از انسان/محمود درويش


Share/Save/Bookmark

Zendanian
by Zendanian
24-Jun-2011
 

This is a Persian translation of a poem by Mahmoud Darvish, by Mr. Mohamad Ali Esfehani. Readers are encouraged to submit translation of this poem in other languages as well, and also the Arabic original. At the bottom there's also a link to other articles on the late Mahmoud Darvish: considered by many the preeminent modern Arab poet

از انسان
محمود درويش
برگردان: محمد علی اصفهانی

شعر محمود درويش، شعر است. شعر ناب. در معنای واقعی کلمه.
آنچه در اينجا می خوانيد ترجمه ی شعر کوتاهی است از او که به قول مولوی «درحقيقت، وصف حال ماست آن».
ترجمه، مستقيماً از متن اصلی شعر (به زبان عربی) انجام شده است. اين شعر، در زبان عربي، پيرو قواعد وزن و قافيه است؛ ولی چون يکی از ناشايسته ترين شيوه ها در ترجمه ی يک شعر، کم و زياد کردنش به منظور وزن و قافيه دادن به آن است، رعايت امانت را بر اتخاذ چنان شيوه يی ترجيح داده ام.

در پانويس شعر، لينک صفحه ی ويژه ی محمود درويش در سايت ققنوس را آورده ام که علاقمندان می توانند از آن صفحه، به مطالبی که تا کنون به همين قلم، يا در باره ی محمود درويش نوشته شده اند، و يا از او به فارسی برگردانيده شده اند، دسترسی داشته باشند.
از جمله به مطالب زير:

٭ گفتگو ی روزنامه ی ايتاليايی «ايل مانيفستو» با محمود درويش در باب سياست، و در باب شعر

٭ ماجرای کاريکاتور ها، و انتخابات فلسطين، در گفتگوی لوموند با محمود درويش

٭ نه در رثا، که با ياد محمود درويش

٭ سپرده به باد و خاک و تاريخ، در البروه
گزارش خانم ميشل سيبونی (عضو سازمان وحدت يهودی فرانسه برای صلح) از به خاکسپاری سمبليک محمود درويش در زادگاهش با حضور بازماندگان قتل عام ها و نسل کشی ها و شهر و روستا سوزانی های اسراييل، و نويسندگان و صلح طلبانی چون ميشل وارشاوسکی.
اسراييل، اجازه ی به خاکسپاری محمود درويش در زادگاه او که آن را بعد از به آتش کشيدن آن و فتل عام ساکنان اصلی اش به اشغال خود در آورده است را نداد.

محمد علی اصفهانی
۳ تير ۱۳۹۰

دهانش را با زنجير بستند
دست هايش را به تخته سنگ مرگ گره زدند
و گفتند: تو قاتلی!

غذايش را و لباس هايش را و پرچم هايش را از او گرفتند
به سياهچال مرگ، پرتابش کردند
و گفتند: تو دزدی!

از هردری راندندش
معشوق کوچکش را از او ربودند
و گفتند: تو پناهنده هستی!

ای چشمانت و دستانت در خون تپيده!
شب، رفتنی است
نه اتاق بازداشت باقی خواهد ماند
نه حلقه های زنجير ها.

نرون، مُرد؛ و روم، برجاست
و در ديدگانش می رزمد
دانه ها می ميرند
اما به زودي، دشت، از گل ها پر خواهد شد

-----------------------------
لينک صفحه ی ويژه ی محمود درويش در سايت ققنوس:
//www.ghoghnoos.org/ah/hp/dp.html


Share/Save/Bookmark

more from Zendanian