در این گذر اگر از اندک اشکالاتی که در پایین تشریح میگردد چشم پوشی کنیم، بقیه خاطرات سفرخوب بودند و بعدا درمیان خواهیم گذاشت. فقظ خواستم فردا دوستان نیایند گله کنند و بگویند "تو که میدونستی چرا واسه ما نگفتی."
در طول سالها زندگی درامریکا من فقط یکبار به ایران رفتم که آنهم سی و دو سال پیش بود و سرانجام امسال با تشویق دوستان و فامیل مصمم شدم دیداری از وطن تازه کنم. لذا چند ماه قبل چمدان را بستم و با شوق فراوان و پس از انجام امور تجدید گذرنامه و سایر کارهای مربوطه عازم ایران شدم. بعنوان یک ایرانی که بیشتر عمر را خارج از ایران زندگی کرده ام، هنگام مراجعت این احساس را داشتم که انگار بیک کشور جدید مسافرت میکنم که زبان آنرا میدانم و این خیلی نیروی خوبی بمن میداد.
درون هواپیما از یکساعت قبل از ورود بمرز ایران بطریهای "جانی واکر" و کارتن های سیگار بود که مسافرین از خدمه آلمانی تحت عنوان " دیوتی فری " میخریدند و با فشار توی ساکهای دستی شان می تپاندند و کسی هم در گمرک مزاحمتی برایشان ایجاد نکرد. آنوقت سی دقیقه قبل از نشستن هواپیما یکباره تمام خانمها بطرف دستشوئی ها یورش بردند که من از دیدن آن صحنه اول تصور کردم شاید غذایی که شب بما دادند مسموم بوده و ایجاد یک اپیدمی روده ای یا بقول فرانسویها "اسهالیزاسیون رقیق" کرده، ولی مسافر بغلی گفت " نه حاج آقا، میروند حجاب اسلامی را آماده کنند، شما راحت باشین". آنجا بود که بعد از سی ودو سال احساس کردم بایران اسلامی وارد میشوم.
فرودگاه امام خمینی در عین حال که از تمام وسایل جدید بین المللی بر خوردار است، یک ابتکار دیگر هم در این فرودگاه زده اند که در نوع خود نوین است. وقتی از خارج بایران آمده و وارد ساختمان فرودگاه میشوید، راهرو ورودی اول گشاد است ولی بتدریج تنگ میشود و تقریبا فضای راه رفتن فقط برای یکنفر و احتمالا دو نفر کنار هم است تا برسید به باجه های بازرسی که دوباره فضا باز میشود. چنین طرحی را من فقط در زمین گاوچرانهای تگزاس و بطور کلی در محلی که گاوها را میدوشند و گله و حشم را وارد طویله میکنند دیده بودم که انبوه سرگردان حیوانات را مجبور میکنند خودشان یکدیگر را درون صفی قرار دهند. نمیدانم طراح یا طراحان آن ساختمان چه تصور غلطی در باره روحیه ایرانیان داشته اند، وگرنه خدا خودش شاهد است که ما ملت شش هزارسال است توی صف میایستیم و جیکمان هم در نمیاید و همیشه مراعات حال دیگران را هم کرده ایم و نانوای محل بهترین شاهد برای هر کداممان میباشد.
حالا مطلب گفتنی طبیعتا زیاد است و مثنوی هفتاد من کاغذ شود ولی در ابتدای امر و با آگاهی باینکه برخی این مطالب را غلط تعبیر خواهند کرد، خواستم اشاره ای به انتخابات ریاست جمهوری بکنم و ماجراهای بعد از آن. از دوسه هفته قبل از انتخابات محیط بطور کلی متشنج بود. در نقاط مختلف تهران کتک کاری بین هواداران کاندیدای دولت و مخالفین در میگرفت و بخوبی آشکار بود که آشی در حال پختن است. درآن هفته که قراربود رای گیری انجام شود من از مسافرت چند شهر بتهران باز گشته بودم و آماده میشدم برای سفر بعدی. روز رای گیری که آمد همه چیز ساکت بود ولی فردای آن که نتایج را کم و بیش اعلام کردند ناآرامی ها شروع شد و شبانگاه هواداران این و آن ریختند سرپل تجریش و شیشه های بانکها و دستگاهای پول پرداز را خرد کردند و تلفن های عمومی را شکستند. از آن روز ببعد رادیو و تلویزیون داخلی و خارجی بسبک بدربگو تا دیوار بشنود اعلام میکردند که گرد همائی در ساعت فلان و درفلان میدان خواهد بود، یعنی بطور غیر مستقیم میگفتند اگر میخواهید چماق بخورید بفلان میدان تشریف بیاورید و بلیط مجانی است و بسیاری میرفتند. دولت هم آمد و یکی دو هفته چماقداران حرفه ای و داوطلب فرستاد تا توی سر مردم بزنند که ویدیوهای آنرا دیدید و از بقیه ماجرا همه با خبر هستید. چند نفر بیگناه هم کشته شدند.
اولا من نمیفهمم چرا مردم ایران آنقدر متعجب شدند که دولت در انتخابات تقلب کرده است. مگر قرار بود نکند، و چرا انتظارات غیر عادی دارید؟ در واقع اگر چنین اتفاق نمی افتاد باید مات و متحیر میماندید که چطور شد تقلب نکردند. شما انتخابات آمریکا را ملاحظه بفرمایید. وقتی جورج بوش درانتخابات سال 2000 شکستش محرز شده بود و آقای ال گور اعلام پیروزی کرد، هواداران بوش در ایالت فلوریدا شروع بتقلب کردند و با پس و پیش کردن آرای مردم در آن ایالت سرنوشت ساز او را برنده نهایی اعلام نمودند. سپس کار اعتراض به دادگاه عالی آمریکا رسید و دوازده قاضی شور کرده و آقای بوش را برنده نهایی اعلام نمودند. خب، شما کسی را دیدید که برود و شیشه های بانکها و باجه های تلفن را بشکند؟ پس اگر در کشوری مثل آمریکا که بداشتن دمکراسی لاف میزند باین آسانی تقلب میشود، دیگر چه انتظاری ازایران دارید که دولتش سالهاست لغت دمکراسی را با فحش و الفاظ رکیک برابر میداند.
ولی هدف بنده نگاه کردن به این وقایع از زوایای دیگری است. بعد از دو هفته چماق خوردن آنوقت مردم یادشان افتاد که بروند و به نیروهای نظامی گل تقدیم کنند بهمان سبک روزهای آخر شاه که داشتیم مملکت را از دست میدادیم ولی رادیو بی- بی- سی تشویقمان میکرد که برویم و گل توی لوله تفنگ سربازبیسواد فرو بکنیم. یکی نبود بگوید مگه کرم داری گل بآن گرانی را حروم میکنی! اول یک چیزی به خودت فرو کن بعد یک شاخ گل توی لوله تفنگ ارتشی. حالا امروز هم مجددا آن مضحکه را بدست خلق داده اند. اگر ما آنقدر صلح جو هستیم پس چرا در ابتدای کار میرویم و وسایل رفاه و اسایش خودمان را خراب میکنیم و میشکنیم وبعد تظاهرات کرده و اتوبوس آتش میزنیم و کشته میدهیم و سپس میائیم گل توی تفنگ پاسدار بیشرم فرو میکنیم و سرانجام هم برنامه تظاهرات آرام و توی پیاده رو تاقواز شدن بسبک گاندی را تجویز مینمائیم. تضاد ی غیر عادی همیشه در تصمیم گیری های ما پبیش میاید که ریشه فرهنگی دارد. مثلا در کوچه و خیابان برای کوچکترین مطلبی کتک کاری حسابی کرده و بعد در کلانتری یکدیگر را ماچ مالی میکنیم. اگر پدر بچه را تنبیه کند، مادر بلافاصله او را بغل میکند و قربان صدقه اش میرود و بالعکس. همان اشتباه را هم قبل از انقلاب کردیم. طرفداران خمینی سینما رکس آبادان را آتش زدند ولی گردن شاه افتاد، ارتش آمد از حیثیت ملی دفاع کند و اجازه ندهد میهن بدست افراطیون بیافتد ولی مردم فریفته وعده های تو خالی دار و دسته خمینی، اخوان المسلمین و سیک های هندی پیرو خط ملکه الیزابت شدند و آنگاه که ارتش دیگر دودل شده بود مردم رفتند و گل میخک توی لوله تفنگها چپاندند و آمدن خمینی را لبیک گفتند.
وقتی بگذشته مینگریم چه آشکارا میبینیم که توده های ما بآسانی آلت دست میشوند. قبل از انتخابات در یکی دو مطلب که چاپ شد ذکر کردم که در شرایط اقتصادی که سال 2008 بخود گرفته بود و هنوز هم (2009) ادامه دارد، بسیار مشکوک بنظر میرسید که بی بی سی میلیونها دلار خرج کرده و با عجله بسیار و تبلیغ هنگفت تلویزیون فارسی زبان را راه انداخت. حالا که انتخابات تمام شد دیدیم که هدف بی بی سی کنترل افواه عمومی قبل و بعد از انتخابات در ایران بود. بعضی روزها خود بی بی سی بخاطر نداشتن مطلب تلویزیونش را ساعتها قطع میکرد و بعد میامد ومیگفت دولت ایران پارازیت میفرستد. در حالیکه دولت ایران در بست در اختیار بی بی سی و کارفرمایان آنست و تا زمانیکه ما اخبار خود را باید از بی بی سی و رادیو صدای آمریکا بگیریم هشتمان گرو نهمان است و خودرا گول میزنیم و از مرحله پرتیم. مارا چند بار خر کردید، حالا بروید دنبال آنها که این حقایق را نمیدانند.
هدف دولت ایران و همینطور انگلستان ایجاد این توهم در مردم بود که که یعنی انگلستان با دولت ما بد است و رهبران ما نوکران دست نشانده نیستند. آی زکی! در حالیکه واقعیت امرهمان حمایت بیدریغی است که دول روس انگلیس و فرانسه از جمهوری اسلامی مینمایند و این را هم عرض کنم، که آن مردم نجیب و بیگناه ما در سی سال گذشته آنچنان تحت فشار بوده اند و هستی و نیستی خودرا از دست داده اند که غلو نکرده ایم اگر بگوئیم که رفته رفته و بتدریج دگردیسی فرهنگیمان و پس روی اخلاقی آنقدر عمیق شده است که شاید بتوان گفت که بزرگترین دشمن ما دیگرخودمان شده ایم و هستیم. خطری که مارا تهدید میکند اغتشاش، غارتها و کشت و کشتارهای متعاقب هر دگرگونی حکومتی در ایران است. شما وقتی بتعداد افراد معتاد، ناراضی و بیکار در سرتاسر مملکت نگاه کنید متوجه میشوید که چرا وقتی کاندیدایشان (که خود این کاندیداها سالها نوکر و جیره خوار این حکومت بوده و هستند) انتخاب نمیشود و حق او خورده میشود، مردم میروند و شیشه بانکها را میشکنند و بیکدیگر آسیب میرسانند. این یک نمونه بسیار کوچک از خطر بزرگی است که ایران آینده را تهدید مینماید و ما برای تخریب دیگر خودکفا و روی "آتو پایلوت" هستیم و نیازی بدشمن خارجی نداریم. بهرصورت کورک و دمل چرکین نارضایتی ایرانیان نیاز به نیشتری داشت تا سرباز کند قبل از آنکه عفونت عمیقتر شود. ما هم مثل سایر کشورهای عقب افتاده (یا بقولی در حال توسعه) دیگر مفرّی نداریم بجز آنکه هنگام انتخابات با یکدیگر تصفیه حساب کنیم.
نکته دیگر مسئله انتخاب رنگ است. چیزی که باعث پیروزی خمینی شد عدم انتخاب و دوری جستن از رنگ برای هوادارنش یعنی مخالفین شاه بود. بعبارت دیگر فرض زیرکانه برآن بود که همه ناراضی اند بغیر از آن سربازی که بهموطن تیر میزند. پس در کوچه و بازارعقیده و فرض مایل به یقین عوام آنبود که همه ناراضی اند و متحد القول در برانداختن شاه، فدایی، مجاهد، شرکت نفتی، اسلامی و لائیک و کوچک وبزرگ، ولی بدون رنگ متمایزی برای این گروهها. درواقع انقلاب اسلامی که اولین انقلاب تلویزیونی دنیا بشمار رفت همه چیزش سیاه وسفید بود و خاکستری مثل عکسهای سیاه وسفید که برای بیان احساس بدون آلوده شدن به رنگها خود بیانگر هم چیز میباشند.
ولی وقتی در این انتخابات اخیر ایران به مخالفین دولت رنگ سبز مالیدند و لباس سبز تنشان کردند، بهمانگونه که تن حاجی فیروز لباس قرمز میکنند، درواقع کلاه بزرگی سرمان رفت. زیرا اکنون دیگردولت به آسانی میتواند ادعا کند که تعداد مخالفین رژیم مذهبی برابر است با تعداد کسانی که یک چیزشان سبز است و لذا هرکس چیزیش و چیزش سبز نیست، پس یا بیطرف است و یا موافق دولت. آنوقت از همه جالبتر آنکه همانطور که انتظار میرفت خود دولت در هفته های اخیر یک حزب "سبزعلوی" درست کرده در مقابل " سبزموسوی" برای اینکه هدف دولت آنچه در انگلیسی "سافت لندینگ" خوانده میشود است و میخواهد با بی ارزش کردن رنگ سبز مسئله نارضایتی را حل شده اعلام کند. رنگی که خودش و نخست وزیر سابقش بمردم پاشید ند برای اخذ آمار و حالا هم آنرا خنثی میکنند. اگر هم خنثی نکند مطمئنا باشید چیزی بیشتر و بالاتراز انقلاب سبز پرویز مشرف برادر پاکستانی نخواهد بود. ولی تمام صحبت بنده دراینمورد است که چرا گذاشتید بشما رنگ بمالند و بپاشند، ما که جمعا همه ناراضی بودیم، چرا دودستگی راه انداختید؟ و مهمتر از آن، زمانی که دولتها ماموران سرکوب خود را با لباسهای شخصی بدرون مردم سرکش نا آرام در خیابانها میفرستند تا ایجاد رعب و وحشت کنند، آیا این ساده لوحانه نیست که شورشیان با علائم سبز خود را بدست عسس بسپارند؟
از اینروست که من بطور کلی به ماهیت این شورش رنگین که اتفاق افتاد بسیار بدبین و مظنون هستم و اگر از دریچه سبز نگاه کنیم، آلت دست شدن مردممان بار دیگر بسیار آشکار است، هرچند که نیت مشترک و پاک باشد. یعنی حتی اگر موسوی و کروبی را دستگیر کنند و از خایه دار بزنند، در نهایت دوتا شبه- قهرمان پیرو خط امام به فهرست اضافه کرده اند و مردمی که به دستگیری و یا اعدام آنها اعتراضی دارند باید سبز بپوشند. ناگفته نماند موسوی و کروبی هردو بارها در گفته هایشان تکرار کرده اند که هوادار رژیم اسلامی و قانون اساسی آن هستند. خوب اگر اینان قهرمانان ما هستند که دیگر با یک چنین کلاّشهایی هر جور حسابش را بکنید سر ما کلاه رفته است. ما بدون آغشته شدن به رنگ میتوانستیم ضربه های بسیار مهلک تری به پیکر دولت برای تغییر رژیم و تصحیح قانون اساسی بزنیم ولی افسوس که چنین شد و شورشیان سبز پوش کار ما را اقلا ده سال عقب انداختند. چون اگر یکروز پدیده ای در ایران بعنوان نهضت سبز پیروز شود، شما مطمئن باشید برای استقرارحکومتشان و جلب توده ها، ازهمان روز اول خودشان را به امام جعفر صادق وصل خواهند کرد و بی بی سی و صدای آمریکا نیز صحت آنرا با دلایل تاریخی ثابت خواهند کرد. آنوقت دوباره ما میمانیم و هفتاد ملیون ملتی که باید بروند و کتاب مولوی و منقل وافور را بگذارند جلویشان و به دونی زندگی بیاندیشند و فوائد صبر و قناعت و قبول تحقیر و خواری.
این روزها داگمای گرایش بطرف رنگ سبز چنان برخی از ایرانیان مخالف دولت مخصوصا آنهایی را که در خارج هستند، مست و شیدا کرده است که چه بسا تا دوسال دیگر اگر کسی برنگ سبز اهانت کند او را یک خائن تمام عیار قلمداد خواهند کرد. یعنی این داگمای رنگ دارد مارا بهمان راهی سوق میدهد که سمبل سیدها بود و در گذشته وقتی کسی شال و یا دستار سبز میبوشید خرش در کوچه و بازار بیشتر میرفت و بی پروا میتوانست حتی دنبال زن شوهر دار نیز بیافتد و یا محلل شود. کسی باید باین سبزقبایان میگفت آخه قربونت برم ما که هزار و چهار صد ساله که گرفتار این رنگ هستیم و این همان رنگی است که اکثر کشورهای عقب افتاده (بجز ایتالیا، ایرلند، برزیل و یکی دو تا دیگه) پرچم کشورشان نیز بدان آلوده است (87 کشور رنگ سبز توی پرچمشان هست). آیا نیازی بود که این رنگ کذائی دوباره انتخاب شود تا مخالفین به آسانی انگشت نما باشند و مزدوران بتوانند مخالفین را شناسائی کنند؟ حالا که اشتباه کردید و دنبال رنگ رفتید، نمیشد رنگ دیگری مثلا آبی متمایل به ارغوانی را انتخاب کنید که تقرییا با هر لباسی هم بشود آنرا پوشید؟ یا اگر سبز میپوشید، فقط شورت سبز بپوشید که بین خودتان و خدای خودتان باشد و کس دیگری نبیند؟ یعنی حتما باید یک اثری از دین و تشیع و آلودگی اثنی عشری در هر کار ما باشد؟ همین انتخاب رنگ ایجاد دو دستگی و چند دستگی خواهد کرد. همین رنگ دارد ما را بطرف پاکستانی شدن جمهوری اسلامی میبرد که حزبها و گروه ها فقط حقشان را با بمبگذاری و کشتن نامزدهای انتخاباتی میگیرند. اگر رنگی را انتنخاب نکرده بودیم همه یکپارچه تر بنظر میرسیدیم ولی این رنگ سبز همان ریش و پشم و حمل تسبیح و کثیف جلوه دادن افراد دربعد از انقلاب بود که هواداران خط امام را از مخالفین جدا میکرد و دیدیم که کارمان بکجا رسید. انقلاب را سیاه و سفید کردیم ولی بعد بمردم رنگ مالیدند که مخالفین را شناسایی کنند.
نتیجه گیری دیگری که بنده از این مسافرت پنج ماهه کردم آنبود که شاید بتوان گفت در ذات بسیاری از ایرانیان (بلا نسبت فقط شما یکی) پدیده ای فطری بمانند یک شفیره حاوی شعبه ای ازجمهوری اسلامی کاملا موجود و در حال تکامل و دگردیسی میباشد. دقیقا با همان شقاوت قلب و کینه توزی و ندانم کاری و بی عدالتی، حاضرو آماده برای شکفتن وشکوفایی و فقط نیاز به کاتالیزور و شرایط مناسب دارد. حالا چرا من باین نتیجه رسیدم، نه بخاطر آنستکه ایرانی بد است و یا افکارمان پلید است. بلکه فرهنگ ما بعد از ده سال جنگ و سی سال داگمای اثنی عشری توام با گرانی و کم آبی، نبودن فضای سبز کافی و تفریح و بیداد اعتیاد در کشور، و شق درد مزمن میان جوانانی که قدرت مالی برای ازدواج ندارند، بشکه باروتی شده در انتظار یک جرقه. دولت هم اینرا بمراتب بهتر از بنده و شما میداند و تمام تمرکزش درآن است که مخالفین را شناسایی کند و یا دریچه های فرار بخاربرای این دیگ جوشان فراهم کند قبل از آنکه دیگ حلیم سد علی منفجر شود. حالا بقول خدا بیامرز منّور خانم "این خط و این نشون" خود آقایان موسوی و کروبی در اصل کار چیزی بیش از دریچه های فراربخار نیستند، همانطورکه آن تریاکی معروف بنی صدر چیزی بیش از آن نبود.
حالا چرا شعبه ای از جمهوری اسلامی درخمیره بسیاری ازما هست؟ میخواهم بگویم اگر بایران بروید خواهید دید که بسیار دشوار است اشاره باینکه کجا دولت ختم میشود و کجا ملت آغاز میگردد، کدام افسر شهربانی و کدام شاگرد چلوکبابی است، کدام کارمند وزارت خارجه است و کدام دلاک حمام عمومی، کدام یک پاسدار است وکدام یک دانشجو. خط متمایز بین دولت و ملت سالهاست که محو و ناپدید شده است. وقتی به اداره ای رجوع میکنید کارمندان همانقدر بی اعتنا و بی صبر وبی خیال هستند که بین مردم کوچه و بازار و کارمند دولت تفاوتی نیست.
چگونه است که حالا ما یکشبه همه طرفدار مستخدمین همان رژیمی میشویم که این بلاها را سی سال است بسر ما آورده اند؟ آیا فی الواقع در شهر کوران یک چشمی شاه است؟ یادتان رفت که نزدیک صد سال با آن قانون اساسی ساختیم که میگفت "دین رسمی ایران شیعه اثنی عشری است" خوب این را برای عمه مان که ننوشته بودند. این برای آن بود که خار مادر میهن را یکی کنند که کردند. آنوقت میایند از پهلوی و کشف حجاب او تعریف میکنند. خوب اگر آن قلدر میخواست از خودش یک "آتا فارس" در مقایسه با "آتا ترک" بسازد باید اول از همه این جمله فاسد، دین رسمی ایران شیعه اثنی عشری است را از داخل روده و اثنی عشر قانون اساسی بیرون میاورد، و میگفت قانون اساسی ایران بتمام ادیان و مذاهب احترام میگذارد و یا اصولا چه نیازی بود که صحبتی از دین بشود؟ چون همین امروز تعداد افراد بی دین در ایران بمراتب بیشتر از دینداران است. پس ترجیحا قانون اساسی آینده ایران باید اول از همه در اصل یکم متذ کر شود که "ایران یک کشورآلت دست بشو دینی نیست، ولی افراد آزادند که در خانه و کاشانه خود تفریحا هر دینی را انتخاب کنند و یا آنکه مثل اکثریت شهروندان این خاک و بوم بی دین و مذهب ولی آزاد باقی بمانند." کیف کردین؟
تصحیح قانون اساسی خودش میتوانست بزرگترین کشف حجاب باشد، مگر آنکه متن قانون اساسی را سفیران روس و انگلیس(ع) بنویسند که خوب البته آن دیگر جای خودش را دارد. نه آنکه رژیم برود و چادر زنان را بزور ازسرشان بردارد و رژیم بعدی دوباره بیاید و بزور بسرشان کند! ما همان ملتی هستیم که کشف حجاب کردیم و همان ملتی هستیم که نیم قرن بعد توی سر خواهر مادرمان زدیم که چادر بر سر کنند. چطور حالا که همان شیعه اثنی عشری شده بلای جانمان، اعتراض داریم. و دیگرآنکه مد شده بگویند "آخه اینکه اسلام نیست، اسلام واقعی چیز دیگری است!" بقول آن ادیب آلمانی هرمان هسه که در چنین شرایطی میگفت "برو شاشتو بکن چشات واشه". آیا هنوز شک دارید که این اسلام واقعی است؟ شب بیا باغ تا اسلام واقعی را ببینی، پیراهن سبزت را هم بپوش که تو تاریکی مثل کرم شب چراغ دیده بشی. آدم را صبح اول صبحی عصبانی میکنند و تمام روز اخلاق ما همینطور سگی میماند و مجبور میشویم این لاطائلات را بنویسیم. تا با خودم دست به یخه نشدم بگذاریم و بگذریم.
از تهران برایتان بگویم که بسیار خراب شده است و بهمین دلیل ملاحظه میکنید عکسهایی که مسافرین از تهران میگیرند و باخود میاورند اکثرا همان برج بدقیافه میلاد یا از آن بدتر آن هیولای زشت میدان آزادی و یا چند تا عکس از آلبالو خشکه، لواشک خیس و آب زرشک و چند تا ساختمان سیمانی و بچه های ولگرد بیش نیستند. درخانه های تهران چیزی بعنوان حیاط با مفهوم قدیم دیگر بسیار نایاب است. نشستن کنار حوض و آب دادن باغچه ها و خوردن چای بعد ازظهر رویائی دور است. حالا همه در برج و در هوا زندگی میکنند و اگر هم حیاطی در طبقه اول وجود دارد یک کارگر افغان باید بیاید و باغچه آنرا آب بدهد و یا کف حیاط را موزائیک کرده اند و بعنوان پارکینگ استفاده میکنند. دیگر نه یونجه زاری مانده و نه لک لک های مهاجری که ازمقدونیه به ترکیه و از آنجا به ایران میامدند و بالای منار مساجد لانه های زیبا میساختند. و پس از سرد شدن هوا بجنوب مهاجرت میکردند. بهر سوراخی در شهرهای ایران بروید آلودگی صدا گوشها را آزار میدهد. هر ایرانی خود میتواند بدون اراده مولد آلودگی صدا باشد. شما بمحض آنکه پایت را از پیاده رو وارد خیابان کنی هر ماشین و تاکسی مسافرکش برایت بوق میزند که سوار شوی. آلودگی صدا بمراتب بیشتر از آلودگی هوا میباشد و آلودگی مذهبی از هردو بیشتر.
نامگذاری تمام خیابانها و کوچه های تهران و بطور کلی ایران از سه چیز تشکیل شده اند: قاتلین، مقتولین، و صفات دروغین. اسامی قاتلین مثل نواب صفوی، خلیل طهماسبی، ذوالقدر، خالد الاسلامبولی ، آیت الله کاشانی (بخاطر فتوی ترور کسروی و دستورخفه کردن صادق هدایت با گاز در پاریس باسم خودکشی را عرض میکنم) و غیره. و یا نام مقتولین، بمانند آنها که در جنگ جان باختند که تنها راه تشخیص بین قاتل و مقتول کلمه شهید است، بدان معنی که اگر دیدید نام خیابانی باسم یک فرد است ولی با لغت شهید شروع نمیشود، تحقیقا و با اطمینان خاطر فرض را بر آن بگذارید که طرف قاتل بوده است و اینجوری خیالتان راحت تر خواهد بود. البته یکی دوتا استثناء هم داریم که آنها هم لایی در رفته اند و مشکوک الحال، مثل پاستور، سعدی، فردوسی و غیره که به پرونده شان رسیدگی خواهد شد. یعنی استفاده از لغت شهید در تمام ایران آنقدر زیاد است که اگر آن دولت بیفکر از کلمه شهید فاکتور میگرفت میتوانست میلیونها دلار در بودجه کشور صرفه جویی کند. ولی کو که کسی بحرف ما گوش کند. مابقی خیابانها نیز با اسامی و صفات واهی و دروغین مثل آزادی، رسالت، بهشت زهرا، آزادگان، جمهوری و از این قبیل رویاها زینت گرفته اند. آنوقت تازه وقتی برای دیدار از خانه صادق هدایت به مرکز تهرا ن میروید یک نگهبان وافوری بشما میگوید: "حاج آقا، تعطیل است باید از سازمان میراث فرهنگی نامه بیاوری." ما خودمان هرکدام یک میراث فرهنگی هستیم چرا درها را برویمان میبندید؟ اگر راست میگویند برای دیدار از امامزاده ها مقرر کنند که افراد ملزم هستند از میراث فرهنگی نامه بیاورند.
حالا صحبت پیش آمد، هر کجا و بدور ترین دهات و شهرها که سفر کردم، یک امامزاده جلویمان سبز میشد که اهالی محل میگفتند یا پسر امام رضا و یا دختر امام رضا در آنجا خاکه! ماهم بحثی نمیکردیم و قبول میکردیم ولی تعجب من از آنبود که آن حضرت عجب کمری داشته و بطورکلی مگر کار و زندگی نداشته که هی از این ده به اون ده میرفته و بچه میساخته؟ خب همین اعمال و کارها را کردند که جمعیت رسید به هفتاد میلیون دیگه.
مقداری سوهان، قطاب، گز وباقلوا اقوام در ایران بمن لطف کردند و با خود آوردم. البته بجز این چند قلم جنس که در بازار ایران تقریبا کیفیت استاندارد و ثابتی دارند ولی نوع اسلامی آن با روغن دنبه گوسفند درست میشود و گز ولدزنای امروزایرانی بجای عطر انگبین و بید مشک و گلاب بوی خوراک "لمب شنک" یا پاچه گوسفند میدهد و باید آنرا لای باقلا پلو با شوید گذاشت تا از گلو پائین برود، ببینید کار ایرانی بکجا کشید. ولی بطور کلی و خدا وکیلی هر چیز دیگر که بنده خودم خریدم و به امریکا آوردم بعدا متوجه شدم که تا دسته بما چپاندند. اولا یک سه تار گرانقیمت خریدم که چون سازنده آن تریاکی بود و موش از کونش بلغور میکشید من فکر کردم باید حتما هنرمند خوبی نیز باشد، که از قرار نبود. و در مغازه اش علیرغم آنهمه صحبتی که در باره اساتید تار چون عبادی و ذوالفنون و گوشه های نوا و راست پنجگاه و غیره کردیم وقتی خواست که کیفیت سه تار را جلوی ما امتحان کند و جلوه دهد، جنده فقط آهنگ زوربای یونانی را با آن زد! آخه جاکش، آهنگ دیگه ای نبود، که ما از اونور دنیا بلند شیم بیائیم وطنمون و تو واسه ما زوربا رو بزنی، اونو که با قاشق چنگالم میشه زد.
خلاصه صد رحمت به مقوا، اصلا باور کیند کاسه این سه تار ولدزنا مثل ملاج بچه نرمه و آدم دوست داره هی فشارش بده. برای ساختن دسته اش هم چوب کم آورده بوده و کوتاه مانده و لذا ما هم دائما نت کم میاریم و زیر سبیلی ماست مالی میکنیم و اسمش را هم گذاشته ایم بدیهه نوازی. خلاصه مکافاتی شده، فقط خدارا شکر که تو آمریکا همسایه ای دور وبر ما نیست که از شنیدن نوای این ساز به حال اغما بیافتد. آخه بنده چه میدانستم که آدم برای خرید سه تارکه میره باید خط کش هم با خودش ببره که دسته سه تار کوتاه در نیاد. این مثل این میماند که آدم برای خواستگاری که میره یک قوطی وازلین هم با خودش ببره، خب زشته دیگه، واسه آدم هزار تا حرف در میارن!
نرم افزاری هم که از مغازه بغلی برای فرا گیری سه تار خریدم بدرد عمه اش میخوره و تا حالا دو تا کامپیوتر را خراب کرده و صد رحمت به ویروسهایی که خودمون کشت دادیم. سی دی موزیک و دی-وی-دی خریدیم که اکثرا وسطش آهنگ و یا فیلم قطع میشود و برای آگاهی از بقیه داستان باید به ایران زنگ بزنیم و از اقوام بپرسیم که آخرش چی میشه. خب، نمردیم و معنی لغت " آکبند" را هم فهمیدیم. یعنی جنس تقلبی و معیوب بدون مجوز قانونی ولی پیچیده شده در زرورق با قیمت مناسب. هرکجای ایران هم که رفتیم مردم لفظ حاج آقا را بیدریغ بکونمان بستند، ما هم از شادی در پوست نمیگنجیدیم. این مثل آن کسی است که ارتش نرفته باشه ولی صداش کنن جناب سروان.
باری، یک تعارف توخالی که تمام کسبه ایران بطور استاندارد از آن استفاده میکنند اصطلاح "قابلی نداره" است. جنس را چهار برابر قیمت به آدم میاندازند و بعد که میخواهید پول بدهید میگویند قابلی نداره. دو سه بار تقاضا کردم و گفتم وجدانا بخاطر شرف ملی اگراز صمیم قلب میفرمائید که قابلی نداره پس لطفا ده درصد تخفیف بدهید. ولی چه کسی گوشش بدهکار بود و طرف فکر میکرد من دیوانه ام. از آن ببعد هر کاسبی بما گفت قابلی نداره بنده هم بلافاصله دردرون و زیر لب وزوز میکردم "آبجیت قابل داره" و این هم شده بود تفریح و دلخوشی ما. تا آنکه شب آخردر فرودگاه از خانم زیبای فروشنده پرسیدم بسته های کوچک خاویار چند هستند، فرمودند قابلی نداره. بنده هم گفتم پس چون قیمت مناسب است خواهش میکنم ده تا لطف کنید. خندید و خندیدم و آن دفتر یادبود نیز بسته شد و ما هم از وطن عزیز خارج شدیم و بسوک تنهایی غربت بازگشتیم، تا کی فرصت شود دیداری دیگر تازه گردد.
شعر زیبایی از عارف قزوینی که سالها پبش خانم الهه نیز آنرا باصدای زیبایش در برنامه گلها خواند. بخاطر شرایط غم انگیز جوانان ما در ایران این شعر بجاست:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از اشک همه روى زمین زیر و زبر کن
مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بد کردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از دست عدو ناله من از سردرد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
مردى اگرت هست کنون وقت نبرد است
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
----
این بلاگ را هم ما راه انداختیم که دوستان در ایران بتونن مطالعه کنن:
jeeshdaram.blogspot.com
Recently by Jeesh Daram | Comments | Date |
---|---|---|
زهرا سلطان و کهنه گوهی تاریخ | 8 | Oct 18, 2012 |
جمهوری آریایی ایران | 17 | Mar 03, 2012 |
بهار ایرانی | 15 | Feb 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
thank you thank you :)
by Souri on Tue Nov 17, 2009 05:19 PM PSTNow, this is what I call "an intelligent conversation"
I love you guys!!
JD: You know how much I value you and your work. I was watching this heated interaction from afar, and saying to myself: Maybe he is over-reacting to a minor remark :)
Setareh Cheshmakzan, is not an illogical mind and I have already read some of her ( I belive is a she :)) comments here. Not that I always agree with all she says, but honestly, she is one of the good one. At least she has a point when she speaks and most of the time she is tolerant.
I am so glad to see you two came to a compromise.
JD, I always liked you, now I have to say that I admire you, for your down to earth attitude.
Thanks to both of you, for making me happy :)
<<Sorry I don't have spell checking now >>
جیش دارم جان
Setareh CheshmakzanTue Nov 17, 2009 12:54 AM PST
خیلی آقایی! نگران نباش عزیز، من به دل نگرفتم و خوشحالم که سو تفاهم از میان رفت. رفتن و برگشتن به ایران کار آسونی نیست. منتظر نوشتار بعدیت هستم. خیلی خوب می نویسی. موفق باشی.
با سپاس و درود
طلب پوزش و عذر خواهی
Jeesh DaramMon Nov 16, 2009 05:07 PM PST
طلب پوزش و عذر خواهی
خانم یا آقای"ستاره
چشمک زن" من شمارا نمیشناسم، ولی بعید
نیست که در گذشته لطف شما شامل حال بنده هم شده باشد. در هر صورت صبر کردم و خواستم خشم فرو نشیند و
عقل جایگزین آن گردد.
من در مورد
چند جواب در پاسخ نظریات شما و لحن غیر عادی خود، صریحا از شما پوزش میطلبم و همینطور
از تمام دوستانی که در طی ای دو سال (و بیشتر) با انتقاداتشان مرا راهنمایی کرده
اند. همانطور که قبلا عرض شد من بطور کلی دخالتی چه مثبت و یا
منفی در مقابل اظهار عقاید مربوط بمقالات خودم نمیکنم. بجز یکی دو بار در مقاله
نوروز برای تشکر، و یکی دوباردر گذشته از شخص فاضلی که اشتباهات دستوری را ذکر
کرده بود. زیرا معتقدم این فضای اضافی متعلق بخواننده است که بنویسد و نظرش را
بگوید. چون نتیجه ای احتمالا نه چندان
مطلوب دارد.
این بار
شرایط محیطی که در آن بودم بسیار بد بود و ذکر آنهم در اینجا غیر لازم. استنباط من
هم از گفته های شما بسیار ناشایست بود و عکس العمل من هم بدون صبر و تفکر و
شکیبایی. بطور کلی روز و شب بدی بود و بسیار ناراحت شدم که در کار شما و شخص دیگری
دخالت کردم. گفتگویی بود بین شما و بمن
ارتباطی نداشت.
در فارسی
میگوئیم ضرر، هرکجا جلویش را بگیری منفعت است. و حضرت علی فرماید "هزار
دوست کم است و یک دشمن بسیار". من خواستم
جلوی این ضرر را اکنون بگیرم و مجددا از شما پوزش میطلبم و امید است سایرین هم
بنده را ببخشند، چون هدف من طنز است، و در توان من کشور سازی نیست، فقط گه گاه
نوشتن است. ولی بعد از نوشتن طنز، باز
گشتن و آنچنان ایجاد اضطراب کردن کار ابلهانه ای بود. عینا متن این مطلب را بشما ایمیل هم خواهم کرد
که مطمئن شوم بد ستتان خواهد رسید. باشد که
بنظر دیگران نیز افتد و ایشان نیز پوزش اینجانب را بپذیرند.
با سپاس
جیش دارم
MPD jan - دمت گرم!
Setareh CheshmakzanSun Nov 15, 2009 02:10 AM PST
عالی بود! دم شما گرم !
" اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید برسید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند. برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادامه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت. ضمنا دانشگاه و پارک دانشجو چقدر به انقلاب نزدیک هستند."
" پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده. جهت همان جهت و شیب همان شیب است."
نگاهی متفاوت به خیابان های تهران (منبع ایمیل)
Multiple Personality DisorderSat Nov 14, 2009 04:18 PM PST
۱۶ آذر به انقلاب ختم می شود.ادامه ی انقلاب به آزادی می رسد. اما تا رسیدن به خود تندیس آزادی باید همچنان ادامه داد. جمهوری اسلامی با آزادی فاصله دارد.در حالیکه در ظاهر با هم در یک امتداد هستند اما فاصله مطمئنی باهم دارند. جمهوری اسلامی با رسیدن به خیابان رودکی تمام می شود اما آزادی همچنان ادامه دارد. انگار که جمهوری اسلامی تمام توانش در همراهی با آزادی تا همان رودکی بوده است.
ملت خیابان کوتاهی است که با رسیدن به خیابان جمهوری اسلامی پایان می پذیرد.
سفارت انگلیس هم در خیابان جمهوری اسلامی قرار دارد. سفارت روسیه با اینکه در نوفل لوشاتو قرار دارد اما آن هم به جمهوری اسلامی نزدیک است.
اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید برسید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند. برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادامه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت. ضمنا دانشگاه و پارک دانشجو چقدر به انقلاب نزدیک هستند.
خیابان ایران هم خیابانی است که فقط عده ای خاص با عقایدی خاصتر در آن جای دارند.
پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده. جهت همان جهت و شیب همان شیب است.
خیابان نبرد به پیروزی می رسد. خیابان پیروزی که ابتدای آن میدان شهداست.
....و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت.
انگار قبلا (اوایل انقلاب) یکی با مهارتی خاص این اسامی را انتخاب کرده.
Is Neda a martyr or not?
by Multiple Personality Disorder on Sat Nov 14, 2009 02:27 PM PSTSince Neda's status as a martyr or not was mentioned in this thread, there is a thorough discussion of this issue in this article, "Neda was no Martyr!", if anyone is interested to read up on it.
jeesh daram !
by Setareh Cheshmakzan on Sat Nov 14, 2009 12:49 PM PSTمن تو رو سانسور کردم و تحمل حرف های تو رو نداشته ام؟! :)
اتفاقا قلم خوب و گرمی داری (نه توی این کامنت های وحشیانه ای که خطاب به من نوشته ای) و خیلی از عواطفتو درک می کنم. رفتن به ایران پس از سی و چند سال کار آسانی نیست و هضم یافته ها و گم شده ها زمان می بره و می تونه پروسه دردناک و پر تلاطم و پر ضد و نقیضی باشه. هر چه می خواهد دل تنگت بگو ! اگه عصبانیت تو اینه که من روی نوشته تو کامنت ندادم علتش این بود که همانطور که گفتم اونو نخونده بودم و مخاطبم ابرمرد بود. منظورم بی احترامی به تو نبود! تو هم که بعدش فرصت ندادی، منو دستگیر و دادگاهی کردی و بم مجازات تعریزی دادی ! اگه من می خواستم انتقادی از تو بکنم مطمئن باش که مستقیما خطابت می کردم و به در نمی زدم که تخته بشنوه! مگه کسی این جا با کسی تعارف داره یا می ترسه؟! نگران ابرمرد هم نباش، ابر مردی که من می شناسم نه برداشت غلطی از حرف من می کنه و نه به دل می گیره!!!
نه عزیز، من ناراحتیم از این نیست که تو دستگیر نشدی!!! مگه تو ناراحت می شی اگه ماه آینده که من می رم ایران دستگیرم نکنن؟! تو مگه می خوای بقول خودت "طرفداران موسوی" رو هر چقدر هم که ساده لوح باشن دستگیرشون کنن؟! من ولی نگرانی ام از اینه که تو داری مقاله ای رو که کامنت های خوبی براش گرفتی با این حرف هات خراب می کنی و در حق خودت لطف نمی کنی. می دونم فکر می کنی سطحیه ولی بگذار دوباره این شعری رو که خیلی دوست دارم برات بگم
دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
حالا اگه از بد و بیراه گفتن به من راحت شدی برو ویک اند خوبی داشته باش! من که دارم میرم بازی و شیطنت!
samsam - setareh cheshmakzan!
by Setareh Cheshmakzan on Sat Nov 14, 2009 11:20 AM PST//www.harvardscience.harvard.edu/environments/articles/winking-star-started-winking-only-recently
For your information SamSam. I like astrophysics amongst other things!
گاه گداری روي نگري{سطحي نگري} از همان گزينش نام ,خود را لو دهد
SamSamIIIISat Nov 14, 2009 09:17 AM PST
"ستاره چشمک زن" مگر ستاره چشمک نزن هم داريم؟. مانند اينکه بگيم "الاغ جفتک زن" يا "خورشيد نوراني" و يا "خاله زينب عربو امتي" ..ايا در نسکي{کتابي} خوانديد و يا جايی ديديد الاغ و خری جفتک نزن و خورشيدی تاريک ويا زينبي ايراندوست . بنابراين اگه بشه گذاشتش ستاره چشمک تند زن يا "کند زن" يا "دو بهم زن" يا "ببر تو ون و بزن بزن" خب اين باز هم بهتره .
چييرز
آقای چراغ خطر چشمک زن
Jeesh DaramSat Nov 14, 2009 11:39 AM PST
از قبل بهتر شدی، خوب است. ولی این شعر را تا بحال سه بار تکرار کردی و بسیار در سطح پائین و بی معنی است و سبک شعرهائی است که سر قبرها مینویسند: ای که برما بگذری دامن کشان ...از سر اخلاص الحمدی بخوان ..........بهرصورت، از این پس سعی کن با مطالعه بیشتر و قدری شکیبایی اول متن گفتار یکنفر را تا آخر بخوانی قبل از آنکه پا برهنه و بدون غسل و طهارت بپری توی صحنه. چه، شمشیر زبان دو طرفه میبرد. من که از حکومت ایران انتقاد میکنم پیه بسیاری چیزها را بتن مالیده ام، دیگر نیازی به سانسور شما نیست. تو ناراحتی ات فقط اینستکه چرا مرا در ایران دستگیر نکردند
اگر از ابتدای کار میامدی و مستقیما نویسنده را مورد سخن قرار میدادی و انتقاد میکردی امکان نداشت بتو اعتراضی بکنم. برو (و میدانم رفته ای) و تمام مقالات مرا بخوان و ببین من حتی یکبار در تمام این چند سال در مقابل انتقاد کسی باو اعتراض کرده ام؟ حتی یکبار؟ تو که هوادار موسوی هستی بمن ارتباطی ندارد و اصولا مخاطب من تو نبودی. هرکس آزاد بعقیده های منطقی در سطح عقلش هست. ولی آمدن و بدر زدن که دیوار بشنود آنهم در یک مقاله ای که از سر تا پا جنبه طنز دارد شایسته نیست. تو وقتی جلوی خندیدن فردی بنام "ابر مرد" را گرفتی و باو لگد زدی، آنگاه در را برای چاروادرا بازی، باز کردی. وگرنه من خودم لغت "لاطائلات" را در مقاله ام متذکر شده ام و من یکنفر از هفتاد میلیون ایرانی هستم. تو تحمل کن و بگذار ما بگوئیم. تو هم بگو ولی سانسورچی گری در عصر کنونی کار بچه ساواکی ها و کارمندان دولت های جبّار و بیسوادان است، نه آنان که در شهر هایی زندگی میکنند که آزادی بیان نسبی در آن وجود دارد. آزادی از خود شروع میگردد و اکتسابی است. تشخیص فرق بین طنز و گفتار جدی کار آسانی نیست و بسیاری بهمین چاه میافتند
جناب جیش دارم!
Setareh CheshmakzanSat Nov 14, 2009 05:49 AM PST
از "لات بازی و گردن کلفتی" گفتی، به این بسنده می کنم که بذارم نوشتار و رفتار جنابعالی در کنار کامنت های من در این بلوگ و تاریخچه کامنت های من در این سایت، شاهدی بر این حقیقت باشه که ازساواک تا سپاه راهی نیست و پدیده برادران بسیجی و خواهران زینب مختص جمهوری اسلامی نیست بلکه در لباس های متفاوت پدیدار می شه ولی ذات لات بازی، گردن کلفتی، صحنه سازی، دروغ پردازی، تهمت زنی، زن ستیزی و دید مالیخولیایی شون عناصر مشخصه ای است که نه لباس می شناسه و نه مرز جغرافیایی و فاصله زمانی!
دوست نزدیکتر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم
به امید زمانی که شناختت از افراد و رویدادها و برخوردهات بر محور مثانه پرت نباشه و بتونی با چشمی روشن و ادراکی تمیز از خاطرات مسافرتت به ایران بنویسی ...
آقای چشمک زن
Jeesh DaramFri Nov 13, 2009 08:28 PM PST
سرکار بسیجی چشمک زن، من اشتباها فکر کردم تو یک خانمی و این بخاطر کلمه "ستاره" بود. ولی پس از خواندن مطالبت و حالت گردن کلفتی، خشونت روحی و صدای دورگه ات و بوی گند پیاز، فهمیدم که این ستاره ازون ستاره های مفرغی صد تا یک غاز سپاه پاسداران پیرو خط امام است که به سینه ات میخ کردن و متوجه شدم که احساساتت بیشتر بمانند همان مردانی است که در خدمت سپاه پاسداران و بسیج هستند، بسیاری از آنها نیز قبلا در خارج زندگی میکردند و بوطن فروشی ادامه دادند. همان نوچه های ابراهیم یزدی که اول از در منطق وارد میشدند و بعد در راه امام حسین سر افراد را مییبریدند
ولی این موذی گری ها و دو دوزه بازی ها و دغل بازی هایشان در ما اثری ندارد، چون ما از این گردن کلفت تر هایشان را پشیزی ارزش نگذاریم و پیاز بارشان نمیکنیم که کارشان حسادت است و نفاق افکنی و لیاقتشان همان خمینی بت شکن
هدف ما (جمعیت کثیری که در گروه ما هستند، تا کور شود هرآنکه نتوان دید و بترکد چشم حسود و بخیل ساوامی گردو فروش، بشکن و بالا بنداز) افراد را یکی یکی براه راست میاوریم، حالا یا با زبان خوش و یا بهمین طریقی که دیدی دولت آمریکا با پس گردنی و اردنگی، اموال منقول و غیر منقول آن افرادی را که از ایشان پیروی میکنی و برایشان کارت تهنیت میفرستی و قیمه پلویشان را کاسه کاسه میخوری، با چه نظمی دیروز در سراسر آمریکا ضبط کرد و بتدریج تکلیف بقیه تان را نیز روشن خواهیم کرد (جمع ما). پس پرهیز پرهیز , تکفیر تکفیر و زنهار که این پاچه ورمالیدگی ها عاقبت خوشی ندارد و ما تکلیف دست نشاندگان جمهوری اسلامی را یکی یکی معلوم خواهیم کرد
در هر صورت حالا یا شما بسیجی موُنثی و یا مذکر چندان تفاوتی در اصل مطلب نکند. ولی هویداست که با روح خودت در جدالی بزرگ هستی و آن شاید بخاطر احساس گناهی است عارض از توهین های قبلی که دریافتم به بیش از بیست نفر دیگر در ایرانیان-دات-کام کرده ای و بسیار تعجب کردم وقتی از این افراد ایمیل دریافت کردم، چون شخصا تو را با این اسم ندیده بودم، ولی مثل تو زیاد دیده ام. و این افراد که ایمیل دادند، من اکثر ایشان را نمیشناسم ولی گفتند که کار تو آمدن در ابتدا، وسط و یا آخر مقالات افراد است و به طریقی دفاع از جمهوری اسلامی و توهین به افراد، حالا یا با لباس سبز، یا با چماق و قمه و غیره، و رفتن و عوض کردن اسم و باز گشتن با جامه ای دیگر. اگر خیلی عرضه داری بجای این نفاق افکنی ها، برو یک مطلبی بنویس که بفهمیم خط مشی و مرامت چیست، بهرحال خیلی از اکابر شروع کردند و هرگز دیر نیست. برو و این حالت مزاحمت بما نند یک مگس را کنار بگذار
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست آبجی، عرض خود میبری و زحمت ما میداری
بجای اینکه وقت عزیز را با لات بازی ها و گردن کلفتی های تو و سایر نمایندگان جمهوری اسلامی در خارج تلف کنیم تک تک شما بادمجان دور قاب چینهای حکومت فاشیستی که امثال شما آنرا ساختند و حمایت میکنند، رسوا کرده و در دادگاههای عدل بین المللی پوزه بد ترکیبشان را بخاک میمالیم، تا آزاده هایی چون ندا آقا سلطان بدانند که راهشان ادامه دارد و ما آلت دست این رنگرزان، بساز و بفروش قیمه مفت بخور دغل باز نوکران خط امام نمیشویم
تورا با نبرد دلیران چکار تو برزیرگری، تخم گندم بکار
برو شاشتو بکن چشات واشه
جناب جیش دارم
Setareh CheshmakzanFri Nov 13, 2009 02:44 PM PST
اینکه می گن جیش عاشقی رو از یاد می بره خیلی درسته!جیش نه تنها دیده دل رو که دیده ادراک رو هم کدر می کنه! شما به نظرمی رسه اصلا اونچه رو که من نوشته ام نخوندی یا نفهمیدی و به سبک همون کسانی که دلت ازشون خونه یک متهم خیالی از من تو سرت ساختی، خودت سؤال می کنی و خودت جواب میدی و خودت هم محکوم می کنی! عزیز دلم، من مثال ندا رو زدم چون ظاهرا بنظرمی رسه که او نه مذهبی بود و نه یک فعال سیاسی ملی گرا. حالا توی زندگی شخصیش هرمرام و نظری داشت ولی وابستگی آشکاری نداشت و فعال سیاسی نبود، مثل بسیاری از آن کثرتی که بش اشاره می کنی!حتی می گن تصادفأ اونجا بود یعنی قربانی یک تصادف شد. من ندا را شهیدخطاب نمی کنم (من اصلا خودم واژه شهید رو به کار نمی برم!)، ولی شما توی اینترنت بگرد، توی نوشتارها و پلاکارد ها ی تظاهرات و حتی توی خود این وسایت رو نگاه کن وببین چه کسانی ندا رو شهید می نامند!! منظور این است که صرف نظر از مخالفت یا موافقت شما و من، واژه شهید معنا و کاربردی گسترده تر از مفهوم و ریشه دینی اش داره. در جواب سوال جنابعالی که من چکاره ام و مگر نماینده ندا هستم (!)، نه عزیزم، من کاره ای نیستم ، نما ینده کسی هم نیستم و ادعای عالم العلوم بودن را هم ندارم. ولی شما که از "کثرت جمعیت" برای من تعریف می کنی و منو متهم می کنی که "گروه ما رادست کم گرفته ای" (!) اولا من بر خلاف رفتار شما همچین جسارتی نمی کنم! دوما، اون "ما"یی که منو درجبهه مخالفش قرار می دی آیا یکپارچه است و حضرت عالی نماینده برگزیده آن"جمعیت کثیر" هستید؟! بستگان و دوستان من نیز در این تظاهرات شرکت داشته اند،کتک هم خورده اند، کارشان را هم از دست داده اند و تهدید هم شده اند. آنها که بخشی از این جنبش مردمی اند، هم با یکدیگراختلاف نظر دارند هم با من و شما! آیا باید از شما برای عضویت در این کثرت اجازه می گرفتند؟ یا اینکه رایشونو دزیدی داری باهاش پز می دی؟! دیگه اینکه من نه راجع به شما و نه راجع سایرایرانیان مقیم خارج اظهار نظری کردم که شروع کردی به ننه من غریبم بازی در آوردن! اگه احساس گناه می کنی و شرمنده هستی چرا بد و بیراهشو به من می گی، برو خودتوکندو کاو کن! به زبان خودت "برای یک ملتی که استعداد ... در بر چسبزدن، بخیه به آبدوغ زدن، آس و خال از آستین بیرون کشیدن، و سایرکجروی ها در فرهنگش موروثی شده" باید در وحله اول توی آینه خوب خودشونگاه کنه که با برون فکنی و تهمت و هوچی گری دردش دوا نمی شه! البته شمایی که خودتو محور و سخنگوی اون"ما" قلمداد می کنی و به نمایندگی ازش به "سبز" ها و رهبرانشون بد و بیراه می گی، جالبه که خودتو اهل این"ملت" حساب نمی کنی ! ل و ل:) خوب البته! می گی که سی و چندین ساله که ایران نبودی ولی همانطور که گفتم دوست نزدیکتر ازمن به من است وین عجب تر که من از وی دورم!
تصحیح الاراجیف
Jeesh DaramFri Nov 13, 2009 01:22 AM PST
Will Cuppy does exist!
by Azarin Sadegh on Tue Nov 10, 2009 10:47 AM PSTAs much as I know there is an American writer named will Cuppy who has written "Decline and Fall of Practically everybody" or Chenin Konand Bozorgan! But it is true that Najaf's translation has been really extraordinary and super funny...I still read this book to brighten up my day!
//en.wikipedia.org/wiki/Will_Cuppy
//www.amazon.com/Decline-Practically-Everybody-Nonpareil-Books/dp/1567923771/ref=ntt_at_ep_dpi_1#noop
سلام بر دوست عزیز، جناب جیش
simaTue Nov 10, 2009 09:34 AM PST
قربان قلم شما و الحمدالله که برگشتید به سایت. ما هم دلمان تنگ شده بود.
دوست عزیز شیفته خانم، کتاب "چنین کنند بزرگان" مثلا ترجمه بود (از شخصی به اسم ویل کاپی، اگر اشتباه نکنم) ولی در واقع کار خود "مترجم" آقای نجف دریابندری بود. آخرین کار آقای دریابندری دو جلد قطور در مورد غذا و آشپزی است به نام "از سیر تا پیاز" -- چه کتابی...!
اتفاقا چند وقت پیش مصاحبه ای (جهانشاه؟) در همین سایت با دریابندری بود.
سوری خانم و آقای چند شخصیتی
Jeesh DaramMon Nov 09, 2009 09:01 PM PST
بله اتفاقا در اینمورد نیز تحقیق شد، عرض کنم مرحوم نجات اللهی در ابتدا شانس خوبی داشت که اسمش برای عمر یک رژیم باقی بماند، چون آخر اسمش اللهی بود و طبیعتا آدم فکر میکند بله این اسم دیگر تا آخر این رژیم ماندنی است. ولی بسا خیال باطل چون اشکال اسم آن مرحوم در کلمه "کامران" است که متاسفانه کامران از جمله اسماء ممنوع است بخاطر آنکه انرژی مثبت میدهد، مثل میهندوست و وطنپرست که هردو ممنوع هستند و همین موجب شد اسم ایشان را بردارند و بعد از صرف مخارج زیاد نام "استاد مطهری" بروی آن خیابان بگذارند. از نظر طبقه بندی استاد مطهری "مقتول" است چون در مهمانی خصوصی که سفیر روس در آن شرکت داشت، استاد مطهری را مسموم کردند و میگویند خود سفیر روس در غذای او زهر ریخت
آقای مالتی-پل-پرسونالیتی هم راهنمائیهای خوبی کردند. مثالی دیگر، اگر دختر خانمی از راننده تاکسی بپرسد : آقا فراموشم مکن میخوره؟ راننده هم میگوید "بله، اول میاندازیم زبان در قفا و شانه بسر، چون خشخاش را یکطرفه کرده اند و اونجا الان قیامته ، بعد میاندازم پشت بزرگراه بره قوچ ومستقیم تا فراموشم مکن . خب این چه اشکالی داره، تماما نام گیاهان و حیوانات است،
dear JD
by Souri on Mon Nov 09, 2009 07:38 PM PSTDid they change the name of Nejatollahi Ave ?
Kamran Nejatollahi was the son of our family friend. Very nice people, with whom we shared their sorrow when Kamran was shot and died during the strike of the student under the Shah's regime.
Do you know if they have kept his name on that Ave (I believe it was takht taavoos??) or they have changed it?
آقای دارم،
Multiple Personality DisorderMon Nov 09, 2009 07:30 PM PST
اسم خیابانها خر تو خر بود می خواهید آنرا خر تو خرتر کنید با این پیشنهادتون که از اسم درختان، گلها، و حیوانات استفاده. کنیم؛ خر، قاطر، کک، اسکانک! آخه اینهم شد پیشنهاد! منو ببر خیابان سگ نبش شپش! از اون بدتر اینرو تصور کنید:
مسافر: توت، توت؟
راننده: پدر سگ!
مسافر: نه آقا! توت!
راننده: نه توت نمی رم.
مسافر: بیشتر می دم.
راننده: چقدر؟
مسافر: ٥٠٠ تا.
راننده: بپر بالا.
راننده به مسافر دیگر: اجازه می فرمائید اول بریم توت؟
مسافر١: پس کُنجد چی میشه؟
راننده: از توت در اومدم میرم کُنجد.
اسم گل! من هر چی گل شموردم بیشتر از ٥-١٠ گل معروف پیدا نکردم، بعد باید بریم دنبال گلهای عجیب غریب مثل اکولیجیا. بعد یه ده هزار اسم دیگه کم میاریم. نه آقا همون اسم قاتلها باشه بهتره. تا دلت بخواد قاتل داریم، کم نمیاریم.
خر مگس
Jeesh DaramMon Nov 09, 2009 07:27 PM PST
بفرمائید اینرا میگویند یک اسم شایسته برای نامگذاری یکی از بلوارهای
ایران. چه اشکالی دارد که یکی از آن یازده هزار خیابان در سراسر ایران که
بنام چمران است، بنام حشره ای بنام خرمگس بگذاریم؟
هر حکومتی هم که بر سر کار بیاید (یا بگذارند) مجبور نخواهد شد که تابلو را عوض کند که آبروی خودش را بخرد
در پاسخ شما عرض شود که در پارگراف اول مقاله ذکر گردید که اگر از مطا لب
مندرج در این مقاله بگذریم "بقیه خاطرات سفر خوب بودند و بعدا در میان
خواهیم گذاشت" نخواستم آلبالو پلو را با کاسه ای پر از ترنجبین و فلوس
مخلوط کنم. متشکرم که مایل هستید بدانید. درود
Jeesh Daram
by kharmagas on Mon Nov 09, 2009 06:49 PM PSTBy no means I am trying to question many of your not so pleasant feelings about Iran. I had very similar feelings when I visited a couple years ago after many years (I didn't like many of 'strange' cultural things, those la'nati borges ... etc.). ... but I was wondering if you had any pleasant feelings that you like to share.
خانم چشمک زن
Jeesh DaramMon Nov 09, 2009 07:37 PM PST
اشاره کنم و برویم. مرحومه ندا آقا سلطان آن دختر پاکدل ایرانی بهیچ وجه
من الوجوه وابستگی، تمایل و گرایش و سمپاتی نسبت به آن افرادی که به
خودشان رنگ سبز مالیدند نداشته است و روح پاکش مستقل و فقط ایران آزاد را
دوست داشته است، همانطور که ما دوست داریم. پرسیدید "ما" یعنی چه کسانی (یعنی بنده و بسیاری دیگر که
اگر خواستید لیستش را ساعت یکربع به پنج تشریف بیاورید سر بازار بین
الحرمین تا تقدیم شود و از کثرت جمعیت تعجب حواهید کرد و لب بر دندان
خواهید گزید که گروه ما را دست کم گرفته اید). همین برچسب دروغ زدن هاست
که نیات پاک رفتگان بر خاک در راه وطن را آلوده میکند و بمرور زمان قهرمان
محو میشود و قاتل قهرمان. شما هنوز چندی از چهله (چهلمین روز وفات) آن مرحومه نگذشت او را به
حزب سبز بسته اید؟ برخی فکر میکنند اگر در آسایش نسبی شان در خارج و در
طی راه ضمن رفتن به خواربار فروشی ایرانی و یا برای وعده اپبلا سیون و ورزش یوگا یک چیز سبز نیز بخودشان آویزان کنند
این وطن پرستی است؟ فکر میکنید این ایرانیانی که مثل بنده سه دهه و
بیشتر از وطن دور بوده اند اینها از ایران خبری ندارند؟ آیا فکر میکنید
آنها که چمدان را پر میکنند میبرند و به بوتیکها میفروشند و بر میگردند
فقط از ایران خبر دارند؟ شما اگر تحقیق کافی کنید ملاحظه خواهید کرد که
حتی آن نوکر اجنبی کلاش آن موسوی نامرد سبز پوش، نیامد یک نطق برای آن
مرحومه بکند و فقط کارش لبخند زدن است. چون باو سبک بازاریابی بطریق
آمریکایی را خوب آموخته اند، بدوربین نگاه کن و بخند... و او هم
میخندد.... و ما هم برای قهرمانان واقعی مان میگرییم....... شما حتی لغت
"شهید" را خودتان بی ارزش کردید که در آخر از ابر مرد خواستید شهید تان
نکند، یعنی شما را بقتل نرساند (مطمئن هستم منظورتان آن نبود که از شما یک
قهرمان بسازد، بله؟) پس نتیجه آنکه برای یک ملتی که استعداد خدادادی در
بر چسب زدن، بخیه به آبدوغ زدن، آس و خال از آستین بیرون کشیدن، و سایر
کجرویها در فرهنگش موروثی شده، بهتر است بیاید و نام خیابانهای خود را از
نام شریف حیوانات بیگناه، از گلها و از درختان انتخاب کند که افرادی مثل
شما و بنده نیائیم و مجبور به افشاگری شویم و رنگ به پیکر این و آن بمالیم.
ایران نیازی به هیچ رنگی ندارد. ایران فقط وطندوست نیاز دارد، ما نه
دشمن عرب هستیم و نه مردم غرب، بلکه دوست دار ایران. بزرگترین دشمنان وطن
ما در بین خودمان هستند و بیشتر آنها در خارج. شما هم سخنگوی ندا آقا
سلطان نیستید، مگر آنکه صلاحیت خودرا بدست بیاورید. تا این لحظه ما فقط
میدانیم شما ابر مرد را چنان دوست دارید که جمله اول او را که میخوانید در
شماتت او مطلبی در یک گروه باز مینویسید بدون آنکه بدانید نیت او چه بوده
است، حالا شما چگونه از نیات آن مرحومه ندا آقا سلطان خبردارید؟ شما فکر
نکنید ما اینجا برای مسخره گی آمده ایم ولی از میان تمام جمعیت من به نیات
شما شک کردم، و حدسم هم صحیح بود که شما مطا لب را نخوانده بودید، وگرنه
انتقادات دیگری هم زیاد بود. ندا آقا سلطان سبز پوش نبود، لطفا بگردید
قهرمان دیگری برای تیم خودتان انتخاب کنید. در خانمه لازم بتذکر است که من هدفم اشاره بشما نیست، استنباطم را از اسمی بنام چشمک زن نوشتم. امیدوارم روزی مقالات شما را بخوانم و از آن چیزی فراگیرمان شود
جیش دارم عزیز - عجله نکن:) !
Setareh CheshmakzanMon Nov 09, 2009 05:09 PM PST
با عرض معذرت، باید اینو توضیح بدم که وقتی جواب ابرمرد رو دادم، این بلوگ رو نخونده بودم. علت سر زدنم به اینجا این بود که اسم ابرمرد رو توی لیست آخرین نظرات دیدم و چون ابر مرد رو دوست دارم، اومدم ببینم چی داره می گه! نیازی به تکرار آنچه گفته ام نیست جز این توضیح که به هیچ گونه ای از چون و چرای گزینش نام خیابان ها، شهدا یا قهرمان های جمهوری اسلامی دفاع نکرده ام و نیازی نیست که مرا اینظور توبیخ کنید، زیر بازجویی قرار بدید و عصبانی بشید که من چرا خدای نکرده کاملا با شما موافقت نمی کنم :) . گفتید که سالهاست ایران نبوده اید؟! دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم!!!
همانگونه که خودتون اشاره کردید، بر این باورم که برخی از به اصطلاح شهدا و قهرمانان برگزیده رژیم دستشان به خون دیگران آغشته بوده یا کارنامه درخشانی ندارند.
و نیز بسیارند کسانی - بچه های معصوم و محرومی - که چه با زور و چه داوطلبانه در راه دفاع ایران، انقلاب، اسلام، یا همه اینها، جان خود را باخته اند و کوچه و پس کوچه که سهله اسمشان روی گور کوچکی هم نگاشته نشده. گروه بندی جان باخته گان به شهید از دید مسلمانان، قهرمان ملی از دید ملی گرایان، و مقتولین و یا تلفات از دید سازمان ملل یا دیکر سازمان های بین المللی و آمارگران و دانشوران اجتماعی تقسیمی من در آوردی و ساده گراست. منظورم توهین به شما نیست. واقعیت این است که ندا آقا سلطان و سایر جان باختگان جنبش سبز و پیش از آن جان باختگان ملی را نیز شهید می نامند، نه تنها مسلمانان بلکه سکولار ها. مفهموم شهید در میان مردم ایران از مفهوم دینی اش گسترده تر است. شهید یعنی جان باخته ای که شاهد جان باختگی اش هستیم و آنرا در ضمیرمان نگاه می داریم تا مشعل راهمان باشد. یعنی تاریخ را از خاطر نبردن. بسیاری از شهدا ی مذهبی ملی گرا نیز هستند و بسیاری از ملی گرایان یا مذهبی اند یا مفهوم شهادت در راه وطن یا در راه ایدآلی بشر دوستانه برایشان غریب و زننده نیست، آشنا و دلپذیز است.
حالاچیزی که تعجب منو بر انگیخت این یقین شما بود که مابا این اسم گذاری ها مخالفیم و دلمان می خواهد اسامی پرندگان و حیوانات و غیره جایگزینشان شود!! منظور شما از ما کیست؟ شما و چند نفر دیگر؟ مگر شما سخنگوی مردم ایران هستید یا جام جهان نما دارید که با یک سفر کوتاه پس از ۳۵سال بر این باورید که خواسته اکثریت مردم ایران را می دانید؟ من شخصا چنین ادعایی ندارم ولی می دانم که همه یکجور فکر نمی کنن حتی با وجود چنین استبدادی! .
جیش دارم عزیز، من درک نکردم که منظور ابرمرد شوخی بوده و قصدی هم نداشتم که توی ذوقش بزنم. ابرمرد جان اگه حالتو گرفتم منو حلال کن و شهیدم نکن برادر!
بدون شک باز گشت به ایران پس از گذشت این همه سالها و آنهم چه سالهایی و این همه دگرگونی تجربه تکان دهنده ای است. باز هم برگرد اگر تونستی. مطمئنم که حتی اگه این رژیم هم سر کار باشه، به مرور زمان عواطف رنگارنگی در کنار یاس و خشم کنونیت بازگشت از ایران رو سخت تر و سخت تر می کنه. به امید آنروز :)
Jeesh Daram
by Red Wine on Mon Nov 09, 2009 04:07 PM PSTSir i enjoyed to read your answer.. hahaha very good one, thank you :=) .
Dear Jeesh, I can't agree more...
by Azarin Sadegh on Mon Nov 09, 2009 02:23 PM PSTLol...You're the best Jeesh jan! Even your comments are a real joy to read. Thank you so much for writing what many of us were already thinking...! Most of those "murdered" were a bunch of "murderers" when they weren't murdered yet. But if some poeple like the ideas of some of the murderers, then they would feel sympathy for them when they are murdered. (Oh my...I think you said this murder/murdered/muderer thing much better than me..:-)
Thank you! Az.
ابرمرد جان اصلا اون درد و بلات بخوره تو فرق سر خالد استمبولی!
AnonymouseMon Nov 09, 2009 12:55 PM PST
Everything is sacred.
پس آن نویسنده ها و اطفال بیگناه چی؟
Jeesh DaramMon Nov 09, 2009 12:05 PM PST
Normal
0
MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman";}
خانم ستاره چشمک زن: نمیدانم
این چشمکها به سبک آن رئیس پلیس در فیلم قدیمی پلنگ صورتی است، که از فرط عصبانیت
ازدگرگونی روزگار دور و برش بود و یا چشمکهایی از نوع خانم سارا پالین که از روی
اعتماد بنفس زده میشد؟ اجازه دهید مطلبی
مطرح شود. این آقای ابرمرد طفلک آمد و صبح یکشنبه ای یک خنده ای کرد و رفت و
معمولا مجازات آن بین پنجاه تا صد ضربه شلاغ است که نقدا پرداخت میشود. ولی مطمئن نیستم شما تمام مطلب را خواندید و یا
فقط نفر اول را از صف کشیدید بیرون؟
در همین لحظه نقشه تهران بزرگ روی
دیوار جلوی من است. شما هم یک نسخه تهیه بفرمائید و لیست را باهم مقایسه خواهیم
کرد. اولا من عرض کردم هر کس جلوی اسمش شهید نیست فرض یقین را بر آن بگذارید که
قاتل است و این افراد را از شهدا جدا کردم.
شما خودتان طبق نوشته تان خطاب به ابر مرد اذعان داشتید که شاید (مطمئن
نیستم) تا حدودی موافقید که نام چند تا قاتل بی پدر مادر و نوکر سر سپرده اجنبی
نیز در لیست خیابانهای تهران رفته است. پس
فکر کنم اختلاف نظر ما بر سر آنستکه این لیست قاتلین و مقتولین چگونه اصلاح شود و
بعضی اسمها عنوان دیگری بگیرند. مثلا لابد
آیت الله کاشانی در نظر بسیاری یک قهرمان است ولی از نظر بنده یک خائن وطنفروش
بوده است و بجای او باید نام صادق هدایت در بزرگترین بلوار ایران قرار گیرد که آن
بیگناه یک گیلاس ودکایش را در کنج تنهایی و افسردگی میخورد و برای وطنش اشک میریخت
و لی آیت الله کاشانی به سه هزار نفر قیمه پلو میداد که بروند و چماق توی سر آزادی
خواهان بزنند. آیا شما نواب صفوی را یک
قهرمان میدانید که در تمام ایران نامش خیابانها را آلوده نموده است؟ شهید پروفسور مهندس تیمسار مصطفی چمران چطور،
آیا او از نظر شما یک قهرمان است؟ حالا شکی نیست بسیاری زود توجه شان میرود دنبال ستارخان و باقرخان و کوچک خان و آنها را مثال خواهند آورد، ولی بحث ما روی فلسفه دروغپردازی دولت بود و فلسفه شهید پروری است.
توجه داشته باشید، هرکسی را
ارتش بزورو یا حتی داوطلبانه بجنگ ببرد وبعنوان یک سرباز وظیفه کشته شود، آن سرباز
الزاما یک قهرمان ملی نیست. او یک شهید است از دید شیعه اثنی عشری، یک مقتول است از
دید حقوق بشر وقوانین بین الملل، و یک
سرباز جانباخته از دیدگاه ملی گرایی است.
قهرمان میتواند بدون ریختن خون و بدون داشتن کوچکترین حمایتی فقط بخاطر
میهنش ادامه به افشاگری خائنین کند، خود خیانت نمیکند، با اجانب وا نمیبندد، با
دربار ائتلاف نمیکند، بساز وبفروشی نمیکند و مهمتر از همه تظاهر بدین نمیکند. او خود
را قهرمان نمیداند و قهرمان شدن را در آخرت نمیبیند بلکه درحیات کوتاهش رد پایی و
کوره راه باریک و پاخورده باقی میگذارد تا
آینده گان درسی فرا گیرند. اگر قرار شود
برای هر مقتول در جنگ بلواری ساخته شود که دیگر خیابان و کوچه کم میاید و باید
بروند روی بازوهای مردم بزور خال کوبی کنند.
و درثانی چرا حتی در نامگذاری شهدا نیز پارتی بازی میشود؟ مثلا مصطفی چمران بیش از یازده هزار خیابان و
مسجد و فرودگاه و حسینیه در سراسر ایران بنامش زده اند، ولی برای آن طفل بیگناه که کلید پلاستیکی
دروازه بهشت (احتمالا ساخت چین) را بگردن
آویخت و از روی مین ها رد شد و راه را برای چمرانها باز کرد و بدن کوچکش تکه تکه
شد، فقط یک کوچه بن بست بنامش زده اند؟
هدف من آنبود و هست که نام
خیابانها باید مشوق هدفی باشد مشترک. این حکومت
سفاک هدفش شهید پروری و آخرت گرایی است. ما هدفمان آنستکه خیابانهایمان به اسم این
شاه و آن شاه و این قاتل و آن مقتول و چه کسی شلوار چه کسی را کند، نباشد و بجای
آن از اسم حیوانات، گلها و درختان استفاده کنید تا این کودکان اسمهای آرامش بخشی
را فراگیرند، نه یکمشت قاتل و مقتول ویا بقول دوستی "مخلوط" یعنی کسیکه اول قاتل بوده ولی بعدا مقتول میشود
و شکم یکدیگر را پاره میکنند. آن قصابی
است و برای خودش صنفی جدا دارد.
حالا اگر فردی آمد و خنده ای
کرد دلیل عدم عشق او بمیهنش نیست. ما شرقیان
باید از غربیان هم کمی بیاموزیم که حتی در سخت ترین شرایط زندگی یک خنده میتواند کمکی باشد برای تقویت
روح آزرده و رنجور.
سپاس
//www.youtube.com/watch?v=W3tOB9UxuHA&NR=1
Dear Setareh Cheshmakzan
by Abarmard on Mon Nov 09, 2009 09:10 AM PSTI agree with your points. I was quoting the article and found the statement funny.
Abarmard - street names in Iran
by Setareh Cheshmakzan on Mon Nov 09, 2009 04:10 AM PSTDear Abarmard, Although there is an element of truth in your statement, let us not forget that like the change of the street names, perspectives too change! I believe the change in your perception from yesterday's "fighters" to today's "murderers" and yesterday's "martyred" to today's "murdered" is a recent one. In some cases you may be right and you and I might have misjudged characters and events, but let us not forget that aside from our changing perceptions of events and personalities, people and personalities are also shaped in and changed by events. Some of those whom you perhaps rightly call murderers used to be fighters and heros, and almost all of those whom you call "murdered" such as those who lost their lives in the war, those who lost their lives fighting the Shah's dictatorship, and those who were murdered by the MKO, remain as martyrs for many of us. How can we call Neda and Sohrab martyrs rather than murdered, but turn our back to those who lost their lives fighting for Iran in the past?
این هم دیدگاهی بود...
Neda ye Iran e AzadSun Nov 08, 2009 07:21 PM PST
از دیدگاهتان کاملا مشخص بود که سی و دو سال ایران را ندیده اید. کلاه آن موقع سرمان رفت که شماها مملکت را خالی کردید جانم. به نظر من مردم اگر رنگ سبز هم نداشتند باز هم سمبل دیگری پیدا میکردند که با آن همدیگر را دلگرم کنند. در ضمن حکومت دیگر از لباس سبز ها نمیترسد. حکومت از همه میترسد. اثباتش هم با کتک زدن مردم در سیزده آبان. مگر همه آنها که کتک خوردند سبز پوشیده بودند؟ مطلب شما محترم است چون بیان عقاید شخصی شماست
سبز سبز تا بهار