غلامحسین ساعدی با آفتابه ودکا میخورد


Share/Save/Bookmark

Fred
by Fred
28-Nov-2012
 

پیشتر در باره دهان دریدگی یکی از ریزه خواران نظام نکبت مسلمین "اصلاح طلب" و غیره به شادروان صادق هدایت و "بی شرف" نامیدن او برای خلق "توپ مرواری" یکی از چندین و چند شاهکارهای او مطلبی تقدیم شد.

حالا یکی از سایت های امنیتی نظام نکبت مسلمین به سراغ زنده یاد غلامحسین ساعدی رفته و به نظر میرسد که حضرات کمپین جدیدی را برای حمله به نویسندگان معاصر و محبوب ایران شروع کرده اند.

"سالهاست که جریان معارض فرهنگی و ادبی جمهوری اسلامی ایران به دنبال احیای روشنفکری غرب زده در ایران است.

این درست همان چیزی است که محافل حامی روشنفکری ادبی و هنری در داخل و خارج از ایران آنرا طلب میکنند ، یعنی ترسیم ابعادی ناهنجار و نامتعارف از زندگی روشنفکر ایرانی بعنوان یک الگو و سرمشقی برای جوانان و احیانا کنشگران ادبی و هنری که میخواهند روزی در تاریخ ادب و هنر ایران نامی از آنان باقی بماند.

ساعدی خودکشی کرد و با آفتابه الکل مینوشید و همیشه ناراضی بود و همواره سیاه نگاه کرد و دلبسته بود بر تمامی ژست های روشنفکری که تا قبل از این اسلافش دلبسته آنان بودند."

تبریک

پ.ن. رضا براهنی در مطلبی گفته که پس از انقلاب به آپارتمان ساعدی رفته و دیده که ساعدی برای مخفی کردن "ودکا" آنرا در دستشویی در آفتابه ریخته بوده.

با در نظر گرفتن سابقه براهنی و غیر عملی بودن نگاهداری مشروب الکلی در ظرفی در باز و پخش بو و پریدن الکل آن، اصالت روایت براهنی همانند آنکه گفته بود در دوران دبستان برای تنبیه نوشتن به "ترکی" باید تخته سیاه را میلیسیده مشکوک میباشد.


Share/Save/Bookmark

Recently by FredCommentsDate
ادا اطوار اسلامی
5
Dec 05, 2012
مسجد همجنسگرایان
1
Dec 05, 2012
Iranians are legitimate target
10
Dec 04, 2012
more from Fred
 
divaneh

مه فشاند نور و سگ عوعو کند

divaneh


مقام ساعدی در تئاتر و ادبیات معاصر ایران بسیار بزرگتر از آن است که با هرزه گویی های یاوه سرایان خدشه ای بدان وارد شود. کتاب عزاداران بیل که داستان گاو آن با فیلم داریوش مهرجویی شهرت جهانی یافت بی شک یکی از برترین آثار ادبی معاصر است که فقر و تلخی زندگی را در دهی کوچک به تصویر میکشد.

بعید نیست که براهنی را گذاشته سر کار و آب آفتابه را بجای ودکا به او داده، و براهنی هم که دهانش پر از گچ بوده چیزی نفهمیده و فکر کرده مست شده و شروع کرده به عربده کشیدن که هنوز هم دارد می کشد.   


Zendanian

اتللو در سرزمین عجایب ( تحفه ی برای تمامی نابرادران مقدس)

Zendanian


نویسنده: غلامحسین ساعدی

کارگردان: ناصر رحمانی نژاد

بازیگران (اجراى پاريس): یاسمن آرامی، زیتلا
کیهان، حمید مانی، هومن آذرکلاه، میرعلی حسینی، فریبرز دفتری، منوچهر
پورزم، پیمان، سمکو صالح زاده، محمد پگاه، منصور خلیل زاده، ناصر رحمانی
نژاد، میترا مینوئی، فریبا مدبّر

(در اجرای لندن): میترا مینوئی، زیتلا کیهان، حمید مانی، هومن
آذرکلاه، میرعلی حسینی، مسعود اسدالهی، علی کامرانی، سمکو صالح زاده، محمد
پگاه، منصور خلیل زاده، ناصر رحمانی نژاد، افخم هاتفی، فریده نویدی

طراح‌ پوستر: بهرام روحانی

 

توضیح شرایط شکل گیری اجرای این نمایشنامه، از آغاز تا
پایان، از برخی جهات بسیار مهم است، و درست بدلیل اهمیت آن مایلم این مهم
را به جای مناسب خود موکول کنم. پیش تر از این اشارات و روایتی مخدوش و
تحریف شده از ماجرای اجرای این نمایش منتشر شده، که برای روشن شدن برخی
حقایق در این رابطه، ضرورت دارد روایت واقعی آن ثبت شود.

نمایشنامۀ  اتللو در سرزمین عجایب اثر مهمی است، نه
باین دلیل که نویسندۀ آن یکی از نمایشنامه نویسان محبوب ایران، غلامحسین
ساعدی است، بلکه بخاطر موضوع آن که توانسته برخی ویژگی های پوسیده و متحجر
ایدئولوژی حکومت اسلامی را فاش سازد. تئاتر ایران در تبعید، که در آن سالها
بتازگی شروع به فعالیت کرده بود و می رفت که برای خود هویتی پیدا کند، با
این اثر توانست خود را تثبیت کند. نمایشنامه با آن که طرحی ساده و ساختاری
در مجموع واقع گرا دارد، اما زبان و فرم ساتیریک آن جذابیت های انکار
ناپذیری به آن بخشیده است. این نمایشنامه در واقع ادامۀ سبکی است که ساعدی
قبل از آن نیز عموماً در آثار نمایشی خود بکار گرفته بود. یک بوم نقاشی با
پس-زمینه ای یکدست و ساده، و شخصیتهایی که با چند خط پرشتاب اما مطمئن بر
آن طراحی شده اند.

از اجرای لندن این کار یک ضبط ویدئویی، اما متأسفانه با
کیفیت نه چندان خوب، توسط "خانۀ هنر" در لندن تهیه شد که در همان زمان پخش
گردید. از اجرای پاریس آن یک نوار ویدئو بجا مانده که تنها بمنظور ضبط
خصوصی و نه پخش عمومی تهیه گردید و در صدد هستیم تا نسخۀ مناسبی برای ارایۀ
عمومی تهیه کنیم.

 

-----------------------------------------------------

اتللو در سرزمین عجایب

//www.youtube.com/watch?v=gCEsghVt9FE

 


salman farsi

Brothers & Sisters must respect these rules:

by salman farsi on

در بيان ادعيه و آداب بيت الخَلا([1])
و چون خواستى متوجّه به نماز شوى، و حاجت دارى به رفتن بيت الخلا، پس ابتدا كن به آن، و آداب بيت الخلا بسيار است و جمله از آن بطور اختصار آن است كه: مقدّم دارى در وقت داخل شدن پاى چپ را و بگويى: بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ * اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الرِّجْسِ النَّجِسِ الْخَبيثِ الْمُخْبِثِ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ.
و چون كشف كردى «بِسْمِ اللّهِ» مى گويى و واجب است در اين حال بلكه در تمام حالات مستور كردن عورت را از ناظر محترم; و حرام است در اين حال رو به قبله و پشت به قبله نشستن.
و مستحب است آن كه بگويى در حال قضاى حاجت: اللّهُمَّ اَطْعِمْني طَيِّباً في عافِيَةوَاَخْرِجْهُ خَبيثاً مِنّي في عافِيَة.
و وقتى كه نظرت افتاد بر آنچه از تو دفع شده مى گويى: اللّهُمَّ ارْزُقْنِي الْحَلالَ وَجَنِّبْني الْحَرامَ.
و چون خواستى استنجا([2]) كنى، اوّل استبرا([3]) مى كنى پس دعاى رؤيت آب را مى خوانى: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً.
و در وقت استنجا مى گويى: اللّهُمَّ حَصِّنْ فَرْجي وَاَعِفَّهُ * وَاسْتُرْ عَوْرَتي *وَحَرِّمْني عَلَى النّارِ.
و چون از جاى خود برخاستى دست راست بر شكم مى كشى و مى گويى: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي اَماطَ عَنّي الاَْذى * وَهَنّاني طَعامي وَشَرابي * وَعافاني مِنَ الْبَلْوى.
پس بيرون مى آيى و مقدّم مى دارى پاى راست را بر پاى چپ و اين دعا را مى خوانى: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي عَرَّفَني لَذَّتَهُ وَاَبْقى في جَسَدي قُوَّتَهُ وَاَخْرَجَ مِنّي اَذاهُ * يا لَها نِعْمَةً يا لَها نِعْمَةً يا لَها نِعْمَةً لا يَقْدِرُ الْقادِرُونَ قَدْرَها([4]).
___________________
[1]. دستشويى، مستراح.
[2]. استنجا نوعى طهارت از مدفوع و ادرار است كه در مواقعى كه براى طهارت به آب دسترسى نيست با آداب خاصى از سنگ وكلوخ استفاده مى شود.
[3]. استبرا، خالى كردن آلت از ادرار با آدابى كه در كتب فقهى آمده است.
[4]. عَدَّها خ ل.

For an Islamic democracy


Shirzadegan

دکتر غلام حسین ساعدی

Shirzadegan


شیوه نگارش و داستان نوسی او

"مونو  گرا فی‌"  بود. شخصیّت های

داستانی او از بیماران روانی‌ گرفته شده بود

 که به  مطب او واقع در میدان شوش

در جنوب تهران مراجعه میکردند

 نکته مهم شخصیّت‌های داستانی

او این بود که هیچ کدام اسم نداشتند. مثلا در

داستان "۲ برادر" از کتاب و ا همه های بی‌‌ نام و

نشان همواره از برادر بزرگه و برادر کوچگه

نام می‌‌برد. یا یکی‌ دیگر از شخصیّت‌های داستانی

او "مرد چشم آبی".

دکتر ساعدی در همان کتاب فقر را به شکل

بسیار جالب توجّهی ترسیم میکند. در داستان

عباس آاش وقتی‌ که گدا دوق را به دهان عباس

پسرش که به کوله پشتی او سوار شده بود میگذرد

و عباس آاش قرت قرت دوق را می‌‌نو اشد  خواننده

به عمق فقر در جامعه ایران آشنا میشود.

   دکتر ساعدی مدتی پس از جریانات

۲۸ مرداد دستگیر شد. معروف‌ترین رمان او "خون فروشان"

بود که بعد‌ها به شکل فیلمی  به نام "دایره مینا" به

بازار آمد. روانش شاد

سیاوش

 


Arj

So what?!

by Arj on

چون قافیه تنگ آید، شاعر به جفنگ آید!

مثل اینکه بازار جفنگیات اینروز‌ها کساد است، از اینرو تبلیغاتچی دست راستی‌ و پهلوی چی‌ ایرانیان.کام هم ناگزیر مته را در خشخاش خزعبلات و شایعات جمهوری اسلامی گذاشته! حال گیرم هم ساعدی ودکا را در آفتابه ریخته باشد، که چی‌؟ آیا این چیزی از ارزش او به عنوان نویسنده میکاهد که براهنی برای بازگویی یک خاطره از دوستش باید متهم به دروغ‌ شود؟!

وانگهی، ساعدی، همانند براهنی، خویی (که دوستان نزدیک بوده) و بسیاری از نویسندگان و شعرای دیگر از آموزش زبان آذری در مناطق آذری نشین ایران دفاع کرده و میکنند. این چه ربطی‌ به چه چیزی دارد؟

جالب اینجاست که پهلوی پرستان هر گونه انتقاد از اربابان و کارگزارانشان را باعث تضعیف اپوزیسیون دانسته و انحراف از هدف اصلی‌ که حکومت اسلامی است میدانند، ولی‌ بازار که راکد شد، خودشان به هر که مجیز اربابانشان را نگوید می‌پرند و میتازند، خواه شیرین عبادی، یا رضا براهنی!

تبریک!!!


Zendanian

تجزیه پروری محمد رضا پهلوی و فروختن زیر میزی "بحرین" به انگلیس

Zendanian


تجزیه پروری محمد رضا پهلوی و فروختن زیر میزی "بحرین" به انگلیس توسط وی
مورد توجه تمامی خرگوشان آشنا و غیر آشنا ی انگلی و غیر انگلی.  --------------------------------------------------------------------- جدایی بحرین از ایران عصر پهلوی  از زبان نماینده ویژه ایران در مذاکرات بحرین

مصاحبه با
امیرخسرو افشار این نوشته، بخشی از مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو[1]،
نماینده ویژه ایران در مذاکرات جدایی بحرین، با دکترحبیب لاجوردی سرپرست
پروژه تاریخ شفاهی هاروارد [2] است که از کاست سوم، لبه دوم نوار، دقایق 12
تا 30 پیاده سازی شده است. این مصاحبه در سال 1985 در شهر لندن انجام شده
است. امیرخسرو افشار در دوران پهلوی دو مرتبه به مقام وزارت خارجه رسید و
در زمان حوادث جدایی بحرین از ایران، در سمت قائم مقام وزیر خارجه قرار
داشته و به عنوان نماینده ویژه ایران در مذاکرات مربوطه منصوب گردیده بود.
در بخشی از این مصاحبه افشار توضیح میدهد که شاه تمایلی به نگه داشتن بحرین
نداشت اما از طرف دیگر میدانست که حتی در دوره قاجار با تمام ضعفی که
داشتند از ادعای مالکیت بر بحرین کوتاه نیامدند و لذا کوتاه آمدن شاه از
این قضیه، لکه ننگی بر دامن حکومت پهلوی محسوب می شد. وقتی افشار پیشنهاد
میکند که این موضوع را به گردن جایی دیگر مثل سازمان ملل بیندازیم، شاه که
انگار راهی برای فرار از این مخمصه پیدا کرده باشد، میگوید: «فکر خیلی خوبی
است. همین (ایده) را بچسبیم» نتیجه آنکه سازمان ملل، بدون برگزاری همه
پرسی، بحرین را مستقل اعلام کرد و در بیانیه ای از شاه به دلیل آزادمنشی و
قبول اصول دموکراسی در بحرین تشکر کرد. مشروح این مصاحبه در ادامه آمده
است:

 

دکترحبیب لاجوردی: جریان بحرین چه زمانی پیش آمد؟ امیرخسرو افشار: شروع (قضیه) بحرین از اواخر
سال 67 یا سال 68 بود. البته چون الان داکیومنتی در جلویم نیست ممکنه
تاریخ دقیق را مقداری اشتباه بگویم ولی به هر حال اواخر دهه شصت بود. خیال
میکنم انگلیسها با ایادی که داشتند با شاه صحبت کرده بودند حالا ممکنه یا
ایادیشون یا رئیس قسمت ایننلیجنسشون در تهران که هفته ای یک بار به صورت
خصوصی شرفیاب میشد. لاجوردی: آیا هنوز هم در حیات هستند؟ افشار: خوب عوض میشد. ماموریت چهار سال یا
پنج سال داشتند و تمام میشد. (اسمش) را نمیدانم که بود چون اسامی قسمت
اینتلیجنس همیشه مستور بود. در مهمانی ها هم معمولا جایی نمیرفت. خود اعضای
سفارت هم خیلی باهاش ... لاجوردی: جزو کادر سفارت نبود؟ افشار: چرا بود. ولی اصطلاح خود کادر سفارت
این بود که میگفتند: The other side of the Embassy و منظورشان این بود که
قسمت اینتلیجنس. اونها (قسمت ایتلیجنس) با اعلیحضرت خیلی تماس داشتند.
تماسشون هم بلاواسطه بود یعنی بدون حضور ریس سازمان (امنیت) ایران یا وزیر
خارجه یا وزیر دربار یا نخست وزیر. به هیچ وجه هیچ کس دیگری نبود. خودش
مستقیم در تماس بود و این تماس ها در این اواخر که من در کار بودم بطور
دائم و مرتب هفته ای یک یا دو روز بود. آیا با سیا هم این برنامه بود؟ افشار: با سیا هم (این برنامه را) داشت. به هر حال خیال میکنم که یا از قسمت ام آی 6
یا به نحو دیگری به اعلیحضرت گفته بودند که ما (انگلیسیها) از خلیج فارس
خارج میشویم و تکلیف بحرین باید روشن شود ما نمیتوانیم استخوان لای زخم
بگذاریم و همینجوری ازخلیج فارس برویم. ما عجله داریم و دولت (بریتانیا)
اعلام کرده که در یک تاریخ مشخص از خلیج فارس خارج میشود و تا قبل از اون
شما باید کار بحرین را تموم بکنید. اینها همش خیال(برداشت) من است و
رکوردی(مدرکی) برایش ندارم. این خلاصه بحث ها بود حالا اگر استدلالهای
دیگری هم بوده، من که حضور نداشتم و البته اینها استنباط من بود. یک روز که من برای کارهای دیگری خدمت
اعلیحضرت شرفیاب بودم (من قایم مقام وزیر خارجه بودم و وزیر خارجه که
معمولا در مسافرت بود) اعلیحضرت موضوع بحرین را پیش کشید و قدری صحبت کردیم
و من به اعلیحضرت عرض کردم: «(موضوع بحرین) بسیار بسیار موضوع بغرنجی است.
برای خاطر اینکه ما نمیتوانیم از حقوق خودمان بگذریم. از اون طرف هم
اشکالات کار را میدانیم چیست. انگلیسها دارند از اینجا خارج میشوند. آیا
انگلیس ها حاضرن اینجا را به ما واگذار کنند؟ بعید میدانم. و اگر واگذار
نکنند ما باید چکار بکنیم؟ ما در تمام دوره قاجاریه و ضعف دوره قاجاریه،
هیچ وقت دولت ایران حاضر نشد سر سوزنی به حقوقی که نسبت به بحرین داره خدشه
ای وارد کند یعنی اینکه مثلا یک یادداشتی بنویسد یا یک کاری بکند که از
حقوق خودش صرفنظر بکند. از وقتی هم که من در وزارت خارجه بودم ما به هر
ترتیبی که شده بود یادداشتی به سفارت انگلیس می نوشتیم و حقوق خودمان را
نسبت به بحرین تذکر میدادیم و اینکه بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است. »
این جمله اصلا کلیشه شده بود که بحرین جزو لایتجزای خاک ایران است.
اعلیحضرت دستشون را باز کردند و به من گفتند « اولا بحرین قسمت اعظمشون عرب
هستند و اکثریت زبون عربی حرف میزنند. بحرین یک وقت نفت داشت؛ از بین رفت.
صید مروارید هم دیگه جالب نیست. از لحاظ اقتصادی یک باری روی دوش ما است.
یعنی ما باید از نظر اقتصادی از بودجه مملکت مبالغ زیادی بگذاریم و صرف
عمران و آبادی و کارهای دیگر بکنیم. بنابراین این یک سربار است. از نظر
اجتماعی هم بحرین را باید به زور نظامی نگه دارم یعنی اونجا همیشه باید یکی
دو لشکر داشته باشیم و من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را
ضمیمه خاک خودم بکنم. و این لشکر، چون سربازها میروند توی خیابان، حالا یا
با لباس معمولی میروند یا ...یکی بهشون شب چاقو میزنه؛ کارد میزنه ،
میکشدشون، و ... اینها همیشه در معرض حمله هستند. معنی ندارد! بنابراین
بحرین یک جایی است که نه از نظر اقتصادی به درد ما میخورد و نه از نظر
استراتژیک با داشتن تنگه هرمز و جزایرمون به درد میخورد و نه از نظر سیاسی.
و جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.» خوب این یک
استدلال ایشون بود. اما خوب از اون طرف هم مساله افتخارات یک دولت مطرح بود
برای اینکه افتخارات یک دولت فقط این نیست که مسایل اقتصادی مطرح باشد
بلکه خیلی چیزهای دیگر هم مطرح است. من به حضور اعلیحضرت هم گفتم که باید
خیلی فکر کرد. در خلال این مدت کویتیها و وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی
تماس گرفته بودند. معلوم میشود که انگلیسیها کویتیها رو تحریک کرده بودند.
تماس گرفته بودند و گفته بودند که قضیه بحرین را اصلا ما خودمان حل بکنیم و
کاری به انگلیسیها نداشته باشیم. زاهدی هم از این موضوع خیلی خوشحال شد
غافل از اینکه کویتیها هر کاری که میکنند به دستور انگلیس است. زاهدی اصولا
بگویم که آدم خیلی وطن پرست و ناسیونالیستی بود و در قضیه بحرین هم
نظریاتش درست مخالف نظر شاه بود. یعنی میگفت بحرین را به هر صورتی که هست
باید رفت گرفت و نگه داشت. به هر حال زاهدی از این پیشنهاد کویتیها خیلی
خوشحال شد که انگلیسیها در کار نیستند و بعد هم گفتند که ما یک نماینده
میفرستیم تهران که با شما صحبت کند. این موضوع را وزیر امور خارجه کویت در
یکی از جلسات خارج از مملکت به زاهدی گفته بود. زاهدی که این گزارش را به
اعلیحضرت داده بودن، اعلیحضرت هم فرموده بودند خوب ما هم از این طرف افشار
را به عنوان نماینده معرفی میکنیم که من آن موقع قائم مقام وزارت خارجه
بودم. یک روزی آقای زاهدی به من تلفن کردند که آن شخص آمده و الان توی اتاق
من است و بیا بالا. رفتم بالا و دیدیم که یک آدم قد بلندی از طرف دولت
کویت آمده و معرفی شد و صحبتی کردیم و... من دیدم که این آدم از مرحله پرت
است. اصلا نه وارد مسایل حقوقی است و نه .... آمدیم پایین و گفتیم برویم
اتاق من. مقداری صحبت کردیم و گفت که من میخواهم شما با بحرینیها مستقیم
وارد مذاکره بشوید و بنابراین من صحبتی نمی کنم. گفتم بله. ما کمال استقبال
را از این کارمیکنیم. من خیلی خوشحال شدم برای اینکه من هم عقیده ام این
بود که این وسط کویت چه میگوید؟ برای اینکه من میشناختمشان و میخواستند هم
یک منتی سر ما بگذارند هم سر بحرینیها که ما کار را درست کردیم. (چنین
کاری) لزومی ندارد. دست ما را بگذارند در دست بحرینیها تا ما ببینیم خودمان
چکار میتوانیم بکنیم. گفت (مذاکرات) در ایران نباشد. گفتم (ایرادی ندارد)
در ایران نباشد. به من گفت کجا میخواهید باشد؟ گفتم ژنف و محرمانه باشد.
گفت بهتون خبر میدهم. بعد از یک مدتی خبر داد که ما آماده ایم و ما میاییم
ژنف و نماینده ما هم آقای.... یک جوانی بود که از فامیل شیخ یعنی از
خانواده سلطنتی شیخ بود، اسم کوچکش از خاطرم رفته ولی بهش میگفتیم شیخ
خلیفه، به نظرم نوه عموی شیخ بحرین بود، قوم و خویشش بود. که بعدها هم شد
وزیر خارجه­ش. سالها وزیر خارجه بود. نمی­دونم الان هم وزیر خارجه باشد یا
نه، ولی آن وقت رییس اداره اطلاعاتشان بود در بحرین. اطلاعات منظورم
اطلاعات ساواکی نیست. اطلاعات و تلویزیون و نمی دونم روزنامه­ها و این
جورچیزها. ایشون هم نماینده آنها بود و من وقتی فهمیدم گفتم بسیار خوب ما
هم اینجا مدیر کل اطلاعاتیمون را می فرستیم با ایشون صحبت کنه برای خاطر
اینکه نه اون می تونه از خودش اظهار مسولیت داری کنه نه اون یکی، اینکه
مسخره است. گفتند شما کی رو می خواهید؟گفتم: من ولیعهد. که اینها همه با
اسم و فامیل خلیفه هستند- شیخ خلیفه- اسم کوچکش الان یادم نیست... فقط من
با شیخ خلیفه صحبت می­کنم. پایینتر اگر بخواهید البته اینجا هستند، ما
رؤسای اداراتمان را می فرستیم، اما به جایی نمی رسیم. گفتند بسیار خوب.
آقای زاهدی هم پیشنهاد کرد که مذاکرات در مونترو منزل ایشان باشه. که البته
خوب بود، از لحاظ سکیوریتی، از لحاظ اینکه دیگه روزنامه نویسی، کسی هم
آنجا نیست توی خانه، خود زاهدی هم که تهرون بود. خلاصه... کویتی ها گفتند
ما هم می آییم. من برای خاطر اینکه کویتی ها را بکلی بیرون بذارم از جریان،
سفیرمون درکویت اون رو هم تلگراف کردم، آمد به تهران و اون رو هم همراه
خودم بردم و برنامه­ای که با ایشون گذاشته بودیم، صبح با اینها قرار گذاشته
بودیم که بیان آقایون در مونترو مذاکرات بکنیم، ناهار بخوریم، بعد از
ناهار هم یک ساعت مذاکرات تا اون جلسه تموم بشه. اگر احتیاج شد، یک جلسه
بعدی. ما وقتی که رفتیم، دیدیم که همون شخص کویتی (که اول آمده بود و صحبت
کرده بود که جایی می خواهیم راجع به بحرین صحبت کنیم، یعنی همون شخصی که به
آقای زاهدی صحبت کرد، بعد هم آمد اتاق من و سفیر کویت در تهرون) اونها هم
توی طیاره­ای که ما می رفتیم، پیداشون شد – یعنی طیاره­ای که ما از تهرون
می اومدیم- معلوم شد اینها هم هستند که البته اون آدم اولی باید باشه که
معرفی بکنه. ما رفتیم .. خوب اونها در ژنف پیاده شدند و ما رفتیم به مونترو
و من به آقای سفیر خودمون گفتم که من شما رو برای این اوردم اولاً وقتی که
ولیعهد اینها میاد، چون عربها رو من می شناسم، خیلی اهل تکریم هستند و
اینکه بهشون احترامات گذاشته بشه، شما جلوی راه پله ها دم اتومبیل که رسید،
جلوی راه پله ها از اینها مشایعت می کنید. وارد می شن، من توی سرسرا می
ایستم، همین که می ریم توی اتاق، یک قهوه ای، چایی می آرن. معرفی میشیم،
بعد من رو می کنم به شیخ خلیفه و ... سه نفر بودند و اونی که بعدها وزیر
دارایی شد و اونی که بعدها وزیر خارجه ش شد.( اونی که وزیر دارایی شد، اسمش
علوی بود. اصلش هم ایرانی بود، و اون شخص دیگر که بعد وزیر خارجه شون شد)
من به اونها رو می کنم، بریم بالا، این دو تا رو یعنی سفیر کویت رو و اون
واسطه اصلی رو تعارف نمی کنم بیان بالا. بنابراین شما این پایین می مونی،
با اینها صحبت می کنی، چایی می خورید، قهوه می خورید، گردش می کنید. اینها
رو من توی مذاکرات راه نمی دم و همین کار هم کردیم. بعد از معرفی، من
بحرینیها رو هدایت کردم به طبقه بالا که آماده کرده بودیم برای مذاکرات و
از سفیر خودمون هم خواهش کردم که از این آقایون پذیرایی کن تا ما بیاییم.
ما رفتیم بالا و مذاکرات مفصلی کردیم که البته قبل از اینکه برسم به این
مذاکرات، یک مسأله مهم دیگری راجع به حل مسأله بحرین بایستی طرح بکنم، ولی
متأسفانه وقت ما داره کم میشه، برای اینکه من وعده ای دارم. و اون مسأله مهم عبارت از این بود که بعد از
مدتها فکر، وقتی من اعلیحضرت رو اینطور مصمم دیدم و وقتی اعلیحضرت شبیه
همین افکار خودش رو در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت که من به زور نمی خوام یک
جایی رو غصب کنم، اگه مردم می خوان، خودشون بیان جلو، اونوقت یه چیزیه، ولی
به زور نظامی نمی خوام یک جایی رو بگیرم، این رو در هندوستان، این مصاحبه
مطبوعاتی را کردند. من به فکرم رسید که به اعلیحضرت عرض کنم که قربان خوب
حالا که اعلیحضرت این تصمیم را دارید، باید به طرز آبرومندی این کار عملی
بشه. مبادا اسم اعلیحضرت یک روزی لکه دار بشه. باز هم عرض می کنم قاجاریه
حاضر به این کار نشد. گفت: مثلاً چکار بکنیم؟ گفتم: باید فکر کنیم که یک
مرجع دیگری، یکی از سازمان ملل مثلاً .. این فکر همینجوری به نظرم اومد. تا
من اسم سازمان ملل رو گفتم، اعلیحضرت اظهار کرد خیلی فکر خوبیه! همین رو
بچسبیم. همین رو بچسبیم و راجع به این مطالعه بکنیم. که اصلاً قضیه رو
بذاریم به عهده سازمان ملل متحد، هرچی اون نظر می ده و هر چی اون رأی می
ده. بنده آمدم و یک مقداری در این موضوع فکر کردم. و از تهران آمدم که به
قرار قبلی که گذاشته بودم با پروفسور رولند (دیدار کنم). هانری رولند که از
دوستان مصدق بود و وکیل ایران در لاهه بود و ازکسانی بود که خیلی به مصدق
احترام داشت. اعلیحضرت هم ازش خوشش نمیامد. ولی اینجا دیگه مسأله مملکت
بود. خوش اومدن و خوش نیومدن تو کار نبود. وقتی من اسم رولند رو بردم،
اعلیحضرت حرفی نزد. من با رولن قرار گذاشتم و آمدم به دیدن رولن در بروکسل و
مسأله را براش عنوان کردم. که ما یک راه حقوقی می خواهیم از مجرای سازمان
ملل که او دخالت کنه و هر جور تصمیمی هست اون بگیره و بذاریم به عهده او.
من خیال می کنم که بقیه صحبتامون را باید بذاریم برای یک جلسه دیگه. [1] اصل نوار صوتی مصاحبه از اینجا در دسترس است: //nrs.harvard.edu/urn-3:FHCL:1091188?buttons=y [2] پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران نام برنامه‌ای
برای مصاحبه با عده‌ای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی
داشته‌اند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام
گرفت. مصاحبه‌ها عمدتا توسط دکتر حبیب لاجوردی و دیگر همکاران او انجام
شده‌است. در مجموع با ۱۳۴ نفر مصاحبه شده‌است. هدف این طرح جمع اوری و
نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش
داشتند و هدف اصلی کار تاریخ سیاسی قرار گرفت زیرا که طرح با محدودیت مالی
مواجه بود. هزینه مالی این طرح که طی ۱۴ سال انجام پذیرفت در حدود ۷۵۰۰۰۰
دلار امریکا بود


Zendanian

تو نمیدانی "گوهر مراد " کیست.

Zendanian


 
توهین بیشتر به گوهر مراد. جالب است که برای حزب الله و ظل الله "گوهر مراد" کماکان نویسنده و شخصیت خطرناکی است.
طبق
مشاهدات و گزارشات خرگوشی، ما به این نتیجه نهایی میرسیم که برای خرگوش
انگلی، به زبان خود حرف نزدن یعنی "ایرانیت"، ولی اگر کودک شش ساله بخواد
به زبان خود تکلم کند، تجزیه طلب است و...
اصلا انگار نه انگار که با "گوهر مراد"ی طرفی و ....
البته بدون کوچکترین آشنایی با آثار او و اینکه اصلا "گوهر مراد" یعنی چه.
نگاهی به فهرست پایین بیندازید، مقدمه ی جزئی است.
--------------------------------------------------------

کتاب‌شناسی
مجموعه داستان‌ها
۱۳۳۴ - خانه‏های شهر ری.
۱۳۳۹ - شب نشینی باشکوه .
۱۳۴۳ - عزاداران بیل ۸ داستان پیوسته.
۱۳۴۵ - دندیل ۴ داستان.
۱۳۴۵ - گور و گهواره (۳ داستان کوتاه)
۱۳۴۶ - واهمه‏های بی‏نام و نشان (۶ داستان کوتاه)
۱۳۴۷ - ترس و لرز (۶ داستان کوتاه پیوسته)
۱۳۷۷ - آشفته حالان بیدار بخت (‏۱۰ داستان کوتاه)[۶]
رمان

۱۳۴۴ - مقتل
۱۳۴۸ - توپ
۱۳۵۳ - تاتار خندان
۱۳۵۵ - غریبه در شهر
جای پنجه در هوا (ناتمام)[۶]
نمایش‌نامه
۱۳۳۹ - کار بافک‏ها در سنگر
۱۳۴۰ - کلاته گل ‏
۱۳۴۲ - ده لال بازی ۱۰ نمایش نامه پانتونیم
۱۳۴۴ - چوب به دست‏های ورزیل
۱۳۴۴ - بهترین بابای دنیا
۱۳۴۵ - پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت
۱۳۴۶ - آی با کلاه، آی بی کلاه
۱۳۴۶ - خانه روشنی ۵ نمایشنامه
۱۳۴۷ - دیکته و زاویه ۲ نمایشنامه
۱۳۴۸ - پرواز بندان
۱۳۴۹ - وای بر مغلوب
۱۳۴۹ - ما نمی‏شنویم ۳ نمایشنامه
۱۳۴۹ - جانشین
۱۳۵۰ - چشم در برابر چشم
۱۳۵۲ - مار در معبد
۱۳۵۲ - قوردلار
۱۳۵۴ - عاقبت قلم فرسایی ۲ نمایشنامه
۱۳۵۴ - هنگامه آرایان
۱۳۵۵ - ضحاک
۱۳۵۷ - ماه عسل[۶]
فیلمنامه
۱۳۴۸ - فصل گستاخی
۱۳۵۰ - گاو
۱۳۵۷ - عافیتگاه
۱۳۶۱ - مولوس کورپوس[۶]
تک‏نگاری‏ها
۱۳۴۲ - ایلخچی
۱۳۴۳ - خیاو یا مشکین شهر
۱۳۴۵ - اهل هوا [۶]
ترجمه
۱۳۴۲ - شناخت خویش از آرتور جرسیلد، با محمد نقی براهنی
۱۳۴۲ - قلب، بیماری‏های قلبی و فشار خون نوشته ه. بله کسلی، با محمد علی نقشینه
۱۳۴۳ - آمریکا آمریکا نوشته الیاکازان، با محمد نقی براهنی
نمایش‌نامه‌های اجرا شده
۱۳۴۲ - پانتومیم "فقیر" با بازی جعفر والی در تلویزیون
۱۳۴۴ - نمایش "چوب بدستهای ورزیل" به کارگردانی جعفر والی و نمایش "بهترین بابای دنیا" به کارگردانی انتظامی در تئاتر سنگلج
۱۳۴۵
- نمایش " بامها و زیر بامها " و "از پا نیفتاده ها" به کارگردانی جعفر
والی در تلویزیون، "ننه انسی" به کارگردانی جعفر والی در تئاتر سنگلج،
نمایش "گرگها" و "گاو" به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون
۱۳۴۶
- نمایش "آی با کلاه، آی بی کلاه" به کارگردانی جعفر والی درتئاتر سنگلج،
نمایشنامه‌های "خانه روشنی" به کارگردانی علی نصیریان و نمایشنامه "دعوت"
به کارگردانی جعفر والی در تئاترسنگلج، نمایشنامه "دست بالای دست" به
کارگردانی جعفر والی و "خوشا به حال بردباران" به کارگردانی داوود رشیدی در
تلویزیون
۱۳۴۷ - نمایش " دیکته و زاویه" به کارگردانی داوود رشیدی درتئاتر سنگلج
۱۳۴۸ - نمایش "پروار بندان" به کارگردانی محمدعلی جعفری در تهران و شهرستانها
۱۳۴۹ - نمایش "وای بر مغلوب" به کارگردانی داوود رشیدی در تئاترسنگلج
۱۳۵۱ - نمایش "چشم در برابر چشم" به کارگردانی هرمز هدایت در سالن دانشجویی
۱۳۶۳ - نمایش "اتللو در سرزمین عجایب" به کارگردانی ناصر رحمانی نژاد در فرانسه و چند شهردیگر اروپا


Roger_Rabbit

ساعدی و براهنی و تجزیه طلبی اذربایجان

Roger_Rabbit


تجزیه طلبی براهنی که اظهر من الشّمس بود بد نیست که از رفیق گرمابه و گلستان ایشان که ساعدی می‌بود هم یادی کرده باشیم:

 

غلامحسین ساعدی نویسنده مشهور آذربایجانی زمان کوتاه حکومت خودمختار آذربایجان در سالهای 1945- 1946 چنین ترسیم می کند.

... تنها در فاصله ی سال های بیست و چهار و پنج بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و می شود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یک باره هیولای زبان خارجی از توی کلاس ها بیرون رانده شد و همه به زبانی می خواندند و می نوشتند که حرف هم می زدند.

پیش از آن هر روزه به مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیره ای می دادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یاجوج و ماجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن، زبان خودی همراه بود با نوازش کف دست ها با ترکه های خیس خورده بید...

به هر صورت برای بچه های آذربایجانی مدرسه عوض سوادآموزی، جائی بود برای یادگرفتن زبان خارجی، یعنی فارسی. و سنگینی این بار اگر هم مایه ی گریزپائی از مدرسه نمی شد، درعوض بسیار طاقت فرسا بود. در عرض آن یک سال، بچه ها به معنی دقیق لغات زبان مادریشان آشنا شدند که ورد زبان دهاتی ها و کارگران و مردم عادی کوچه و بازار بود. و درست بعد از ورود "آرتش ظفزنمون" بود که کتاب های درسی دوباره به زبان فارسی برگشت و خواندن و نوشتن به زبان ملی به طور کامل قدغن شد، چرا که زبان آذربایجانی در خود آذربایجان، زبان اجنبی ها و اجنبی پرست ها شده بود. (کذا)

 

تبریک به فرد تبریک!!


Zendanian

توهین به گوهر مراد

Zendanian


 
هفت شماره ی نشریه "الفباء" که زنده یاد ساعدی، در تبعید منتشر کرد، مجموعه ی از مهمترین ادبیات معاصر ایرانی است، و ...
در مورد گوهر مراد بسیار می باید نبشت.
و این عمدتا تبعید اجباری بود که او را کشت، دیگر فاکتور ها: الکل، محیط اتمیزه خارج کشور، انزوا و دلمردگی، همگی ثانویه است.
با صد هزار تنها
بی صد هزار تنها

Demo

توهین به آفتابه!

Demo


مساله مشروب خواری ساعدی نبوده بلکه استفاده آفتابه در این مورد بوده است! یادمان نرود که آفتابه از نقطه نظر ولی فقیه! و پیروان خط (و در واقع خطایای) او یک وسیله مقدس است از برای طهارت زیر شکم! و به همین دلیل است که زاغه نشینان و بی خانمانهای جنوب شهر را به جرم آویزان نمودن آفتابه بر گردن بعنوان اراذل و اوباش اعدام میکنند!