بهار سال ۱۳۵۵ بود. فضای سیاسی ایران دچار نوعی رخوت شده بود و کمتر صدایی از جایی بلند میشد. فعالیتهای چریکی نیمه اول دهه پنجاه با سرکوب و اعدامهای گسترده رو به خاموشی میرفت. حشونتهای درونی سازمان مجاهدین خلق یک سال پیشتر از آن ضربه بزرگی به جنبش چریکی زده بود. فعالیتهای سیاسی مسالمتآمیز هم که پیش از آنها به محاق تعطیل رفته بود و حزب واحد رستاخیز دیگر حتا برای احزاب «بله قربان» دیگر نیز جایی باقی نگذاشته بود. در خارج کشور هم کنفدراسیون دانشجویان ایرانی چند شقه شده بود و هر بخش آن در این و آن کشور در کنترل یک گروه سیاسی قرار داشت. من که یکی دو سال با مجاهدین کار کرده بودم و در برابر رهبری خشن آن ایستادگی کردم و توانستم از آن جان سالم به در ببرم اکنون به اندیشه فعالیت جدیدی افتادم - فعالیتی حقوق بشری و مسالمتآمیز.
به فکر ایجاد تشکیلاتی در دفاع از زندانیان سیاسی و افشای موارد نقض حقوق بشر در رژیم شاه افتادم. از این انجمنها در گوشه و کنار کم نبود، ولی هر یک در تیول یک جریان سیاسی قرار داشت. چگونه میشد از این خطر اجتناب کرد؟ راه حل را در این دیدم که انجمنی متشکل از خانوادههای «شهدا» و زندانیان سیاسی ایجاد شود. انجمنی که تنها و تنها بستگان درجه ۱ و ۲ قربانیان سیاسی رژیم بتوانند در آن عضو شوند. با این کار اولا کنترل انجمن در اختیار این افراد بود. این افراد الزاما سیاسی نبودند و فعالان و رهبران سیاسی اگر مشمول تعریف عضویت نمیشدند نمیتوانستند در آن نفوذ کنند و آن را به راه خود بکشانند. ثانیا، قربانیان سیاسی از گرایشهای مختلف بودند و این عملا انجمن را فراسیاسی و فراایدئولوژیک میکرد.
در مرحله اول، طرح تشکیل «انجمن جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی ایران» را با همسرم فتحیه و خواهرم طاهره که آن موقع با ما در لندن زندگی میکرد در میان گذاشتم. من و طاهره دو برادر زندانی سیاسی داشتیم (قاسم و محمد). برادر فتحیه نیز زندانی سیاسی بود (علی زرکش). ما هر سه مشمول تعریف عضویت میشدیم، و آنان از طرح استقبال کردند. برای شروع کار باید دنبال اعضای بالقوه دیگر میگشتیم. مهم این بود که کار با عضویت افرادی از گرایشهای مختلف شروع شود که خصوصیت فراسیاسی و فراایدئولوژیک آن از آغاز تأمین گردد. به خصوص لازم بود که در ابتدای کار از وابستگان زندانی سیاسی فدایی و مجاهد در آن باشند که این خصوصیت مشهود باشد.
از افراد شناخته شده وابسته به زندانیان و قربانیان سیاسی این دو جریان یکی عالمتاج کلانتری مادر بیژن جزنی بود که در لندن با برادرش منوچهر زندگی میکرد و دیگری کاظم رجوی برادر مسعود که ساکن ژنو بود. منوچهر را از نزدیک میشناختم. به سراغ او رفتم و اندیشه را با او و عالمتاج در میان گذاشتم. از آن استقبال کردند. نشانی و تلفن کاظم رجوی را پیدا کردم و پیشنهاد را به صورت کلی با او در میان گذاشتم و او نیز پذیرفت. او گفت که قرار است به لندن بیاید و صحبتهای بیشتر را به دیدار حضوری موکول کردیم.
در این فاصله، به فکر نکات تشکیلاتی افتادم. فکر کردم انجمن باید کار خود را در سطح جهانی با جلب حمایت شخصیتهای معروف بینالمللی آغاز کند و برای این منظور باید نام و نشان داشته باشد. اساسنامهای با تعاریف «شهید» و زندانی سیاسی و کسانی که مشمول عضویت میشوند و نام و اهداف انجمن و روش کار آن تهیه کردم. از جمله پیشنهاد من آن بود که برای ارتباطات و تبلیغات بینللمللی، بهتر است که نام یک عضو به عنوان «رییس افتخاری» انجمن تعیین شود و این نام پای بیانیهها و فراخوانها بیاید تا انجمن «گمنام» نباشد. سؤالی که پیش میآمد این بود که این فرد که میتواند باشد؟
پاسخ من عالمتاج کلانتری بود. پسر او (بیژن جزنی) و برادرش (مشعوف کلانتری)، دو زندانی رژیم شاه، یک سال پیشتر بدون این که محکوم به اعدام شده باشند به صورت وحشتناکی در تپههای اوین به دست مأموران ساواک کشته شده بودند. بعلاوه، او یک زن بود. پیشنهاد را با کاظم رجوی مطرح کردم. از اصل آن حمایت کرد. ولی وقتی نام عالمتاج را بردم تعجب کرد که «چرا من نه؟» دلایلم را توضیح دادم. علاوه بر این، برای این که احساس کند که او نیز موقعیت برجستهای در داخل انجمن خواهد داشت پیشنهاد زیر را مطرح کردم.
انجمن دارای دو نشانی باشد. یکی لندن برای ارتباطات ایرانیان، و دیگری ژنو برای ارتباطات خارجی. کارهای عملی انجمن (ایرانی و خارجی) را ما در لندن انجام خواهیم داد، ولی مکاتبات بینالمللی همه به نشانی ژنو ارجاع داده شود. از جمله، قرار بود که ما در سطح بینالمللی به جمع آوری حمایت برخیزیم. در این مکاتبات از مخاطبان خواهیم خواست که پاسخ را به نشانی ژنو انجمن بفرستند. متقابلاً نهادهای بینالمللی و رسانهها برای تماس با انجمن با همان نشانی ارتباط خواهند گرفت. به این ترتیب، کاظم رجوی عملا نقش سخنگوی بینالمللی انجمن را به عهده میگرفت.
با این طرح، کاظم پیشنهاد مرا برای ریاست افتخاری عالمتاج پذیرفت. بعد به سراغ عالمتاج و منوچهر کلانتری رفتم و پیشنهاد را با آنان در میان گذاشتم. عالمتاج کمی تردید داشت، ولی با تأیید منوچهر و توضیحات من قانع شد. از فردای آن، فتحیه و طاهره و من برای کارهای عملی دست به کار شدیم. ابتدا فراخوانی برای حمایت از انجمن به زبانهای انگلیسی و فرانسوی تهیه کردیم. سپس سدها نام و نشانی شخصیتهای معروف سیاسی، هنری و فرهنگی اروپا و آمریکا را به دست آوردیم و فراخوان را برای تک تک آنان پست کردیم. در فاصله کوتاهی بیش از ۱۳۰ فرم حمایت از این شخصیتها به نشانی ژنو برگشت: از اسپایک میلیگان کمدین معروف وقت انگلیسی گرفته تا نوآم چامسکی. این درجه از استقبال، بیسابقه و برای ما کاملا نامنتظره بود.
سپس کار نشر «داد» را به عنوان خبرنامه انجمن سامان دادیم. گرافیک آن را به دوستانی در آلمان سفارش دادم: کلمه «داد» با تلفیق حروف فارسی و لاتین، و تصویر فردی که از پشت میلههای زندان داد میکشید. طرح اولیه، یک زندانی مرد را نشان میداد. آن را برگرداندم با این تأکید که زندانیان ما همه مرد نیستند و طرح باید یک انسان زندانی را نشان دهد صرف نظر از جنسیت، و طرح جدیدی تهیه شد. موجودیت انجمن را با فهرست حامیان جهانی آن رسما اعلام کردیم. سه شماره از نشریه «داد» را به صورت ماهانه در سطح وسیعی منتشر کردیم. علاوه بر آن، خبرهای داغ مربوط به زندانیان سیاسی را به زبان انگلیسی برای نهادهای حقوق بشری و مطبوعات و رسانههای خارجی میفرستادیم.
یک مرتبه متوجه شدیم کاظم رجوی دسته گل به آب داده و با تغییر یک کلمه در نام انجمن، بساط جدیدی به راه انداخته است. تشکیلات ما «انجمن جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» بود. ایشان چیزی به نام «انجمن بینالمللی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» را به راه انداخته بود. فراخوان ما را عینا کپی کرده و نام خود را به عنوان رییس افتخاری انجمن به جای عالمتاج کلانتری نشانده بود. و از همه بدتر، تمام حمایتهایی را که ما به نام انجمن با زحمات فراوان تهیه کرده بودیم به عنوان حامیان انجمن جدید تک نفره خود مصادره و ثبت کرده بود.
داد ما بلند شد. با او تماس گرفتم و اعتراض، که فایدهای نداشت. گفتم «انشعاب بازی»ات به کنار، ولی حمایتها را ما با تلاشهای زیاد جمع کردهایم و با اعتماد به تو گفتهایم که پاسخها را به نشانی تو بفرستند، و این شرط امانت نیست که از آنها به نام خود ثبت و از آن بهرهبرداری کنی، که به گوشش نرفت. هرچه کردم که فرمها را به ما برگرداند بیفایده بود. نشانی برادرش صالح در پاریس را پیدا کردم و به او متوسل شدم ولی پاسخی نشنیدم. تلاشهای دیگر ما هم به جایی نرسید، و در اغتشاش فکری که او ایجاد کرده بود ما نمیدانستیم چگونه به حامیان خارجی خود توضیح دهیم و کار خود را پیش ببریم. نه عالمتاج و نه دیگران حوصله آن را نداشتند که در این فعالیت حقوق بشری گرفتار کشمکشی شوند که کاظم رجوی با این خیانت در امانت ایجاد کرده بود. «داد» ما در گلو خفه شد.
ولی داستان «داد» در این جا به پایان نرسید.
۱ - یک سال بعد، من در تدارک نشر هفتهنامه ایرانشهر در لندن بودم. با احمد شاملو که در آمریکا بود تماس گرفته بودم و او پذیرفته بود که به لندن نقل مکان کند و سردبیری نشریه را به عهده بگیرد. به خانه شاملو در نیوجرسی رفتم که در باره جزئیات امر صحبت کنیم. چشمم به یک جزوه افتاد با عنوانی شبیه انجمن ناکام ما. یعنی چیزی با تغییر یک کلمه (مثلا «سازمان» جهانی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی) کنجکاو شدم. دیدم شکل و اهداف آن هم شبیه است و اتفاقا رییس افتخاری هم دارند! و از همه جالبتر، رییس افتخاری آن بود: احمد شاملو! از او پرسیدم داستان چیست؟ گفت چند جوان آمدند و گفتند همچو سازمانی درست کردهاند و بیا تو رییس افتخاری آن بشو. من هم دیدم که اهداف آن خوبست و قبول کردم. بعد هم این جزوه را برای من فرستادهاند.
سابقه امر را برای او تعریف کردم و بعد پرسیدم آیا از بستگانت کسی زندانی است یا قربانی رژیم شده؟ گفت خیر. گفتم ولی اینجا نوشته که اعضای سازمان خانوادههای زندانی و شهدا هستند. با توضیحات من متوجه شد که داستان چه بوده است. ظاهرا یک شاخه کنفدراسیون در آمریکا که موفقیت انجمن را دیده بود و با مشاهده نام عالمتاج کلانتری فکر میکند که این یک جریان «فدایی» است و بعد میبیند یک جریان «مجاهد» (کاظم رجوی) نیز چیزی شبیه به آن را راه انداخته به فکر این میافتد که «دکان» مشابهی را باز کند، و بعد چون آدم معروفی از خانوادههای زندانیان و قربانیان رژیم نداشتهاند سراغ شاملو میآیند و به این وسیله بساط خود را راه میاندازند. نمونه کاملی از آن چه دوست عزیزم محمود رفیع از آن تحت عنوان تقلید از یک ابتکار موفق به نام «فروشگاه مرغ نو» که در همسایگی آن فروشگاههایی به نامهای «مرغ نوین» و سپس «مرغ نوین نو» باز میشود یاد کرده است!(۱)
۲ - دو سال بعد، در ایران انقلاب شده و سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی حیات تازهای یافته است. کاظم رجوی نیز به اعتبار برادرش موقعیتی پیدا کرده و به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در ژنو مشغول کار شده است. او همچنین یک کارنامه قطور «حقوق بشری» برای خود درست کرده است. و مهمترین سند آن؟ درست حدس زدید: «انجمن بینالمللی خانوادههای شهدا و زندانیان سیاسی» با اسناد و مدارکی که نشان میدهد کاظم رجوی رییس آن بوده است همراه با فهرست چشمگیری از حامیان بینالمللی آن! اسنادی که به کمک دستگاه عظیم تبلیغاتی مجاهدین به نام او ثبت میشود و از کاظم رجوی یک فعال پیگیر حقوق بشر در سالهای سیاه و سکوت اوج قدرت رژیم شاه در نیمه دوم دهه پنجاه میسازد.
عالمتاج کلانتری هفته گذشته در سن ۹۰ سالگی در تهران درگذشت. یادش زنده باد.
Recently by Hossein Bagher Zadeh | Comments | Date |
---|---|---|
فقر فرهنگی نقد در اپوزیسیون | 1 | Dec 02, 2012 |
از ادعا تا عمل | 5 | Nov 21, 2012 |
انتخاب مجدد اوباما | 3 | Nov 15, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Re accusations
by Arj on Tue Feb 28, 2012 08:04 AM PSTIt's understandable that Mr. Bagherzadeh has depicted his personal account of an event which was meant as an anecdote w/o necessarily having any malicious intentions. It's also understandable that these are one side of the story, since the other side's main party has been dead for decades!
What we need to realize is that both Drs. Bagherzadeh and K. Rajavi were victims of despotic rules of the Pahlavi and IRI regimes and have done their utmost to battle the ruling despots and defend the rights of their victims. Hence, neither Dr. Rajavi is on trial here for what he may or may not have done, nor Dr. Bagherzadeh for his membership of PMOI or the time and terms of his separation from the group! Indeed, even if he (or anyone else, or even the entire organisation) left PMOI and decided to join the secular democratic ipposition today (that means this very day), it would be good news for the opposition rather than grounds for character assassination!
Of course, Mr. Bagherzadeh!
by G. Rahmanian on Mon Feb 27, 2012 08:13 PM PSTOf course, Mr. Bagherzadeh. You could not care less simply because you are not at the receiving end of the cowardly character assassination, here.
Any decent reader can see the accusations you have made against Mr. Kazem Rajavi are only opportunistic attempts to promote your own cause. Being aware of the success of IR's propaganda against the Rajavis, you decided to use the death of another person to attack him.
"A personal narrative" used in the most opportunistic manner indeed!
Dear Roozbeh_Gilani & G.Rahmanian
by Hossein Bagher Zadeh on Mon Feb 27, 2012 04:43 PM PSTI have no score to settle with 'Rajavi family' and I
regard it as an insult to be accused of fallowing the tribal culture of
'family' feuds or believing in guilt by association.
Also,
the story was about Kalantari and not Rajavi (the subtitle of the article
was not mine). She died last week and I felt it was time to relate an
activity she was involved with and very few (surviving) people knew about it.
To tell the story, I had to relate the role Kazem Rajavi played in
it.
If
the intention was to talk about Kazem Rajavi, I have had plenty of
opportunities in the past 35 years to do so.
Finally,
it was a personal narrative, and whether a reader believes it or not, I cannot
care less.
Mr. Bagherzaadeh, my objections to this article:
by Roozbeh_Gilani on Sun Feb 26, 2012 07:12 AM PST1) Not sure what purpose it actually serves, besides possibly settling some scores between you and rajavi family (please note how the known supporters of the islamist regime on this site are trying to take advantage of this aspect of your article, by reading their comments....)
2) In terms of factuality of your story: as G.Rahmanian so correctly pointed out, Mr Rajavi is already dead (assasinated by Islamist regime's agents...), so is Mrs kalantari (died this month) and Shamlou, even spike milligan! You see, all the witnesses to your account are dead, and one of the dead himself, (Mr. rajavi) is the main culprit in your story....
Long Live Iran and the memory of all martyrs of struggle against past and present despots in our land.
Death to Islamist regime, Death to Dictator.
اندرباب رجويها
behrad91Sat Feb 25, 2012 09:25 PM PST
اين قبيله رجويها هر كدومشون كه باشه جز گند زدن به همه چيز كار ديگري ندارند اينها به تاريخ ايران هم خيانت كردند اگر يادتون باشه بعد از انقلاب همه گروهها داشتند فعاليت سياسي مي كردند اينها با افراطي گري و به خشونت كشاندن فضاي سياسي رژيم رو به اونجا رسوندند كه همه گروهها را قلع و قمع كرد خدا نيامرزد رجوي را
Ms. Azad:
by G. Rahmanian on Sat Feb 25, 2012 08:48 PM PSTLooking forward to reading your article.
As for terrorism that you mentioned in your comment for me, I have this to say:
Terrorism means different things to different people. IR's agents and supporters call PMOI members, terrorists. But they do not see assassinations by regime's death squads as acts of terrorism. They also ignore the constant terrorization of tens of millions of Iranians at home.
To PMOI supporters, however, what the organization did is defined as armed resistance and not terrorism.
Again, as you have correctly pointed out with regards to Khomeini, talk is cheap. One may be a terrorist or support terrorism, but write about peace and peaceful resistance.
As farcical as it may sound, former Tudeh members and sympathizers call PMOI members or its top brass, traitors.
In this article, too, Mr. Bagherzadeh is talking about a project that was supposed to be in defense of individuals belonging to organizations which were labeled terrorist groups by the former regime.
I find it extremely hypocritical when the regime and its mercenaries criticize sanctions imposed by the free world. They somehow seem to be oblivious of regime's sanctions against millions of Iranians living in exile.
GR
For Iraj Khan
by Azadeh Azad on Sat Feb 25, 2012 07:26 PM PSTMy article will be about Hossein B.'s sexism and dishonesty regarding his defense of the Women's Rights. It is not about war or sanctions, etc. If he is dishonest about women (half of the population), I prefer not to trust him. However, no one has to share my views. Please wait for the article. Thank you.
Azadeh
Ms. Azadeh,
by iraj khan on Sat Feb 25, 2012 07:12 PM PSTI read this blog and I found it interesting for the following reasons:
1. It was written in Farsi
2. It seemed the writer was just Reminiscing about his past.
3. He was revealing the division among the Iranian political activists who were later suppressed and made inactive by Khomeini and his followers.
Since you mentioned you'll be writing a piece about Mr Bagherzadeh my question to you is:
"Is Mr bagherzadeh for sanctions, assassination and war with Iran or not?"
For G. Rahmanian
by Azadeh Azad on Sat Feb 25, 2012 05:08 PM PSTIn 4 or 5 ways, you have asked the question of why Hossein B. has written this story, why now, what's the point, etc.
I propose that Hossein is trying to fatten "his body of work", by writing 5 articles a month in order to whitewash his membership in the Mujahedin-e Khalgh Organization (MEK), which believed in violence since day one, that is, even during its first 2 years that Hossein pretends to have been the only times he was a member.
There are already a couple of readers who "trust" this man (I'll be publishing an article this year about his dishonesty, using his own articles), because, they say, based on "his body of work"!!! (About the human Rights, the Women's Rights and all the today's fashionable subjects).
This reminds me of Khomeini who kept writing and specially making speeches and sending them to navice Iranians via TAPES. Khomeini, at the end, had a "Fat Body of Work" people liked to hear, thus covering up his true ideology and nature.There are people who are in constant image-making mode and give more importance to quantity than quality and authenticity.
And there are readers who are not capable of theorectical thinking and find Hossein's write-ups, which are often, if not always, without any concept, easily digestable.Stay tuned for my article about Hossein B. in a couple of months.
Cheers,
Azadeh
هر دم از اين باغ بري ميرسد
G. RahmanianSat Feb 25, 2012 09:55 AM PST
Unfortunately, Mr. Kazem Rajavi is not around to tell us his side of the story. Like many opposition figures he, too, was "silenced" by regime's assassins.
It is not often that I question the authenticity of stories I read or hear. It was after watching the movie "The Big Fish," that I became even less concerned with the "truthfulness" of the facts presented in some stories. Mostly mundane and irrelevant accounts of events that hardly have any bearing on what I perceive as important. That pertains to my day to day encounters with people as well.
When it comes to issues such as the one Mr. Bagherzadeh has raised in this article and the timing of its publication, though, I strongly believe, one needs to take what are given as facts, with a fistful of salt.
I must admit I have difficulty comprehending the significance of Mr. Bagherzadeh's story at this point in the history of Iranians' struggle against the tyranny at home.
After reading Mr. Bagherzadeh's article, here are the things I would like to know:
Is this the first time Mr. Bagherzadeh has gone public with his story? If so, why did he wait for so many years? It's been 35 years since he claims he talked to Mr. Rajavi about the project.
Even if this is a genuine account of what really happened, what objective is Mr. Bagherzadeh trying to achieve by bringing it up now?
Why is it such a big deal if someone decided to use an idea which, as Mr. Bagherzadeh admits, was not very original, to begin with, and start his/her own organization?
Was Mr. Rajavi's activism in line with the ideals of the organization Mr. Bagherzadeh had in mind? Did he in fact fight for human rights in Iran?
Why should one trust Mr. Bagherzadeh's acount?
What is obvious is that Mr. Rajavi must have done something to deserve the wrath of the ruling Mullahs and their foot soldiers who decided to take his life.
Re the assassination
by Arj on Sat Feb 25, 2012 11:55 AM PSTYes, Dr. Kazem Rajavi was assassinated in Switzerland by the agents of IRI's intelligent ministry in early 1990s -- a part of the serial political assassinations carried out during Rafsanjani-Fallahian tenure!
Despotic regimes such as IRI and those of Pahlavis are threatened by social intellect, hence see intellectuals as their mortal enemies who try to disrupt their otherwise smooth domination of public opinion! While in democratic societies, secular and democratic political entities are active participants in the political process, despotic regimes' alternative for socio-political discourse is ellimination of political entities alltogether. That is why they first push the political parties and activists underground by illegalizing all political activities, then treat them as criminals and ultimately, try to rule the whole nation by terror!
That is the reason that our homeland has periodically been turned into a prowling field for murderers and criminals such as Reza Shah's infamous executioner, Dr. Ahmadi, Shah's Nasiri, Sabeti and Shaban Bimokh, and IRI's Fallahian, Mortazavi and Lajevardi! Yet, the sad truth is that these criminals are still lauded and seen as heroes by the supporters of these brutal regimes!
A&W, Carl's Jr., Dairy Queen, Hardee's, In-N-Out Burger,,,,,,,,,
by Multiple Personality Disorder on Fri Feb 24, 2012 09:09 PM PSTMcDonald's, Wendy's...
Chester's, Chicken Cottage, Chicken Delight, Chicken Licken, Chick-fil-A, Church's Chicken, Kenny Rogers Roasters, KFC, Popeyes Chicken & Biscuits, Red Rooster...
Del Taco, Green Burrito, Red Burrito, Taco Bell, Taco Bueno, Taco Cabana, Taco del Mar, Taco Mayo, Taco Tico, Taco Time...
خدا رحمتش کنه.
Esfand AashenaFri Feb 24, 2012 08:12 AM PST
متأسفم که کاظم رجوی پدر سوخته بازی در آورد و زحمت کار دیگران رو از بین برد. دنیا روزی به حسابش میرسه، اگر تا حالا نرسیده. مسعود رجوی هم نوبتش میرسه.
Everything is sacred
DON't say DON"T ask
by maziar 58 on Fri Feb 24, 2012 06:18 AM PSTA thing Y'all
ANtelectuals gave away a FREE prousperous nation to a bunch of towel head tugs.
And marg bar sha! gooyan mamlekat ra be baad dadid.
Tabreek Maziar
What did they prove?
by rain bow movment on Fri Feb 24, 2012 04:35 AM PSTAfter 33 years, all of these so called political activist and their partiess (Tudehee,cherik fadaee,Mojahed and jebhe melli,nezate azadi!!!! &so on ) proved that they are bunch of arrogant,illiterate,egoist closed minded undemocratic peopel just like ahmadi nejad.
The result of their action is IR for 35 years
Altough they did not deserve to be killed,they are no heros.
Assasinated after revolution
by omeedvar on Thu Feb 23, 2012 10:08 PM PSTIs it true that Kazem Rajavi was assasinated in Switzerland? And if so, who killed him?
Great story Mr. Bagherzadeh
by Anahid Hojjati on Thu Feb 23, 2012 09:20 PM PSTthe way i remember it,one bright spot in 1357 was how groups worked together and made political prisoners' freedom number one priority. kazerm rajavi might have thought that a group headed by him wbo had a close relative in prison would be more effective .
thanks for all your efforts on behalf of political prisoners.
Nice one
by ahosseini on Thu Feb 23, 2012 08:55 PM PSTPlease post more of these stories.
Believe in a democracy that leaders and representatives are controlled by members at all times.
Knocking on heaven's door
by Arj on Fri Feb 24, 2012 03:58 AM PSTIndeed, in the dark days of Shah's despotic rule, his Rastakhiz farce and his savage torture and murder of political prisoners (a task aptly embraced and excelled by the IRI), the secular political opposition figures and activists were rather victims in a collective sense than culprits (even those who appeared opportunistic at times, e.g. Kazem Rajavi or PMOI as a whole)!
Such problems would not have existed had there been room for a national discourse! But under brutal dictatorships such as that of the Shah and IRI, ethical lines are blurred as conventional modes of political discourse give way to unconventional! Nonetheless, it managed to send one petty dictator (Shah) to the dustbin of history, and is on its way to cast the same fate for the next (IRI)!
میراث خواری
Nader VanakiThu Feb 23, 2012 04:15 PM PST
هم مثل پاچه خواری جزو ذات ایرانی هاست که در کنارش هم دوست داریم دکّه و دکّان باز کنیم. مبارزه با رژیم پهلوی هم خوب نون و آب برای بعضی ها داشت. هنوز حیرون موندم که صادق قطب زاده در طول سالها زندگی و مبارزه در خارج از کشور، کار و شغلش چی بود و از کجا در میاورد که بخوره؟ کاظم رجوی هم که مشخصه حجره های متعددی زده بود و کاسبی برای خودش داشت.
آقای باقر زاده
Manoucher AvazniaThu Feb 23, 2012 02:18 PM PST
آقای باقر زاده کانون ثقل زمینند و دیگر هیچ. خانم کلانتری نیز در خانه سالمندان در ایران درگذشته است.
روانش شادتر از ساز بازار.
گفتم: این غلغلۀ خود به ثریا فکنم
گفت: چهری تو این داعیه بگذار و برو
خاطره جالبی بود
iraj khanThu Feb 23, 2012 01:11 PM PST
یاد خاطرهای از هادی خرسندی افتادم که میگفت "ما تازه یه رادیو راه اندخته بودیم و ذوق زده رفتیم به ایرانیهای مقیم کشورهای اروپایی پیشنهاد کردیم که بیان و با ما فعالیت کنن. اونا برگشتن و گفتن ما رادیوهای خودمونو داریم، تو بیا با ما". البته منظور شما از مقاله چیز دیگه بود. به هر حال خاطره جالبی بود.
Kazem Rajavi is like
by Azarbanoo on Thu Feb 23, 2012 01:05 PM PSThis brother Masood Rajavi was not trust worthy! They both have proved are Khaens.