گفتگو


Share/Save/Bookmark

 گفتگو
by nilofar-shidmehr
11-Jan-2009
 

مذاب مذاب

می سوزی

در کاسه دستانم، اما

قالبی نیست به اندازه بپردازمت

تا یکی شود

جان تو و دستهای من

نتی شوی جاری

در خطوط حامل رگهایم.
 

می سوزم و اما . . .  

آبم نمی کنی؟

"نمی گیریم از موم؟

نمی خوای بگزی

آواز زنبورها رو

از کندوی لبام؟

آبم نمی کنی؟"

مانده ام در فشرده گی دانه ای

چو خونی به آرزوی لخته شدن ...  

"انارم نمی کنی؟"

می سوزم و اما . . .

آبم نمی کنی؟

"نمی خوای تب بشی

بتابی تو تنم؟

نمی خوای خواب بشی

بخوابی تو چشام؟

نمی خوای گم بشی

تو بازی بوسه هام؟

نمی خوای تاب بشی؟

با هم بریم بالا

بریزه دلت یهو

تو اوج خنده هام؟

آب شی ته دلم؟"

آبم نمی کنی؟

می سوزی و اما . . .

می جوشی و اما

غوره که می بندم...

" انگورم نمی کنی؟"

"نمی خوای تار بشم

پود شی توی صدام؟

نمی خوای نی بشم؟

دمتو پر بدی

رو بال شعله هام؟"

آبم نمی کنی؟

"لب تشنه آوازت نمی کنی؟

دستات که می رقصن

سازم نمی کنی؟"

مانده ام

لنگه کفشی

میان دری نیمه باز . . .  

"بازم نمی کنی؟"

می سوزم و اما . . .

می خشکم و اما . . .

"رودم نمی کنی؟

نمی خوای پارو شی

رو موج سینه هام؟

نمی خوای میوه شی

رو شاخه لبام؟

نمی خوای باز بشم؟

تو شیار تنم بشی

دونه ی انفجار؟"

آبم نمی کنی؟

آبش نمی کند

می سوزد مذاب مذاب

چون گویی آتشین بر آب . . .

می سوزد و اما

قالبی نیست؟

انبساط جهان

گفتگویی طولانی است؟


Share/Save/Bookmark

more from nilofar-shidmehr