آقای دکتر و ساعت امگا


Share/Save/Bookmark

آقای دکتر و ساعت امگا
by مآمور
24-Aug-2012
 

بالا رفتیم دوغ بود

پائین آمدیم ماست بود

قصه ما هم راست هم دروغ بود!!

امتحان نهائی سال سوم راهنمائی که تمام شد، پدرم صدام کردو گفت دیگر امسال نمیشود تابستان ول بگردم و با بچه ها بازی کنم!

با آقای محمدی،دوستش که مسئول آزمایشگاه یک بیمارستان خصوصی در تهران بود، صحبت کردم از فردا میری بیمارستان و در آزمایشگاه کار میکنی. بیا برات کادو هم خریدم یک کت سفید آزمایشگاه!! هر چی محمدی بهت میگه گوش کن!! آبروی من را نبری!!! خلاصه تمام پندها و اندرزهای پدرانه

به قول خود کارکنان آزمایشگاه ' صبح ناشتا ' کار شروع میشود، ۵ بامداد. اول میرفتیم نمونه خون بیمارانی که قرار بود آن روز صبح عمل شوند و در بخشها بستری بودنند میگرفتیم، بعد از گرفتن جواب آزمایش کاغذ را روی میز جراح مریض میگذاشتیم یک نسخه هم به دکتر بیهوشی داده میشد. ساعت ۸ تا ۹ هم مراجعین عمومی شروع به آمدن میکردنند.

آقای محمدی به قول معروف سر تکنیسین بود و حسن آقا و ملیحه خانم تکنیسین آزمایشگاه .روز اول که با حسن آقا میخواستیم بریم اطاق عمل به من هشدار داد

گوش کن پسر جون ، اینجا که میخوایم بریم جای دکترها است! حواست باشه کار بدی نکنی! کار من دست اینها است!! در ضمن مواظب دکتر رشاد باش که خیلی بد اخلاق است!!

اطاق مثل فیلمهای تلویزیون بود!! حسن آقا که رفت تا با دکتر جراح صحبت کند من سر کشیدم توی یکی از اطاقها!! دستگهای عجیب و قریب با پرژوکتورهای نور!!!

پسر تو اینجا چه کار میکنی؟ صدای از پشت آمد!! برگشتم نگاه کردم دیدم یک مردقد بلند که لباس سبز اطاق عمل پوشیده پشت سرم بود!!

حسن آقا به کمکم آمد! ببخشید آقای دکتر این تازه روز دومش است! بچه است نفهمید! بیا این ور پسر! مگه بهت گفتم مواظب باش؟ خیلی ببخشید آقای دکتر رشاد............ ترس توی زبانش گیر کرده بود!!

اگر میخوای وارد اطاق عمل بشی باید لباس مثل من بپوشی و دمپای اطاق عمل پات کنی! دکتر رشاد آمرانه گفت.

پسر جون چند سالته؟ دکتر سوال میکند

۱۵ سال

هم سن پسر خودم هستی! آزمایشگاه کار میکنی؟ میخوای یک روز دکتر بشی؟

نگاه​اش میکنم! مرد خوش صورت است و به من لبخند زده، حسن آقا که میگفت خیلی اخمو است!! نه، از خون بدم میآید ولی آزمایشگاه را دوست دارم، من جواب میدهم!!

میزند زیر خنده و میگوید ' پسر من هم همین را میگه ' حسن آقا هوای این مرد جوان را داشته باشه! دکتر رشاد دستور میدهد.

دکتر رشاد از سهمانداران عمده بیمارستان بود ولی استخدام وزرات بهداری هم بود. آن زمانها تازه جنگ شروع شده بود، یک پاش تهران بود آن دیگری بیمارستانهای مناطق جنگی.

هر ۴ سال دبیرستان تابستانها به آزمایشگاه بیمارستان میرفتم. از سال دوم حقوق میگرفتم و در آخر هم خودم به تنهای از مریض خون میگرفتم و حسابی وارد شده بودم!! کارش را دوست داشتم! بو و رنگ آن را نمیتوانستم تحمل کنم! در طول این سالها حسابی با دکتر رفیق شده بودم.

خدمت سربازی که شد دکتر رشاد که به قول بچه ها ' خرش میرفت ' درست کرد که با پسر خودش در تهران بمانیم ولی خودش همیشه در بیمارستانهای مناطق جنگی بود! گویا آخرین باری که در آن مناطق خدمت میکرد زمان حمله مرصاد بوده که دکتر رشاد رئیس بیمارستان صحرای بیرون کرمانشاه بوده!!

بعد از جنگ تماس من با دکتر همچنان حفظ شد، خوب پول میساخت!! هم دکتر خوبی بود هم فردی مدیر!! بعد از جنگ خلیج فارس در یک بیمارستان در کویت با رقم نجومی استخدام شد. من و پسرش را هم با خود برد.

روزی که میخواستیم از کویت برگردیم من و پسرش را به یک ساعت فروشی برد ویک ساعت امگا برای خودش و نفری یک ساعت سیکو برای من و پسرش خرید.

امسال عید نوروز که زنگ زدم، دکتر گفت، ' ایران که آمدی میرم گلستان میخواهم یک ساعت جدید امگا با انتخاب تو بخرم '

چاکر دکتر هم هستم!! ساعت فقط امگا

چند روز پیش زنگ زدم تهران حالی از این دوست و پدر دوم بپرسم، خودش خواب بود با همسرش حرف زدم.

رشاد خواب است پسرم ، من وقتی بیدار شد بهش میگم!

لطف کنید بگید، من گفتم قولم یادم نرفته، بیام ایران با دکتر میریم ساعت امگا میخریم

خانمش می​​خندد و میگوید، در این که وقتی بیای ایران اولین جای که میای خانه ما است که شکی نیست! رشاد دلش خیلی برایت تنگ شده! ولی از امگا ممگا خبری نیست!! پولهای که برای خرید ساعت گذاشته بود کنار داده حمامهای که قابلیت نصب سریع دارند خریده و داده برای شهر مادریش به زلزله زدگان!!

دلم ریخت!! نو امگا!! به انگلیسی من فکر میکنم!! ولی بلافاصله یاد این شعر سعدی میافتم

تن آدمی شریف.......

به دکتر بگید ' من خیلی چاکرشم ' و از خانم دکتر خداحافظی میکنم


Share/Save/Bookmark

more from مآمور
 
مآمور

thanks Iraj

by مآمور on

he belongs to no party or political group, he worked hard all his life and loved his country!

He deserves to wear an omega watch

Iraj jan, family and friends are very important (specially parents and sibling), those with supportive and caring family tend to be relax and calm and enjoy a better life than those with no or bad families!!

 

I wear an Omega watch


iraj khan

مامور،

iraj khan


حکایت جالبی‌ بود.

یه دلایلی باید وجود داشته باشه که ایران و مردمش تونستن چند هزار سال دوام بیارن. احتمالا وجود آدم‌هایی‌ مثل دکتر جزو این دلایل هستند.


مآمور

...

by مآمور on

عکس بالا مربوط به شبی است که فردای آن سرباز کچل شدیم! یعنی شب حمله!!
انشالله در بلاگهای بعدی عکس شب بعد از حمله را برایتان درج میکنم!!

I wear an Omega watch