بود و تهديد مي‌كرد متوجه شدم پيراهن وي خوني است. فرياد زدم كدام نامردي او را با چاقو زده؟ بعد جلوي تنها ماشيني را كه در نزديكي مدرسه در حال حركت بود، گرفتم تا او را به بيمارستان ببريم، پيش خودم فكر مي‌كردم حال وي خوب مي‌شود

متاسفانه با فرهنگ غلطي كه در بين شهروندان ما وجود دارد، همگي هراس اين را در دل دارند كه اگر فردي را به بيمارستان برسانند تحت بازداشت و بازجويي قرار مي‌گيرند. با توجه به همين مساله، صاحب خودرو گفت به من ربطي ندارد، هر كس او را زده خودش به بيمارستان برساند. من گفتم شما برسانيد، من اينجا هستم

مزدك مدتي روي زمين ماند تا يكي از دبيران مدرسه آمد و او را سوار بر خودرو كرد و به بيمارستان رساند. خودم به دفتر مدرسه رفتم، دانش‌آموزان ميلاد را نيز در حين فرار از صحنه جرم گرفتند و به دفتر آوردند. ميلاد التماس مي‌كرد و مي‌گفت بگو كار تو بود تا من را ول كنند و بروم. با تو هم كسي كاري ندارد‌!

با حضور ماموران كلانتري ۱۵ رجايي‌شهر به كلانتري منتقل شدم، من كه تا به حال به كلانتري يا آگاهي نرفته بودم، خيلي ترسيده بودم؛ ولي بنا به گفته افسر نگهبان كلانتري كه مي‌گفت مزدك زنده است، خدا را شكر مي‌كردم كه پس از حصول بهبودي حقيقت را خواهد گفت. پس از دو روز كه من هنوز نمي‌دانستم او فوت شده، پدرم به ملاقات من در بازداشتگاه آمد و گفت انتظار هيچ گونه حمايتي از من نداشته باش، تو با آبروي چندين و چند ساله‌ام بازي كردي. من نيز به او گفتم شما به ملاقات مزدك برويد، خودش همه چيز را برايتان توضيح مي‌دهد و مي‌گويد كه من نزده‌ام. پس از انتقال به آگاهي، به من تفهيم اتهام قتل شد، در آنجا متوجه شدم كه متاسفانه مزدك فوت شده است

پدرم تا ۲۰ روز به ملاقاتم نيامد و حتي با درخواست ديگران مبني بر تعيين وكيل نيز مخالفت كرد

پس از چند روز كه ميلاد متواري بود، با وكيل‌مدافع خودش به آگاهي مراجعه كرد. در آگاهي چه از نظر روحي و چه از نظر جسمي، مورد آزار و اذيت فراوان قرار گرفتم ؛ به طوري كه شب‌ها نيز با دستبند و پابند مي‌خوابيدم

به‌رغم سن كم، در بند عمومي نگهداري مي‌شدم و در بازجويي‌ها مجبور بودم هر گونه اتهامي را بپذيرم، حتي در اوايل بازجويي بنا به گفته رئيس دايره قتل آگاهي كرج، من وارد كردن سه ضربه را اعتراف كردم. در صورتي كه بعداً به گواهي پزشكي قانوني ثابت شد مقتول با يك ضربه فوت كرده و دو برش ديگر مربوط به پزشك جراح بوده است. ضمن اينكه نرسيدن به موقع و تشخيص نادرست از سوي پزشك بيمارستان، خود علت بسيار مؤثري بر نتيجه ناخوشايند واقعه بوده است. ( طبق اظهارات پزشك، وي در وهله نخست فكر كرده كه خونريزي مربوط به ناحيه شكم مضروب است، لذا به موقع نتوانست براي معالجه مزدك كاري صورت دهد

در نهايت پس از محاكمه به قصاص و ۱۰ سال حبس محكوم شدم و براي ميلاد نيز سه سال زندان در نظر گرفته شد و اين حكم به تاييد ديوان‌عالي كشور رسيد و براي استيذان به حوزه رياست قوه قضائيه ارجاع شد و در آنجا آيت‌الله شاهرودي دستور داد: « با توجه به نظريه مشاوران، پرونده در يكي از هيات‌هاي حل اختلاف به صلح و سازش ختم شود

طي يك سالي كه پرونده در شوراي حل اختلاف بود، به‌رغم تلاش‌هاي بي‌شائبه شوراي حل اختلاف، معاونت قضايي و مددكاران زندان رجايي‌شهر، متاسفانه ولي دم راضي به بخشش و عفو اينجانب نشد و تاكنون مصرانه سعي در اجراي حكم داشته است

حتي پدر مزدك، سهم ديه مادر مقتول را كه رضايت داده نيز تهيه و براي اجراي حكم پرداخت كرده است

از آنجا كه زمان زيادي تا اجراي حكم باقي نمانده است، عاجزانه تقاضاي رسيدگي مجدد و بيطرفانه پرونده را دارم، چرا كه اگر دقت نظر بيشتري در بررسي پرونده لحاظ شود، قطعاً بي‌گناهي من به اثبات خواهد رسيد.

علی مهین ترابی

Share/Save/Bookmark

Recently by Azarin SadeghCommentsDate
Life Across The Sun
11
Jun 11, 2012
The Enemies Of Happiness
12
Oct 03, 2011
Final Blast At the Hammer
13
Jul 18, 2011
more from Azarin Sadegh
 
Sasha

First of all I want to say...

by Sasha on

 First of all I want to say that I am against the death penalty before anyone starts attacking me. Nothing justifies the taking of another human life.

I did not realize at first that the second web link you provided was in English. So I did read it after I realized this. I must say it is awful when his father did nothing to help him.

As a mother with two sons ages 16 and 17, I would certainly not want my son in this situation. This same kind of situation is happening in the school systems through out the US in which fights escalate to the death of someone. In many cases children are being tried as adults in the US court system.

 

 

 

Natalia Nadia


default

To: me (A complete Jerk)

by Afrasiab (not verified) on

You are a complete idiot for leaving such a "moronic" comment. If you have a problem with Azarin, be a man and confront her with it. Don't be such a "chicken" and hide behind a "pathetic" comment. It goes to show what kind of a man you are. "Not Much".


Shaer

The "Genocide" Of "Executing" A "Youth"

by Shaer on

From The "Dawn" Of "Creation" ..

"Given" To "Us" Humans ..

"The" Power of "Compassion" ..

 

"Though" I May Be A "Youth", Father ..

"Nevertheless" ..

 

"I" Beckon For "Help" ..

 

In The "Bosom" Of My "Society" ..

My "Brethren" ..

The "Taste" For "Blood" ..

And, The "Angst" For "Justice" ..

"Prevails" ..

 

My "Fellow" Brothers ..

Let's "Reason" Together ..

 

What "Good" Would "Come" Out Of ..

"Killing" Another ..

 

We "Grieve" For The Kid "Already" Lost ..

"Let's" Not Make Two "Grieving" Families ..

 

My "Brothers" ..

It's "Better" To Give" Mercy Than To "Receive" One ..

May The "Parents" of The Kid "Already" Lost ..

Be "Moved" To "Forgiveness" ..

 

"Knowing" Full Well ..

That The "Angels" In "Heaven" ..

Have "Already" Cried For "One" Kid ..

Let's Not "Make" them ..

"Cry" For "Another" ..

 

"Go" In "Peace" ..