سکون عادتی جاری

سکون عادتی جاری
by shahireh sharif
16-Sep-2011
 

آفتاب پرستی بود که از مدتها پیش در گوشه ای از غار می زیست. چمباتمه زدن بر راس هرمی که از فضولات خفاشان بر پستای خاک ایجاد شده بود بلندای صعودش بود و گوش سپردن به صدای بال خفاشان در تاریکی محض تنها جلوۀ محسوس زندگیش و آن نیز جز برهم زدن خوابش ثمری نداشت. جلوسش زیر آفتاب را فراموش کرده بود و یا شاید هم چشمانش را از خاطر برده بود که آنقدر حریص نگاه بودند که هر یک بی توجه به موقعیت دیگری در کاسه خود پرسه ای بی وقفه داشت. گرمایی که از پوست فلسدارش براحتی رد میشد، داغی مطبوعی که پنجه های خورشید بر تخته سنگ های بسترش یادگاری می گذاشت و سبزیی که در همه سو بی هیچ منتی گسترده بود همه را به فراموش سپرده بود.

اکنون حال گلدان محبوبه شبی را داشت وقت سحرگاهان. در تاریکی راهش را با لمس دیوارهای سرد و نمدار غار پیدا میکرد و از برکت فضولات خفاش ها که حشرات را بخود جذب میکرد روزگار میگذراند. رگه های باریک جویبارهای زیرزمینی که از فواصل سنگها به بیرون تراوش میکرد تشنگیش را پاسخگو بود و زیستنی اینگونه تنها دغدغه زندگیش شد


Share/Save/Bookmark

more from shahireh sharif
 
shahireh sharif

سپاس

shahireh sharif


ممنون ار اینکه نظرتون رو گفتید .راستی داستان دوچرخه دزدی که در پست  بازی نویسندگی نوشته بودید هم با معنی و هم بامزه بود مرسی

divaneh

ملت آفتاب پرست

divaneh


با تشکر از این قطعه کوتاه و پر معنی که مرا به یاد ملتی می اندازد که زمانی آفتاب پرست بود.

نقطه مقابل این آفتاب پرست، عقابی بود که گفت:

گر بر اوج فلکم باید مرد

عمر در گند به سر نتوان برد