مذهب و تروریسم

مبنا و معنای تروریسم در منظر جامعه شناختی


Share/Save/Bookmark

مذهب و تروریسم
by Mahmoud Sadri
27-Dec-2008
 

پیشگفتار

این نوشتار چکیده ای از دو مقاله است که در مجامع تخصصی مطرح و منتشر کرده ام. سبب نشر این خلاصه در این صفحات تفکیک مقولاتی چون مبارزات آزادیبخش، جنگهای نا منظم و، عملیات انتحاری از تروریسم است. چرا که در غیاب چنین تحلیلی هرگونه قضاوتی فاقد دقت علمی و بنیش سیاسی خواهد بود. البته منشاَ خطایا در این مورد تنها جهل و تعصب نیست بلکه انگیزه های سیاسی نیز در آن سهیمند. مثلا در غرب تلفیق دلبخواهانه مقولات فوق به دلایل تبلیغاتی و برای ملوّث کردن مبارزات مشروع ملل مظلوم انجام می گیرد. در ایران هم متاسفانه گروههائی به سبب عدم اطلاع از ظرائف تعریف و تحقیق ندانسته به دفاع از مجموعه ای می پردازند که در غرب بسته بندی شده و به این ترتیب آتش اتهام و سو ظن را بر علیه ایران را دامن می زنند. البته معدودی هم هستند که براستی تصور می کنند که می توان از اعمال تروریستی به صورت انتخابی و بر حسب حب و بغض سیاسی حمایت کرد. این شگرد یک بام و دو هوا نه بلحاظ اخلاقی جایز است و نه از نظر سیاسی ممکن. قابل تذکر است که تناقض ذاتی چنین موضعی شدیداً به چشم می زند، آنهم در شرایطی که مملکت زیر ذرّه بین رسانه ای دنیاست.

تروریسم: در جستجوی یک تعریف جامع و مانع

تعریفی دقیق از تروریسم ساده تر از آنست که بسیاری تصور می کنند: هرگونه "حمله متمرکز بر غیر نظامیان غیر مسلح با اهداف سیاسی" مشمول تعریف تروریسم و مطلقاً محکوم است. این تعریف چند مولفه دارد. نخست، اینکه حملات باید "متمرکز" باشند. بنابراین اگر سربازخانه ای هدف قرار گرفت و خانه ای در جنب آن ویران شد نمی توان به آن نسبت تروریسم داد. دوم، "نظامیان" غیر مسلح و غیر نظامیان "مسلح" را نیز در بر می گیرد. به این قرار تفنگداران دریائی آمریکا که در لبنان در آسایشگاه خود هدف عملیات انتحاری قرار گرفتند را نمی توان قربانیان تروریسم دانست. همچنین مبارزه با گروه های مسلح شبه نظامی (مثلاً "گوشه مونیم" در اسرائیل و امثال آن) را نیز نمی توان مصداق تروریسم نامید. گفتنی است که در این تعریف جائی برای هویت مرتکبین وجود ندارد. و لذا حمله به ناو نظامی ایالات متحده "کول" در یمن که مجری آن سازمان تروریستی القاعده بود، به سبب نظامی بودن هدف مصداق تروریسم محسوب نمی شود. همچنین انتحاری بودن عملیات آنها را لزوماً به تروریسم مربوط نمی کند. عملیات انتحاری نظامی (مثلاً خلبانان کامیکازی های ژاپنی در جنگ جهانی دوم که حدود 2000 نفر از آنها موفق به انجام عملیات خود شدند) و حملات انتحاری شبه نظامی (مثلاً عملیات استشهادی فلسطینیان بر علیه سرباز خانه های شمال اسرائیل) مطابق با اصول اخلاقی و قانونی حاکم بر مناقشات نظامی میباشند. ولکن عملیات انتحاری هنگامی که ماهیت تروریستی، بنا به تعریف فوق، دارند تروریسم محسوب شده قابل سرزنش اخلاقی و تعقیب قانونی می گردند. سرانجام، هر چند هدف نهائی تروریسم، مشروع و عادلانه باشد، این امر، بنا به اصل "هدف وسیله را مباح نمی کند"، موجب برائت تروریسم نخواهد بود.

اگر این تعریف جامع و مانع و جهانشمول هنوز در قالب منشوری جهانی در راس برنامه های سازمان ملل قرار نگرفته علت آن نه ابهام منطقی یا پیچیدگی مفهومی مسئله بلکه دخالت منافع و مطامع سیاسی کشورهای نیرومندی است که از ابهام و تلفیق و خلط مقولات فوق طرفی می بندند. ساده لوحانی که تصور می کنند می توان از این آب گل آلود ماهی گرفت باید نگاهی به بالا دست بیاندازند و ببینند آنهائی که آب را گل آلود کرده اند نه بدنبال صید ماهی بلکه در صدد صید ماهی گیرند!

رویکردهای نظری به منشا و ماهیت تروریسم

تحلیل هزاران مورد تروریسم در پنجاه سال اخیر به شکل گرفتن دو نحله فکری در میان علمای علوم سیاسی و رویکرد سومی نزد علمای جامعه شناسی انجامیده:

نظریه ابزاری

این مکتب فکری معتقد است که تروریسم نتیجه عکس العملی عقلانی و ابزاری در برابر رقیبی قدرتمند است. بنا بر این تعریف تروریست ها بدنبال کارا ترین و کم هزینه ترین راه مقابله با دشمن قلدر تر به تروریسم روی می آورند. محاسبه شده که عملیات یازده سپتامبر نزدیک به 100 هزار دلار خرج برداشت ولی خسارت بلافاصلۀ آن معادل 38 میلیارد دلار بود. بنابراین نظریّه تروریسم در نهایت و از نقطه نظر مرتکبین عملی عقلانی و ابزاری است چرا که در تحلیل نهائی نوعی معامله، منتها با راههای غیر متعارف است. در پیامد این تحلیل، که معروفترین طرفدار آن رابرت پیپ (استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو) است دو راه مقابله با تروریسم پیشنهاد می شود: "دفاع" که تاکتیکهائی مانند تلافی غیر متعارف را در بر دارد، و "پیشگیری" که شامل علاج واقعه قبل از وقوع است. در هردو این موارد عکس العمل می بایست بقدری شدید باشد که با افزودن بر هزینه و و کاستن سود پیش بینی شده تروریست ها را وادار کند در محاسبات خود تجدید نظر کرده از این تصور که تروریسم راه ارزان و ساده تفوّق بر دشمن برتر است دست بردارند. لازم به یادآوری است که دولت بوش این رویکرد را پسندیده و رفتار آن در پنجسال اخیر، که به دکترین بوش تعبیر شده نتیجه پیروی از اصول آنست.

نظریه سازمانی

این مکتب فکری هم تروریسم را عقلانی و هدفمند اما اهداف آن را هماهنگ با اهداف سازمانی از قبیل "بقای سازمان"، "جذب و حفظ اعضا"، و "رقابت با سایر سازمانها" می داند. بنا بر این نظریه سازمانهای تروریستی که مرتّباً با مسئله فرسایش، مرگ، و فرار اعضا مواجهند از طریق بستن راه خروج، سرکوبی نا رضایتی، و تشویق اعضا تلاش می کنند این مسئله را حل کنند. بنابراین هر از چند گاه، برای جلو گیری خروج اعضا داغ خود گزینه های رادیکال تری را می پذیرند تا از انشعاب درونی جلو گیری کنند. در عین حال هر سازمان تروریستی مواضع سازمانهای رقیب را تحت دیده بانی دارد، مبادا که در نظر یا عمل عقب بیافتد و منفعل یا سوخته انگاشته شود. در این هنگامه بقای سازمانی حتی بر وفاداری به ایدئولوژی هم می چربد و سازمانها برای دوام خود در اصولی که به آن پاببندند نیز تجدید نظر می کنند. در پیامد این تحلیل که مهمترین نماینده آن مارتا گرینشاو (استاد علوم سیاسی دانشگاه استانفورد) است راههای مقابله با تروریسم که در نظریه ابزاری پیشنهاد شده از قبیل تلافی شدید، احیاناً اثر معکوس خواهد داشت چرا که اگر مراد واقعی گروه نه نیل به اهداف اعلام شده بلکه تداوم سازمانی و رقابت با سازمانهای مشابه باشد، تلافی شدید موجب افزایش پرستیژ آن سازمان خواهد شد. این تئوری راههای دیگری را برای مواجهه با تروریسم پیشنهاد می کند، از قبیل کاستن هزینه ترک سازمانهای تروریستی از طریق اعلام بخشش عمومی در منطقه، یا ترغیب سازمانهای موازی غیر تروریستی برای جذب اعضا سابق یا هواداران عقیدتی سازمانهای تروریستی.

بعلاوۀ دو رویکرد فوق که نوعاً از سوی علمای علوم سیاسی عنوان شده رویکرد سومی از سوی جامعه شناسان و انسان شناسانی و محققین میدانی از قبیل فیلم سازان و روزنامه نگاران مطرح شده که من آنرا واقعبینانه تر یافته عنوان "نظریه فرهنگی" را برای آن پیشنهاد کرده ام.

نظریه فرهنگی

این نظریه متکی به این باور است که تروریسم بندرت تنها یک مسئله فردی یا حتی سازمانی است. تروریست ها در یک خلا فرهنگی زندگی نمی کنند. و به ا صطلاح ضرب المثل انگلیسی "گرگ تنها" نیستند. این رویکرد، نقطۀ آغازین تروریسم را فرهنگی می بیند که خود را مورد تهاجم، محاصره، یا تحقیر می یابد و راههای متعارف مقابله با این بلیّات را محدود یا مسدود می انگارد. چنین فرهنگی آمادگی ایجاد "خرده فرهنگ" ها ی افراطی را خواهد داشت که در آنها اعضای پر شور و سر خورده مجاری عادی فعالیت سیاسی و اجتماعی سنت های دینی و غیر دینی فرهنگ خود را به نفع رادیکالیسم رها می کنند. این خرده فرهنگها دو کارکرد دارند: تعلیم "دیدگاه ها"ی نوینی که مواضع افراطی را توجیه می کنند و آموزش "مهارت ها"ی لازم برای اِعمال این مواضع. البته نفس پیدایش و بالندگی خرده فرهنگهای افراطی نه به معنای تکوین گروههای تروریستی بلکه در حکم ایجاد شرایط مساعد برای نضج آنها محسوب می گردد. با فراهم شدن سایر عوامل از جمله رادیکالیزه شدن بیشتر فرهنگ به دلائل درونی یا بیرونی چنین محیط هائی به مراتب افراطی تر شده مقدمات و مواد خام تروریسم را فراهم می کنند. به عبارت دیگر خرده فرهنگهای افراطی تنها یک موتاسیون یا جهش فکری و سازمانی با تروریسم فاصله دارند. خرده فرهنگهای افراطی مشتی فشرده تر و متراکم تر از خروار فرهنگ اطرافشان هستند. همان ارزشها و هنجار ها را می پذیرند و به همان سوابق تاریخی و سیاسی مسبوقند، ولی بلحاظ یا به بهانۀ تنگنا ها و بن بستهائی که فرهنگشان با آنها روبروست و شکست راه حلهای متعارف جمعبندی خشن تر و آشتی نا پذیر تری بدست می دهند که به زعم آنها مقرون به اهداف نهائی است. اینها راه حل مشکلات را در نیل به آمال فرهنگی از طرق غیر متعارف و با رد مصالحه و محافظه کاری می دانند.

بدینترتیب در مورد تکوین تروریسم می توان دوایر متحدالمرکزی را تصور کرد که در آنها فرهنگ عام گروه های ستمدیده، خرده فرهنگهای افراطی (مذهبی یا سکولار) و گروههای تروریستی در دل یکدیگر قرار دارند و هر دایرۀ درونی از دایرۀ بیرونی خود تغذیه و با آن داد و ستد می کند و حمایت مادّی و اخلاقی می گیرد و در عین حال خرج خود راهم جدا می کند و مواضع افراطی خود را دنبال کرده برای خودی ها الگو های اخلاقی و مهارتهای عملی فراهم می کند. بنابراین غشا حایل میان این دوایر متحدالمرکز دارای خلل و فرجی است که جذب انتخابی را ممکن می کند. در فرهنگهای مذهبی این گروهها معمولاً تحت لوای بنیاد گرائی گرد می آیند و در فرهنگهای غیر مذهبی در "ضد جنبش" ها سازمان می یابند. در مصاحبه ای با نشریۀ آفتاب تحت عنوان "جنبش و ضد جنبش" (مرداد و شهریور 1382) در بارۀ رادیکالیزه شدن فرهنگهای غیر مذهبی سخن گفته ام. در این مجال در بارۀ فرهنگهای مذهبی و بنیاد گرائی افراطی در میان آنها و نسبت این مجموعه با تکوین سازمانهای تروریستی فراز هائی را یاد آور خواهم شد.

مذهب و تروریسم

سخن اینجاست که هرچند تروریسم پدیده ای جدید است و ریشه در فرایند های سکولار دارد (مثلاً نخستین استفاده از کلمۀ ترور در طی انقلاب کبیر فرانسه و دردوران سلطۀ روبسپیر ثبت شده) شکی نیست که همۀ مذاهب جهانی نوعی تروریسم را در دامان خود پرورده اند؛ این انواع مذهبی تروریسم به نوبۀ خود از اصول و باورهای این ادیان سود جسته اهداف و وسایل نیل به آنها را توجیه کرده اند. این واقعیت محدود به ادیان ابراهیمی نیز نبوده همۀ ادیان جهانی را در بر می گیرد. مثلاً تروریستهائی که در سال 1995 تحت عنوان "آوم شین ریکیو" و به رهبری شخصی بنام "آساهارا شوکو" گاز مهلک سیرین را در متروی توکیو رها کرده موجب قتل و آسیب بسیاری شدند اعتقادات التقاطی بودائی-مسیحی داشته با تفسیر مجدد یک متن مقدس بودائی نتیجه گیری کردند که با کوتاه کردن عمر(بخوانید قتل) کسانی که در این زندگی به گناهان یا "کارماِ" خود می افزایند – یعنی عامۀ مردم -- در واقع به آنها خدمتی کرده اند. مراد آنکه همۀ مذاهب معاصر، حتی صلحجوترین آنها در معرض سو تعبیر تروریستی هستند.

و حال سوال اینجاست که چه عناصری در دین وجود دارند که تفکر تروریستی را به خود جذب می کنند. مارک یورگنمایر (استاد جامعه شناسی دانشگاه سنتا باربارا) و ریچارد کیمبال (استاد ادیان مقایسه ای دانشگاه ویک فورست) برخی از این عناصر را یادآور می شوند: نخست باور همۀ ادیان به نبردی ابدی و کیهانی میان خیر و شر است. همهً مذاهب به گونه ای نبرد میان نیروهای اهورائی و اهریمنی معتقدند. باور دیگر، نقش تعیین کنندۀ انسانها در این نبرد بین حق بر باطل است که در آن سعدا از اشقیا جدا می شوند. مثل اعلای این تمیز میان حق و باطل "گواهی دادن" به حقانیت خیر از طریق شهادت است. (در زبان انگلیسی هم کلمۀ "مارتیردوم" اصلاً به همین معنای گواهی و "شهادت" دادن به حقانیت خیر و ارادۀ الهی است). باور سوم اعتقاد به دوران حسّاسی در تاریخ است که صحنۀ آخرین نبرد بین نور و ظلمت خواهد بود و از آن در ادیان ابراهیمی به عنوان آخرالزمان یاد شده. در عین حال که هیچیک از این باور ها به نفسه صبغۀ تروریستی ندارند تروریستها با ادعای فرا رسیدن زمانی که در آن نبرد کیهانی حق و باطل شکل زمینی می گیرد و ایثار بی محابا می طلبد سفاکی خود را توجیه می کنند. اینها خود را مجریان این سناریو مقدس کیهانی می پندارند. غالب تروریستهای مذهبی ، به تعبیر شیعه نوعی "وقّاتون" هستند چون نه تنها برای فرا رسیدن هنگام قیام الهی حق بر باطل وقت تعیین می کنند (که زمان حال باشد) بلکه خود را نیز در نقش بازیگران اصلی آن داوری ایزدی جا می زنند. بر معتقدین این ادیان است که در برابر سو استفادۀ از باور های خویش دلیرانه استقامت کنند و نگذارند که شتر تروریسم و قتل عام بیگناهان را در آستانۀ بیت دین باوری بخوابانند.

کلام آخر

هرچند نظریات ابزاری و سازمانی برای تحلیل عملیات تروریستی کوتاه و میان مدت با اهداف محدود مفیدند اما این نظریۀ فرهنگی است که قدرت تحلیلی کافی برای شناخت و ارائۀ راه حلهای لازم برای پدیدۀ جهانی تروریسم را دارد. تروریسم همیشه زمینۀ فرهنگی دارد و تنها از طریق شناخت خرده فرهنگهای افراطی و گروه های تروریسم زاده از آنهاست که می توان با تروریسم بطور قاطع روبرو شد. گفتگو، امید بخشی، و کاستن فشار به فرهنگهای تحت ستم وسوسۀ افراطی گری را در آنها می کاهد و مانع همدلی افراد عادی با تروریسم می شود. در غیاب چنین سیاستی و با وجود فرهنگهای سمپات در گرداگرد تروریسم مبارزه با آن بسیار دشوار خواهد بود. نمونۀ بارز این واقعیت مشکلی است که دولت آمریکا در بدام انداختن یکی از تروریستهای داخلی خود با آن مواجه شد. "اریک رودولف" عامل بمب گذاری مراسم المپیک 1996 در شهر آتلانتا و نیز مجری چندین فقره بمب گذاری در پاتوق های همجنسگرایان و کلینیک های سقط جنین طبی است که به مدت هفت سال متواری بود و تمامی سازمانهای پلیسی و امنیتی آمریکا (از جمله اف بی آی)، حتی با هماهنگی نیروهایشان نتوانستند او را دستگیر کنند. با وجود آنکه محل اختفای وی (که در نواحی روستائی ایالت کارولینای شمالی بود) را نیز می دانستند. علت چه بود؟ مردم محلی با این تروریست متواری همدل و همداستان بودند و هرچند الزاماً بر روش تروریستی او صحه نمی گذاشتند او را نماینده وجهه نظر مسیحیت بنیادگرا میدانستند که سقط جنین را قتل عمد می شمارد و با مظاهر همجنس بازی در شهرهای آمریکا مخالف است. اینها از گزارش موارد مشاهدۀ رودولف به پلیس خودداری می کردند و حتی شعارهای تشویق آمیزی برای او در رستورانها و روی سپر اتوموبیل هایشان مشاهده می شد. هنگامی که این تروریست بطور تصادفی و بوسیلۀ یک پلیس محلی دستگیر شد همۀ مردم آن شهر (به انضمام پلیس!) از رفتار و شخصیت او تعریف و تمجید کردند و با امید زندان کوتاه مدت بدرقه اش نمودند. بیهوده نیست که آمریکائی که نمی تواند یک تروریست یک لا قبای محلی را که در متن فرهنگی سمپات قرار دارد دستگیر کند نتواند بن لادن را در کوهپایه های وزیرستان شناسائی کند. این فرهنگ اطراف است که به فرهنگ افراط سر پناه و مخفی گاه می دهد و عِدّه و عُدّه می ساند و از همه مهمتر حمایت اخلاقی و معنوی می کند. و هم از اینروست که هر قدر غشا فاصل میان فرهنگها و فرهنگهای افراطی و گروه های تروریستی زاده ازآنها عایق تر باشد امکان مبارزه با تروریسم بیشتر خواهد بود.

تروریسم طاعونی است که از تبعات مدرنیته و نتایج ظلم و بیعدالتی در سطح جهانی است. آثار و عواقب این بلیّه همۀ انسانها از غنی و فقیر و غربی و شرقی را دامنگیر خواهد شد. در این میان عدالت طلبی و دین باوری نیز مستمسک برخی از تروریست هاست و می بایست خط و خط کشی ها را معین کرد که آنچه آنها می کنند بنام انصاف و دین ثبت نشود.

محمود صدری

Mahmoud Sadri is Professor of Sociology at Texas Women's University. This commentary was first published in Etemaad-e Melli newspaper in Iran.


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahmoud SadriCommentsDate
نه به حجاب اجباری
9
Jul 16, 2012
جامعه شناسی ابلهان
5
Jul 13, 2012
نیم قرن لیبرالیسم اسلامی
3
May 18, 2011
more from Mahmoud Sadri
 
default

?? "حمله متمرکز بر غیر نظامیان غیر مسلح با اهداف سیاسی"

Aziz (not verified)


Mr Sadri's definition needs to be challenged as it does not adequately fit historical usage or evidence:
During the American war of cessation the civilians were a target, in fact the armies of general Sherman burned and destroyed wide swaths of the South's farms to disable the enemy's capacity for war. Later in WW2 the fire bombing of Dresden, Hamburg and Tokyo were purely aimed at weakening the civilian economic base and will power of the enemy without any distinct military target there, not to mention Werner Von Braun sending rockets over into London not knowing where they land. This is too well established to need proof. Moral or immoral, these are military tactics and are not considered terror.

An alternative definition has the following elements:
Violent and armed activity undertaken by a non-state entity with characteristics of:
-Not crime related (exclude drug gangs)
-Seeks to unseat an established order or influence and replace it with an alternative system or leadership.
-Its leadership and members generally are integrated or in hiding among the civilian population: (therefore any reaction risks causing civilian casualty, and triggers Mr Sadri's definition, exposing it both as a circular argument and designed to produce a desired label for him to use against those systems with whom he is in disagreement)

I , as a non-specialist, do not wish to debate the topic any more than saying Mr Sadri's proposed definition is so poorly constructed that it should be rejected as inaccurate or recognized as formulated specifically as a propaganda tool. ( But I wholeheartedly support his abhorrence against all such violence)

I - like many other readers - are also aware of the shifting verdicts of history: such as Eamon de Valera , yesterday a criminal in jail , today's head of state.., Jomo Kenyatta, & current events in East Timor, etc etc etc


default

Mr Sadri's article

by Hassan Taghavi (not verified) on

A very educational article. I hope we all learn from it.
Thank you Mr Sadri


Fred

Concentric circle theory

by Fred on

Where ideologically justified, financed and implemented terrorism by sovereign governments, lets say the Islamist republic, stand in your categorization.

And what does that do to your concentric circle theory where in the Islamist republic’s case the center emanates terror and forces it on the outer circles?

Lastly when are Fardid’s and the Islamist “Luther’s” crucial contribution in justifying the current terror incorporated Islamist republic’s terrorism is going to enter your analysis?