"افسانه شیطان بزرگ"


Share/Save/Bookmark

vafam
by vafam
25-Dec-2009
 

متن زیر ترجمه ای است توسط وفا مستقیم از مقاله اخیر عباس میلانی، مورخ ، ایران‌شناس و مدیر برنامه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد و استاد مدعو دانشکده علوم سیاسی. این مقاله به زبان انگلیسی و با عنوان "افسانه شیطان بزرگ" 8 دسامبر در مجله The New Republic به چاپ رسیده است.

افسانه شیطان بزرگ 

هر آنچه در باره دخالت آمریکا در ایران می دانید غلط است.

رژیم ایران هیچوقت تا این اندازه خود را آسیب پذیر ندیده است و با وجود این آسیب پذیزی هیچگاه تا این اندازه بر روایت خود از تاریخ تاکید نگذاشته است. طبیعتا این روایت یک دشمن اصلی دارد. شخصیتی تخیلی به نام "شیطان بزرگ." همانگونه که این استعاره برگرفته از قرآن اشاره می کند، جمهوری اسلامی قابلیت های ماوراء طبیعی به دشمن خویش نسبت می دهد: شیطان بزرگ این قدرت را دارا است که از دور دستان در واشنگتن دی سی، آلت دستان بیشماری را برای فریاد کشیدن در خیابان ها گسیل کند و یا این توانایی خارق العاده را دارد که هر مصیبتی را در جامعه ایران به بار آورد.

قدرت این داستان در این است که از قابلیت های اسطوره ای فراتر می رود تا اجزای تاریخ را در کنار هم بیاراید. روایت چنین ادامه می یابد: سازمان سیا بود که نخست وزیر دولت منتخب دموکراتیک ایران را در 1332 برکنار کرد و پس از آن به مدت 26 سال از یک شاه خائن پشتیبانی کرد درحالی که او بیرحمانه به مردمش تجاوز می کرد.

همزمان با اعتراضات مردم ایران نسبت به انتخابات نمایشی تابستان گذشته، رژیم این روایت را برای تقویت خود به کار برد. معترضان به عنوان دست نشاندگان همان اخلالگرانی تقبیح شدند که آنهمه صدمات را در بیش از یکصد سال گذشته وارد آورده بودند. آیت الله خامنه ای این تاریخ را بار دیگر در سخنان 12 آبان خود بازگو و تشریح کرد چگونه آمریکا "از روزهای اول بر علیه ملت توطئه چینی کرد."

این روایتی تحریک کننده بود اما نکته جالب، گروهی هستند که تحریک شدند: خود اخلالگران در واشنگتن. همزمان که رژیم چند ماه گذشته را افتان و خیزان پشت سر گذاشت، بسیاری در آمریکا (و خصوصا در رده های بالای دولت) سکوت پیشه کردند. بی رقبتی برای اعلام همبستگی با جنبش سبز یا اعتراضی رسا نسبت به تجاوز های رژیم از ترس اینکه مبادا انتقادی از سوی آمریکا به چیدمان جدیدی در این روایت تبدیل شود. اوباما هم حمایت خود از معترضین را با لحنی ملایم بیان کرد. "جهان همچنان شاهد صدای بلند عدالت خواهی آنها است،" فرمول عجیب اوباما است که آمریکا را در جایگاه تماشاچیان قرار می دهد.

در عین حال دلایل استراتژیکی برای آمریکا قابل تصور است که در مورد سرنوشت این جنبش دموکراتیک ساکت بماند. اما تاریخ در این مجموعه نمی گنجد. برعکس، روایت رژیم از رویدادهای گذشته و روز تنها در جهت منافع خود رژیم است و در مواقع حیاتی، در مجموع، بی پایه و اساس. مدارک موجود در بسیاری از بایگانی های آمریکا که برخی از آنها اخیرا از طبقه بندی خارج شده اند، نشاندهنده سیاست خارجی متفاوتی در قبال ایران هستند. ممکن است که شاه در دوره جنگ سرد همپیمان آمریکا بوده باشد اما این رابطه، مسائل دیگری نیز در بر داشت. پشت درهای بسته، آمریکا فشار زیادی برای دموکراتیزه کردن کشور وارد کرد. در زمان هایی که آمریکا در کنار مردم ایران نایستاد، هزینه های سهمگینی پرداخت کرد. خوب است این تاریخ را دوباره مرور کنیم، نه فقط برای اینکه تئوری گذشته ترسیم شده ای را که ملاها فریاد می زنند، رد می کند بلکه می تواند نکات عبرت آمیز مهمی در مورد اینکه چگونه آمریکا می تواند از خلال امواج بحران های جاری در ایران عبور کند، در بر داشته باشد.

اگر یک رویداد وجود داشته باشد که بتواند دلیل باورهای دخالت آمریکا باشد، این رویداد همان کودتایی است که نخست وزیر منتخب محبوب، محمد مصدق را از صحنه خارج کرد. مادلین آلبرایت و باراک اوباما در سخنان خود به نقش آمریکا در این کودتا اذعان داشتند که این امر به شکل گسترده ای به عنوان عذرخواهی تلقی شد.

تا حد زیادی، درک آمریکایی ها از این رویداد برگرفته از انتشار خاطرات 1979 کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت است. کرمیت روزولت، مامور CIA به تحقیق از مرز عبور کرده بود و مبالغ قابل توجهی را به هدف از پای درآوردن مصدق صرف تبلیغات منفی علیه او کرد. اما خاطرات روزولت باعث بزرگنمایی مرکزیت نقش او و در نتیجه نقش آمریکا در این کودتا شد. او با اقتباس ضعیفی از نویسنده معروف رمان های جاسوسی،جان لو کاره، داستانی پر آب و تاب بیان می کند. هرچند اسنادی که بعدا از طرف CIA از طبقه بندی خارج شدند و در اختیار عموم قرار گرفتند، بسیاری از جزئیات داستان او را تایید می کند اما روایت او به شدت خودمحور است. با وجود دانش اندک از جامعه ایران و ندانستن زبان فارسی، او در مورد شروع بلافاصله یک کمپین قوی توضیح می دهد. ایزنهاور از جمله افرادی است که این گزارش ها را از جنس داستان های تخیلی به نام “dime novels” می داند.

در عین حال کتاب روزولت میراث ماندگاری بر جا گذاشت. این کتاب کودتا را تلاش مشترک آمریکا و بریتانیا جلوه می دهد و به شکلی غیر مستقیم مصدق را از بسیاری از اقدامات اشتباهش مبرا می کند. اما داستان پشت پرده سقوط مصدق بسیار پیچیده تر است. در ابتدا مصدق آمریکایی ها را دوست وفادار خود می دید و آمریکا نیز متقابلا این صمیمیت را جبران کرد. فرانکلین روزولت نخستین شخصیتی بود که به رویدادهای ایران توجه کرد. در دوران جنگ جهانی دوم سربازان آمریکایی برای راه اندازی خط آهن حیاتی کمک رسانی به ارتش سرخ که به شدت آسیب دیده بود، در ایران مستقر بودند و زمانی که روزولت کنفرانس 1943 تهران و ملاقات با استالین و چرچیل را ترک می کرد در فرودگاه با فرستاده خود ژنرال پاتریک هارلی دیدار کرد و سیاست جدید ایران را تنظیم کرد. اهداف اصلی این سیاست شامل ترویج دموکراسی و پاک کردن ایران از نیروهای استعماری بود. با شعارهایی که هم اکنون می تواند نو محافظه کارانه تلقی شود، این سیاست به وضوح هدف تبدیل ایران به نمونه یک دموکراسی و الگوی خاور میانه عاری از استعمار را دنبال می کرد. هارلی بعدا چکیده این سیاست را چنین بیان کرد که ایران "می تواند خودش به اصول عدالت، آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اراده، تساوی و فرصت های برابر و تا اندازه ای رهایی از ترس دست یابد."

به نظر می رسید مصدق نماد موعود ایران فرا استعماری باشد. تا جایی که هنری لوس که خود از طرفداران پر و پا قرص تفکر دوران صلح و ثبات در اثر استیلای سیاسی آمریکا(Pax Americana) بود با انتخاب مصدق بعنوان مرد سال مجله تایمز مشکلی نداشت. اما ایده حمایت از یک دموکرات فرا استعماری، آمریکا را با همپیمانان خود درگیر کرد. وینستون چرچیل از مصدق به خاطر ملی کردن حوزه ها و پالایشگاههای نفت ایران که بریتانیایی ها خود را مالک بر حق آن می دانستند، متنفر بود. در لندن انگلیسی ها نقشه های نظامی دقیقی برای بازپس گرفتن این دارایی ها کشیدند. برای نزدیک به دو سال، دولت ترومن در آمریکا و به خصوص دیپلمات آنها آوارل هریمن به شدت کوشیدند تا راه حلی برای این بن بست بیابند. با وجودیکه این تلاشها بی نتیجه بود اما آنها موفق شدند از حمله انگلیسی ها جلوگیری کنند. انگلیس به حدی از تلاش های مصالحه جویانه آمریکا مشوش شده بودند که به اعتبار اسناد موجود در بایگانی های خود آنها، به این نتیجه رسیده بودند که آمریکا پشت سر آنها با مصدق در حال معامله است.

طبیعتا هیچ ذکری از این ظرایف در روایت رژیم ایران از این رویداد نیست و حتی روحانیون اشاره ای به جزئیات هیچکدام از عذرخواهی های سیاستمداران آمریکایی نمی کنند. دشمنی دستگاه روحانیون با مصدق بود که زیربنای اذل او را پایه ریزی کرد. قشر گسترده ای از روحانیون در ابتدا از مصدق حمایت کردند، اسلامگرایانی چون آیت الله ابوالقاسم کاشانی که از مقتدایان آیت الله روح الله خمینی بود. اما در اوائل سال 1332 (اواخر سال 1952 میلادی) پس از آنکه مصدق مطالبات روحانیون را نادیده گرفت، آنها به مخالفت با وی برخاستند. آیت الله کاشانی در فشار آوردن به مصدق برای گرفتن حق انتخاب وزرای کلیدی ناموفق بود. یکی دیگر از روحانیون بلندپایه از نخست وزیر خواست تا بلای جان روحانیت شیعه، بهائیان استخدام دولت، را پاکسازی کند. بیعت روحانیون با مصدق پس از آنکه وی با وجود تنفرش از کمونیسم به حزب کمونیست توده اجازه داد تا قدرت بیشتری در دست بگیرد، سست تر شد. با از دست دادن بیعت روحانیون، عاقبت کار مصدق بیشتر و بیشتر مسجل شد. (مصدق همچنین طبقه متوسط جامعه را که به شکل فزاینده ای از درگیریهای ایدئولوژیک فرسوده شده بود از خود دور کرده بود و ارتش هم خواهان اذل او بود.)

هیچکدام از اینها برای دفاع کردن از نقش آمریکا در کودتا نیست اما به سختی می توان گفت که این نقش تنها عامل و یا عامل قطعی سقوط مصدق بود. در واقع، آمریکا در آشکارترین مورد دخالتش در تاریخ ایران، به نفع همین دستگاه مذهبی عمل کرده است که اکنون از شیطان بزرگ به تلخی و تندی، انتقاد و شکایت می کند.

تاریخ درگیر بودن آمریکا در امور کشور یک داستان ساده نیست. از یک طرف، آمریکا از شاه حمایت کرد و به او کمک کرد رژیم خود را تحکیم بخشد. از طرف دیگر، آمریکا بی سر و صدا و مصرانه کوشید تا شاه را بیشتر به سمت یک سیستم دموکراتیک سوق دهد. در سال 1335، آمریکایی ها به شاه کمک کردند تا پلیس مخفی مخوفانه خود ساواک را ایجاد کند و یک سال بعد از آن کوشیدند شاه را از مسیر حرکتش به سوی استبداد برگردانند. برای آمریکا، این دو هدف با هم در تضاد نبودند. هم CIA و هم وزارت امور خارجه آمریکا که آشکارا شاه را به هر جایگزین دیگر ترجیح می دادند، علنا ابراز نگرانی کردند که اگر اقدامات اساسی در مسیر دموکراسی انجام نشود، کشور دچار انقلاب خواهد شد.

این ارزیابی در عین حال باعث ایجاد تنش میان شاه و آمریکا شد. در زمانی که شاه در ضعیف ترین وضعیت خود بود – خصوصا در دهه 30 (اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی)- وقتی آمریکایی ها حرف از دموکراتیزه کردن می زدند سر خود را به علامت موافقت تکان می داد. برای نمونه در سال 1337 (1958 میلادی) سفیر آمریکا به شاه گفت که او باید تدابیر پیشگیرانه ای مانند کمپین مبارزه با فساد مالی و گفتگوی صمیمانه با مردم ایران را آغاز کند. چندی نگذشت که قانون جدیدی برای مبارزه با فساد تصویب شد و شاه نخستین کنفرانس خبری عمومی خود را برگزار کرد. اما این اقدامات شاه قانع کننده نبود. شاه باور داشت تغییرات اجتماعی تنها با مشتی آهنین میسر می شود. آمریکایی ها خواست خود را بیان می کردند و شاه ترفندهای زیادی بلند بود تا موضوع را عوض کند. شاه یکسره اصرار داشت که فشار برای دموکراتیزه کردن، تنها باعث قدرت گرفتن کمونیست ها می شود. به علاوه، قانون مبارزه با فساد به سرعت از خاطره ها پاک شد و تنها برای تصفیه حساب کردن با رقبا استفاده می شد.

آمریکایی ها به شکل فزاینده ای از استبدادگری شاه پریشان خاطر بودند. زمانی که شاه در سال 1336 (1958 میلادی) با کودتای نظامی مواجه شد، آمریکا در واقع با سکوت خود با آن موافقت کرد. آمریکا کلامی در مورد توطئه سرلشگر محمد ولی قرنی به شاه نگفت. حتی ایستگاه CIA در تهران انتشار تبلیغات ضد رژیم را در مطبوعات ایران هماهنگ کرد و بعد به شاه اطلاع داد که این سازمان این مطالب را در مطبوعات درج کرده است تا به شاه نشان دهد وفاداری این سازمان در حال از بین رفتن است و رئیس CIA، آلن دالس، در نشستی در شورای امنیت ملی در سال 1336 گفت "ما همچنان آینده تیره ای برای شاه پیشبینی می کنیم مگر آنکه او وادار شود تا اصلاحاتی اساسی بوجود آورد."

تنش میان آمریکایی ها و شاه در دوره کندی وقتی به اوج رسید که دولت آمریکا سیاست ایران خود را بر دیدگاههای افرادی چون قاضی دیوان عالی کشور، ویلیام داگلاس، بنا نهاد. داگلاس بر اساس سفرهایش در ایران نتیجه گرفته بود که شاه مستبدی اصلاح نشدنی است و از اعمال فشار بیشتر برای حرکت به سوی دموکراسی دفاع کرده بود. (رابرت کندی هم نسبت به شاه ابراز تنفر کرده بود.) یک گروه در دولت وضعیت شکننده شاه را بررسی کرد و اصل رابطه با ایران را زیر سوال برد. این زمان، دوره "اتحاد برای پیشرفت" (Alliance for Progress) و "سپاه های صلح" (Peace Corps) بود. دولت آمریکا تحمل کمتری نسبت به همپیمانان غیردموکراتیک خود داشت اما نتیجه گیری این گروه این بود که هرینه رها کردن شاه بسیار زیاد است. به جای رها کردن شاه، کندی تصمیم گرفت تلاشهای آیزنهاور برای اصلاح رژیم را مضاعف کند.

از بخت خوش، کندی بهترین ابزار یعنی نخست وزیر اصلاح طلب، علی امینی، را برای اجرای این روش در اختیار داشت. آمریکایی ها به اتفاق امینی شاه را متقاعد کردند تا دست به تغییرات عظیمی بزند. تغییراتی چون حق رای برای زنان، اصلاحات ارضی و کاهش بودجه نظامی. این تغییرات، به بروز طبقه جدیدی از تکنوکرات ها یا فن سالاران برای ایجاد یک دیوان سالاری یا بوروکراسی مدرن چشم امید داشت. (در نهایت، شاه آمریکایی ها را متقاعد کرد که او بهتر از هر نخست وزیری می تواند این اصلاحات را متحقق کند.)

به مجردی که شاه قدم در راه انجام این تغییرات بلند پروازانه یعنی "انقلاب سفید" گذاشت، با آیت الله خمینی و پیروانش درگیر شد. آخوندها حق رای برای زنان را قدم اول در مسیر هرزگی زن و اصلاحات ارضی را بر خلاف اعتقادات اسلامی مبنی بر حرمت مالکیت خصوصی دانستند. آخوندها این تغییرات را بعنوان شعارهای ضد دینی که چیزی جز فساد و فحشا و مصیبت های دیگر به بار نخواهد آورد، محکوم کردند.

اما انقلاب سفید تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. اقتصاد ایران از وضعیت نیمه فودالی خارج و به سرعت رشد کرد. زنان به عرصه سیاست وارد شدند و حتی ساواک شکنجه کردن را تعلیق کرد و تقریبا آزادی های بیشتری به مردم داد.

منابع اصلی خشم اسلامگراها یعنی توانمندسازی زنان و دیگر نمادهای مدرنیته، مسائلی نبودند که به سادگی بتوان یک اتحاد گسترده در برابر آنها ایجاد کرد، خصوصا که این امر شامل کومونیست ها و اقشار ناراضی طبقه متوسط می شد. به جای این کار، آیت الله خمینی و پیروانش کوشیدند با ادبیات چپی ها سخن بگویند یا دست کم به ادبیات چپ معانی شیعه را بیافزایند. اسلامگراها مفاهیم کلاسیک مارکسیسم را در گفتمان خودشان تعریف کردند: "طبقه کارگر" یا "پرولتر" به "مستضعف"، "بورژوا" یا "طبقه سرمایه دار" به "طاغوتی" و "امپریالیسم" به "استکبار" تبدیل شد.

با وجودیکه تمام تلاش آمریکا در مسیر سوق دادن شاه به سمت دموکراسی بود اما آمریکا همچنین سهوا مخالفین او را تقویت کرد. در سال 1342 (1964 میلادی) وزارت دفاع آمریکا شاه را وادار به امضای توافقنامه ای کرد که به اتباع آمریکایی در ایران مصونیت دیپلماتیک یا مصونیت قضاوت کنسولی می داد. ایران در یک قرن پیش از آن، آوردگاه ابرقدرتها بود و از این توافقنامه بوی استعمار به مشام می رسید. قبول این توافقنامه از طرف شاه به اسلامگراها این فرصت را داد تا با استفاده از آن مردم را به اتحاد با خود تشویق کنند.

ریچارد نیکسون هم انگیزه دیگری به انقلاب داد. او با خودنمایی، فشارها بر شاه، برای حرکت به سمت دموکراسی را متوقف کرد. شاید اینگونه اندیشید که این فشارها در زمان دولت های پیشین امریکا تنها تاثیراتی محدود داشت و قطعا در مورد پادشاهی مشروطه اروپایی بی نتیجه بود. اما این فشارها تا حدودی وضعیت را بهبود بخشیده بود و تا حدی غریزه استبدادی شاه را محدود کرده بود. در عین حال، نیکسون و کیسینجر خیلی روی این دستاوردها سرمایه گزاری نکردند و به این نتیجه رسیده بودند که شاه کنترل کامل کشور را به دست گرفته است. بنابراین، لازم ندیدند که خیلی نگران آن تغییرات انقلابی باشند. بر این اساس، سازمان اطلاعات آمریکا گزارشهای خود از ایران را تا میزان دوره جنگ جهانی دوم کاهش داد و آمریکایی ها تماس خود با اپوزسیون را قطع کردند. شاید به همین دلیل CIA تقریبا به طور کامل از رویدادهای سال 1357 (1979 میلادی) غافل ماند.

در نبود فشارهای آمریکا، شاه وارد فاز تک بعدی جدیدی شد. با فوران پول حاصل از افزایش ناگهانی بهای نفت دراوائل دهه 50 (اوائل دهه 70 میلادی) شاه کاری را شروع کرد که CIA آنرا "وام سرمستی" نامید. شاه تقریبا به هرکس که تقاضا می کرد، پول می داد و این امر شامل کشورهای غربی که زمانی به ایران کمک کرده بودند نیز می شد. شاه در بسیاری موارد دموکراسی را شایسه "جهان چشم آبی ها" توصیف کرد و حالا در مسیر همان تمایلات گام بر می داشت. شاه در سال 1353 (1975 میلادی) با صدور فرمان شاهنشاهی، با زرق و برقی شبه فاشیستی اعلام کرد ایران یک کشور تک حزبی خواهد شد. موج آشوب های خیابانی علیه شاه، فضایی ایجاد کرد که ساواک را به اعمال موجی از سانسور در جامعه و شکنجه در زندانها کشاند.

طبیعتا این استبداد نارضایتی گسترده ای ایجاد کرد. در زمستان 1357 (1978)، زمانی که ایران به آستانه انقلاب رسیده بود، جیمی کارتر دستیار قدیمی وزارت امورخارجه، جورج بال را که چندین بار به ایران سفر کرده بود، مامور کرد تا ارزیابی مستقلی از وضع موجود ارائه دهد. در نتیجه گیری او، دکترین نیکسون وضعیت فاجعه باری خلق کرده بود. تنها حرکتی سریع به سمت دموکراسی می توانست از بروز بحران جلوگیری کند. آمریکا از نفوذ قابل ملاحظه خود در میان ارتش استفاده کرد تا آنهایی را که قصد کودتا داشتند از این کار منصرف کند. اما این تلاش ها که در پشت درهای بسته انجام می شد، جو را چندان عوض نکرد و قطعا نباید احساسات ضد آمریکایی را نادیده گرفت که نهایتا منجر به اشغال سفارت آمریکا شد.

به عبارت دیگر، تاریخ واقعی درگیری آمریکا در امور ایران پیچیده تر از روایت ملاها و تصور اکثر آمریکایی ها است. این داستان مثل ویتنام، یک روایت نامبهم جنگ سرد نبود. در این دوران آمریکا بیشتر از دموکراسی ایران حمایت کرد و وقتی در سوق دادن شاه در این مسیر ناموفق ماند، متحمل درد و رنج شد.

آیا اکنون آمریکا از دموکراسی ایران حمایت خواهد کرد؟ نگرانی ای که بیشتر در واشنگتن به گوش می رسد اینستکه اتخاذ چنین موضعی نتیجه معکوس خواهد داد چراکه با آزردن میهن پرستی ذاتی ایرانی ها، باعث تقویت ملاها می شود. اما این باعث برداشت غلط از رژیم می شود. آمریکا هر کاری بکند – حتی اگر به سکوت حساب شده خود ادامه دهد – رژیم مخالفان خود را ابزار آمریکا توصیف می کند. وارد آوردن این اتهام، برای ملاها یک ضرورت سیاسی است و ریشه عمیقی در جهانبینی آنها دارد. به علاوه، هرچه رژیم، شیطان بزرگ را محکوم نماید، ایرانی ها در مجموع و حداقل در مقایسه با سایر کشورهای مسلمان، نسبت به آمریکا تمایل مثبت خواهند داشت.

این بدان معنی نیست که اوباما باید ایده برقراری ارتباط با ایران را کنار بگذارد. دموکراسی خواهان ایران از این سیاست حمایت زیادی کردند اما در عین حال نگرانند که این سیاست به شکل غلطی اجرا شود. مذاکره با آخوندها که حقوق بشر و دموکراسی را نادیده می گیرند حقیقتا گونه ای از سازشکاری است. وقتی دولت اوباما با ملاها درباره تسلیحات اتمی صحبت می کند، باید این نگرانی ها را پیش بکشد – درست همانگونه که دولت ریگان در اواخر با شوروی عمل کرد. آمریکا می تواند از این ملاقات ها استفاده کند تا پیام محکم و الهام بخشی به ایرانیان دموکراسی خواه بفرستند. در نهایت، این ایرانیان بهترین امید جامعه بین المللی برای حل بن بست اتمی کنونی هستند.

به هر حال، دولت اوباما هر سیاستی که اتخاذ می کند، نباید اجازه بدهد که روایتی بحث برانگیز از تاریخ دست و پای او را ببندد. آمریکا نباید نسبت به گذشته احساس گناه کند بلکه در مقابل این امر باید درس عبرتی برای آمریکا باشد که بداند هزینه حمایت نکردن از دموکراسی چیست؟


Share/Save/Bookmark

more from vafam
 
hamfekr

We didn't start here as 'followers'.

by hamfekr on

Mythical influence will die out, a coherent organization with a solid leadership is needed; where is it?


benross

hamfekr

by benross on

I really do. And if you ask yourself this question twice you should agree. We didn't start here as 'followers'. It took our stamp of approval, not in a decisive way, but in a very influential way. The election itself, couldn't gather momentum without the political activists abroad preaching about it. The tweeeter messages were not sent from Tehran for the fellow Iranian in Tabriz. It was sent ABROAD.

Set aside semantics. We, millions of Iranians, are not tourists here. Our mere existence is a direct result of social turmoil in Iran in the past 30 years. We do have a say, in a very influential way, on what is going on inside Iran. This site, IC, is not filtered in Iran because of poor reception. Don't underestimate who we are, collectively. As for intellectual copyright of current movement, I guess we both gladly forgo claiming it!


hamfekr

Intellectual copyright, so to speak

by hamfekr on

Do you, really, think we, outside Iran, have the necessary vehicle in order to transform the movement? Bear in mind, we started "here" as followers of a movement which was originated "there"; we may start by editing it; yet we might as well end up rewriting it, Will they read it? who will sign off as the author?


benross

Agreed

by benross on

Coloring it "green", won't change its nature.

Actually coloring it 'green' is quite representative of its nature, not in the content but in the form. And this form, which will unlikely transform within Iran, within the imposed repression of IRI, can only be transformed by Iranians abroad. We have an absolute duty to take our part that is abandoned inside Iran. What IRI is currently accusing green movement of, is what we in abroad failed to provide. Chanting 'Yaa Hussein' in front of Iranian embassy in London is not a 'support' of the movement. It's killing it.


vafam

a good complement

by vafam on

I think a good complement to this article is

 اختلافات سازنده اشتراکات پاینده


hamfekr

Individuality & religion

by hamfekr on

I agree that Shah sacrificed the "depth of modernization" for the speed of the process which, in my opinion, victimized "individuality" and "citizenship". He was also over-focused on the reality of the cold war and, to some extent rightfully, promoted a "religious shield" so to speak.  Now, if we leap forward to the present situation at hand, we can easily identify the same religious sentiment within society which is capable of keeping sense of individuality and citizenship in its infancy forever. Coloring it "green", won't change its nature.   


benross

Political apparatus can't

by benross on

Political apparatus can't define itself without social structure. I would say definitively social structure was to blame. Shah was blamed for speeding up the modernization far too fast (which was attributed to his cancer) and there is much truth in it. But seriously, speeding up compared to what?

The traditional structure of the society was already irrevocably changed by the first Pahlavi. The nation state of Iran as we know it, didn't exist before Reza Shah. And Reza Shah was a military mind and military force that actually materialized the bulk of what the constitutional revolution of 1906 dreamt of. A central government and a powerful means of maintaining its structure and territory. What was left from the traditional social structure, was the religion. All those 'molukottwayef' that were maintaining the power and social stability at the bargaining table-and very unsuccessfully- were vanished and the society didn't have any familiar axis to rely on. Democracy was only in the mind of few elite who saw it in the west, the evolution within containing values of individuality and citizenship was only partially developed in my generation (in cold war and doomed situation) and much more developed in the new generation in Iran. Democracy in no longer a theory. It's the young generation we see in the streets.

That's why we couldn't do it before, and that's why we can do it now. 


hamfekr

The short answer is

by hamfekr on

Then why the Shah's, never materialized, democracy ought to be so fragile, while European democracy, for instance, can weather freedom of expression? Is it for the difference in social structure or, the political apparatus?


benross

If the working class is

by benross on


If the working class is not the breathing ground for democracy, then how could the " communists" have used Shah's democracy to advance their cause?

The short answer is which communist was from working class?

Now the long one. Working class is not the breathing ground for democracy. Middle class is. Those communists and generally left wing intelligentsia was issued from the middle class. Democracy can not grow without freedom of expression. Communist thinking didn't care much about democracy. But it did need freedom of expression for its expansion. Working class doesn't produce communist intellectuals and leaders from within. It may produce leaders from within, but not necessarily communist. Those stuff come from universities and books. Just look around and observe the obvious.

The breathing ground of communists was not only Marx and intellectuals. It was also, and particularly, the underdeveloped structure of the society. Essentially, intellectuals were first becoming 'anti-imperialists' before becoming 'anti-capitalists'! That's why Islam could so easily blend its reactionary thoughts with some mumblings that the likes of Shariati was thinking of it as 'modern'. I loosely used the term 'communist' as we knew it in Iran. It was basically 'anti-imperialism' in colours of red or black. They didn't want democracy although they were blaming Shah for lack of it. They only needed the freedom that it provides for overthrowing democracy in first occasion. Shah knew this far too well, but couldn't find a remedy... not for lack of trying! More I think about it more I am convinced that this was a doomed situation no matter what.


benross

The last thing the

by benross on

The last thing the protesters need is to have the US champion their cause

Agreed. So it is time to turn to ourselves and ask what is the 'cause' and who speaks for it? what is the roadmap? We are far too much preoccupied by incidentals and too little with fundamentals that we want for our country. The society will be in the state of permanent turmoil if we don't address that once and for all.


hamfekr

I demand an answer under any name; real or fake!

by hamfekr on

If the working class is not the breathing ground for democracy, then how could the " communists" have used Shah's democracy to advance their cause?


Ali Lakani

Thank you Vafa

by Ali Lakani on

1. Thank you for translating this important article and for sharing it with us.  It is good to see you here.

2.  Dr. Abbas Milani is a unique and reputable Iranian scholar.  He has earned the respect that he enjoys through extremely hard work and excellent research.  The message he has in this article is interesting and important.  Over the past four years, those of us who have nervously watched first threats of a military attack on Iran, then threats of sanctions on Iranian people, and now threats of both the sanctions and a possible military attack on Iran, have also watched the atrocities unleashed upon Iranian people since the June elections.  We watch all of this with concern and we want the US to adopt the approach which is least costly to Iranians, but which would push the situation from its current stalemate position.  Even with Obama's measured approach to IRI, as Dr. Milani correctly pointed out, the mullahs in Iran would not hesitate for one moment to blame the US for their troubles inside, because it is always easier to blame someone else, and whom better to blame, than the absent "doshman" who has been used for radical actions and rhetoric for IRI leaders for the past 30 years, the Great Satan, the US?  Whom can they blame now if they establish proper diplomatic ties with the US?  What would they tell their foot soldiers who have been brainwashed for three decades?  Even with Obama's measured approach, look at what Ahmad Khatami had to say about the protesters today, calling them "traitors siding with US, UK, France, MKO members, monarchists, cheap dancers and musicians."  

One thing that astonishes me is the escalation and consistency of the protests in Iran, which will eventually cause the mullahs to lose their footing in all their affairs.  I wonder whether this speed will keep up.  If it does, maybe Obama's silence has been a good thing.  The last thing the protesters need is to have the US champion their cause.  Their movement is pure and grassroots and independent and US and all other countries for that matter should stay away from jeopardizing it by expressing too much "support" for it. 


benross

من با نام

benross


من با نام مستعار راحت‌تر هستم. نام واقعی و نام مستعار هم توفیری نمی‌کند چون هردو ناشناس هستند. دنبال دکانی هم برای خود نیستم و نام مستعار بویژه این امتیاز را دارد که اگر نظری بردی داشته باشد، از محتوا است و نه پیشداوری‌های شخصی. این رویکرد با اولویت دادن فردیت فرد و فرهنگ شهروندی به نظر من سازگارتر است. البته توهین و تحقیر یک نام واقعی با نام مستعار ابداً قابل پذیرش نیست و با رشد فرهنگ شهروندی هم منافات دارد.

اما این تنها نظر من است و هرکسی هرطور راحت‌تر است عمل می‌کند. سعی خواهم کرد از این پس با نام مستعارم نام واقعی تو را نیاورم. در مورد ایراد مشخص به این مقاله متوجه منظورت نشدم. آیا اسناد تاریخی باید بر مبنای دوستی یا دشمنی بنده و جنابعالی با این یا آن فرد تهیه و تنظیم شوند؟

در مورد تاریخ پنجاه ساله، به عرضتان برسانم که پنجاه سال پیش بنده نوزاد بودم. اما در تاریخی که من می‌شناسم، فراسوی جزئیات تماس‌های خصوصی مأموران دولت امریکا که طبعاً با بنده نبوده است، چیزی خارج از حافظهٔ تاریخی خود در آن نیافتم. تصادفاً ایرادی که من یافتم کم بها دادن به استدلال شاه است که در مقاومت در مقابل دموکراسی، چیره شدن کمونیست‌ها را بهانه قرار می‌داد، حال آنکه از سوی دیگر خود نویسنده به این نکته اذعان دارد که خمینی برای جذب قشر متوسط شهری، از همان گفتمان کمونیست‌ها استفاده کرد. کمونیست‌ها شاید برای پیشبرد امورشان به دموکراسی نیاز داشتند، ولی مذهبی که دقیقاً در مقابله با کمونیست‌ها از حمایت شاه برخوردار بود، به دموکراسی نیازی نداشت. به عبارت دیگر، این دیدگاه که در سایهٔ دموکراسی در شرایط جنگ سرد ایران به ایرانستان بدل می‌شد تنها یک پروپگاند شاهنشاهی نبود. یک امکان واقعی بود که انقلاب اسلامی هم از پتانسیل‌های آن خطر بالقوه استفاده کرد تا موفق شود.

بحث اصلی مقاله اما، موضوع سیاست دولت امریکا در باب دموکراسی در ایران است. در این مورد، همانطور که قبلاً عرض کردم به نظر من ما قبل از آنکه دولت امریکا را مخاطب قرار دهیم، باید خودمان را مخاطب قرار دهیم.


The Phantom Of The Opera

Vafam: a newcomer to political sport

by The Phantom Of The Opera on

ای آقای وفا جان، شما هم یه چیزی میگی‌، آدم فکر میکنه همین چند
ساعت پیش از فرنگ تشریف آوردی، به اینجا میگن ، ایرانیان دات کام، تمام
مزه‌اش به همین بزن بزن هاس. شما خارج که بودی هیچ هاکی یا "میکس مارشل
آرت" نیگا نمی‌کردی؟ سرت همش تو کتاب بود؟

The Pahlavis and all mullahs must disclose the source and the amount of their wealth.


شکافجو

منطق شما شیدا و یک مقداری لوند به نظر می رسد .

شکافجو


 

بله درست میگوید

عموی شما در  ایران هچ دخالت نمیکنه
ولی چون توپ شما افتاد تو خانه عمو سام
اوفقط در شما دخالت میکند


vildemose

I'm sure Mr. Milani is not

by vildemose on

I'm sure Mr. Milani is not just writing opinions. He is a a scholar and will not jeopardize his reputation and credibility if he could not substantiate his assertions.

. He is first and foremost a researcher whose job is to verify and examine purported facts and evidence before publishing article.

I wish he had refrenced his article as it is normally done in scholarly journals.


vafam

اظهار نظر

vafam


اظهار نظر و تبادل افکار کار سختی نیست ولی برای سلامت آن رعایت چند نکته لازمه... موافقت با یک نظر یا مخالفت با یک نظر لازم نیست با بی احترامی باشه... رد یا تایید هر دیدگاهی لازم است مستند باشه... و از این قبیل... هر دل که پریشان شود از ناله بلبل در دامنش آویز که در وی خبری هست... من که این مقاله را ترجمه کردم نه با تمام آن موافقم و نه مخالف اما کار شایسته ای است و آنرا برای تبادل فکر میان علاقمندانی که ممکن است زبان انگلیسی به اندازه فارسی برایشان راحت نباشد ترجمه کردم... به هر حال خوب است نظر دهیم نه شعار...


Manoucher Avaznia

رفیق؛

Manoucher Avaznia


زیبا تر بود با نام خود می نوشتی.  با نام مستعار فرهنگ کارآی سیاسی پرورش نمی یابد.  نمی فهمم کسی که می گوید هر چه تا کنون می دانید ازتاریخی بیش ازنیم قرن را فراموش کنید و به سخنان نیمه پخته ایشان باور بیاورید در چند کلامی پس از جملۀ نخست همه ی آن باور هایی را که می گوید فراموش کنید تکرار و تایید می کند. 


benross

منوچهر خان

benross


خود شیرینی را کنار بگذار و اگر نظری داری مطرح کن. در بالای صفحه آمده است «چی فکر می‌کنین». ما سرانجام باید از این فرهنگ منحط و ناکارای به اصطلاح سیاسی رها شویم.

Manoucher Avaznia

ببخشید؛

Manoucher Avaznia


اقیانوسی با ژرفای یک وجب به منظور جلب یک قطره نظر همین است.


benross

Thank you vafam

by benross on

I'll comment on that article separately, time permitting. Here, I only say this. We have a fundamental misconception about pluralism. Our dysfunctional political culture has always took refuge in 'pluralism' which denies others the exact same refuge. We are not a 'plural' to be united. We are lost cause in secular democracy, to be united to save this cause. In that, we are one. Our unison will not be the result of 'pluralism' (in political structural sense) coming together. It will be the result of pluralism (as individuals and citizens) coming together to 'invent' pluralism in political structural sense for the first time.

The current political groups are the main obstacle to democracy in Iran. Our salvation is in redrawing our political map from scratch. We can do it, because we have now a highly developed sense of individuality and citizenship in Iranian culture.


vafam

Check this article as

by vafam on

Check this article as well

by Dr. Aram hessami on the movement:

//iranian.com/main/blog/vafam-1


benross

I don't think not supporting

by benross on

I don't think not supporting democracy movement in Iran is Obama's problem. It is the lack of established representative of the movement. Nobody inside Iran dare -even if so inclined- to openly talk to U.S and if there is, there is no substantial prove that he or she represents anything within the movement.

So let's get our act together and create a voice for the movement abroad, where we enjoy the freedom of expression and the reason of being here not there, in the first place.


vafam

Thank you for your keen

by vafam on

Thank you for your keen attention. It was omitted in the copy/past process...


The Phantom Of The Opera

Milani's original

by The Phantom Of The Opera on

For whatever reason the translator has decided to overlook the very last paragraph in the original piece; which is as follows:

 

"But, whatever policy the Obama administration adopts, it must not let a tendentious narrative of history tie its hands. The past must not weigh the United States down with guilt. Rather, it should provide an object lesson of the cost incurred when it fails to stand on the side of democracy."

 

The Pahlavis and all mullahs must disclose the source and the amount of their wealth.