علی مهین ترابی، نوجوانی در آستانه اعدام


Share/Save/Bookmark

SCE Campaign
by SCE Campaign
13-May-2008
 

Autnews

 

Ali's PHOTO

علی مهین ترابی نوجوانی که در سن ۱۶ سالگی و در طی نزاعی دسته جمعی در
مدرسه متهم به قتل همکلاسی خود گشته بود و علیرغم رد اتهام توسط وی و
نواقص پروند سرانجام ازسوی شعبه ۳۳ دادگاه عمومی بررسی مجرمان نوجوان
درکرج به مجازات اعدام محکوم شده است. پس از تائید حکم در دیوان عالی کشور
و بی نتیجه ماندن تلاش شورای حل اختلاف، پس از ۵ سال تحمل زندان سرانجام
اجرای حکم اعدام این نوجوان به اجرای احکام زندان رجایی شهر کرج ابلاغ
گردید.

هر چند سازمانهای مدافع حقوق بشری، اتحادیه اروپا و بالاخص سازمان عفو بین الملل در سال ۲۰۰۷ طی گزارشی مفصل از حکومت جمهوری اسلامی درخواست توقف حکم اعدام این نوجوان را نموده بودند و علیرغم اینکه ایران کشوری است که عضو «پیمان بین المللی حقوق مدنی و سیاسی» و «آی. سی. سی .پی. آر»، است و تعهد کرده است که مجرمین زیر سن قانونی را اعدام نکند اما حکومت جمهوری اسلامی که بالاترین آمار اعدام کودکان را در دنیا دارست اکنون حکم اعدام این نوجوان را در آستانه اجرا قرار داده است.

مسلم است توقف حکم اعدام این نوجوان تلاش بی دریغ مدافعان حقوق بشر و اصحاب رسانه ای را می طلبد. همچنین در ذیل نامه ای از این نوجوان اعدامی مورخه آذر ماه سال گذشته جهت تنویر افکار عمومی می آید:

پاییز گفت تا چند روز دیگر می رود.

مامور زندان هم گفت قبل از رفتن پاییز تو هم می روی .

با انگشت روزها را می شمارم .

لحظه های مرموز به تندی می گذرند.

لولوی شب می آید ، هر شب …

تو هم می بینی ؟

اینجا تاریک است .

بوی مدرسه از یادم رفته .

حالا من - علی مهین ترابی ، فرزند محمد رضا متولد سال ۱۳۶۵ -
شاگرد درس خوان سال دوم هنرستان در میان این جمعیت نام دیگری هم دارم ”اعدامی “!

هیچ وقت زمستان را دوست نداشتم اما حالا که قرار است دیگر هیچ وقت روی خیابان های سفید محله مان را نبینم دلم برای برف بازی حسابی تنگ می شود.

جویباری از چشم هایم جاری می شود.

مرگ لالایی می خواند، صدای خاموشش را می شنوم .

ضربه های قلبم یکی یکی خاموش می شوند.

لحظه های غم انگیز زندگی ام از چهاردهمین روز بهمن سال ۸۱ شروع شد.

در رشته کامپیوتر یک هنرستان غیر انتفاعی درس می خواندم.

شاگرد اول مدرسه بودم . به همین خاطر رویای شرکت در المپیاد برایم در حال تحقق بود. اما…

میلاد و مزدک همکلاسی هایم بودند . آن روز با هم درگیر شدند. وقتی فهمیدم درگیر شده اند رفتم جدایشان کنم . دلم نمی خواست نمره انضباطشان کم شود.

وقتی یکی از بچه ها فریاد زد: مدیر آمد بچه ها از هم جدا شدند.

شاگردها به صف وارد کلاس می شدند.

مزدک فکر کرد به طرفداری از میلاد وارد دعوا شده بودم . نمی دانست هیچ قصدی نداشته ام .

مزدک گفت : “زنگ آخر بایست کارت دارم .”

اهل دعوا نبودم، همه این را می دانستند. دلم نمی خواست در موردم این طوری فکر کند. به کلاس رفتم. می خواستم با مزدک حرف بزنم و برایش بگویم که فقط می خواستم آتش دعوا را بخوابانم اما مزدک قبل از این که حرف هایم را بشنود از شدت عصبانیت به طرفم هجوم آورد. اما بچه های کلاس اورا گرفتند و بی نتیجه به کلاس خودم برگشتم .

زنگ آخر

آن روز در تمام زنگ ها دلم حسابی شور می زد. بالاخره زنگ آخر خورد . زنگ آخری که بوی مرگ می داد.

مقابل دم در مدرسه مزدک را دیدم . میلاد هم با من بود. همان موقع مزدک نزدیک شد و درگیری رخ داد. خیلی از بچه های مدرسه دورمان بودند . عده ای می خواستند جدایمان کنند . همهمه بدی بود . نفسم داشت بند می آمد.

حلقه دانش آموزان مدرسه لحظه به لحظه تنگ تر می شد .
طرفدارهای من ، میلاد و مزدک پخش شده بودند . وقتی یاد آن صحنه می افتم
قلبم از جا کنده می شود . بچه ها از طرف فشارم می دادند . به عقب کشیده شدم . فشار آن قدر زیاد بود که چند قدم عقب تر رفتم . چاقو را از جیبم در آوردم . می خواستم با نشان دادن چاقو آن ها را بترسانم . مزدک و میلاد هنوز با هم درگیر بودند . میلاد از پشت سر اورا مورد ضرب و شتم قرارداده بود که میلاد به طرفم آمد . آن لحظه نفهمیدم چه اتفاق افتاد. ناظم آمد .
چشم هایم داشت می سوخت . فضا غبار آلود بود . مرثیه چشمانم تمامی نداشت . نفس نفس می زدم که ناظم رسید . با آمدن او بچه ها فراری شدند. بعضی ها مزدک را که به شدت عصبانی بود کناری کشیدند . او داشت کاپشنش را در می آورد و همچنان هم تهدید می کرد. یک لحظه متوجه شدم پیراهنش خونی است . حالم خراب شد .

دنیا دور سرم چرخید . تمام توانم را در تارهای صوتی ام حمع کردم و فریاد زدم کدام نامردی اورابا چاقو زده؟

انگاری همه کوچه ها به بن بست می رسیدند.

نزدیکی های مدرسه فقط یک ماشین در حال حرکت بود . با التماس و گریه خواستم توقف کند .راننده وقتی دید مزدک خونی است گفت به من ربطی ندارد. می ترسید گرفتار شود . گفت :” هر کی زده خودش هم ببردش بیمارستان .”

دنیا دور سرم می چرخید. گفتم آقا تورا به جان بچه هایتان مارا ببرید . من نزده ام اما مزدک همکلاسی ام است شما اورا برسانید خودم
تا اخرش هستم .

راننده ایستاد اما سوارمان نکرد. فکر می کردم حالش خوب می شود. سرانجام یکی از دبیرهای مدرسه آمد و مزدک را به بیمارستان رساند.
خودم به دفتر مدرسه رفتم .

بچه ها میلاد را هنگام فرار از صحنه جرم گرفته و به دفتر برده بودند.

پلیس در مدرسه

دقایقی بعد مامورهای پلیس آمدند. به کلانتری منتقل شدم . تا به آن روز نمی دانستم کلانتری چه شکلی است . رنگ به صورت نداشتم . انگشت هایم می لرزید. دلم آرام نمی گرفت . انگار یخ زده بودم . افسر نگهبان گفت
:” مزدک زنده است .” با شیندن این حرف حالم بهتر شد . گفتم خدارا شکر چون خود مزدک به همه می گوید که من در این ماجرا تقصیر نداشته ام .

دو روز بعد

ثانیه های وحشت به کندی می گدشتند حقیقت تلخی در راه بود . من و زندان؟

ای کاش هیچ وقت در لحظه های مایوس کننده آن روزها اسیر نشوی .

باورم نمی شد ، نه ! کابوس بود . بگو هنوز هم دارم کابوس می بینم …

بابا آمد . پشت در بازداشتگاه ایستاد. در چشم هایم زل زد .
گفت :” بی آبرو ! انتظار هیچ حمایتی از من نداشته باش . آبروی چند ساله مارا به باد فنار دادی . لعنت …!”

می خواستم فریاد بزنم . صدای بغض آلودم از ته گلو بیرون آمد
. شرم داشتم در بازداشتگاه به چشمان بابا نگاه کنم. گفتم : ” شما به ملاقات مزدک بروید خودش همه داستان را همان طور که بوده برایتان تعریف می کند. مزدک به شما و همه آن آدم های بیرون می گوید که من نزده ام ..”

بابا آه عمیقی کشید و رفت . عمق تلخی نگاهش هنوز جانم را می سوزاند . بعد ازر فتن بابا به اداره آگاهی منتقل شدم و در آن جا آوار نا باوری بر سرم فروریخت .

آه ! مزدک مرده بود.

بیچاره بابا این را می دانست به همین خاطر بدون حرفی فقط آه کشید و رفت . رفت و تا بیست روز دیگر هم به ملاقاتم نیامد. با درخواست دیگران هم برای گرفتن وکیل مدافع مخالفت می کرد.

داشتم از درون می سوختم . از همان روز دیگر چشم هایم به جز پنجره های بسته هیچ نمی دید. آرام و قرار نداشتم ، تبسمی در لحظه های مبهم این کابوس جا نمی گرفت. هنوز هم صدایی نیست، جز مرگ، این را می شنوی ؟

من هیچ ضربه ای نزده بودم. اما انگا ر پشت شیشه های قطورترین پنجره زمان ایستاده بودم .

خانواده مزدک خدابیامرز برخوردی انسانی با من داشتند . بابا گفت :” فقط بگو غلط کردم . بگو اشتباه شده . تقاضای عفو و بخشش کن.” . این ها آدم های خوبی هستند، داغ دارند اما تورا می بخشند می دانم .”

در دادگاه

بعداز سه جلسه دادگاه قاضی فقط می پرسید:” آیا سه ضربه را قبول داری ؟”

من که فقط روی بدن مزدک خون دیده بودم می گفتم نه ! ضربه ای نزده ام اما یک قسمت خون آلود روی بدنش دیدم

قاضی می گفت : پس یک ضربه را قبول داری ؟

گیج بودم . اصلا ضربه ای نزده بودم اما باید به کاری انجام نشده اعتراف می کردم.

بارها گفتم اصلا ضربه ای نزده ام و شاید در لحظه ای که اورا هل داده اند بر اثر ازدحام جمعیت او مورد اصابت کارد قرار گرفته است .

پاییز دارد می رود . من هم دارم می روم.

در شعبه تشخیص دیوان عالی ، لایحه دفاعیه وکیل مدافع ام رد شده و در اعاده دادرسی هم به آن توجهی نکردند.

پرونده ام برای تایید نهایی به حوزه ریاست قوه قضاییه رفت .
در آن جا آیت الله شاهروردی دستور دادند :” با توجه به نظریه مشاورین محترم ، پرونده در یکی از هیات های حل اختلاف به صلح و سازش ختم شود.”

حالا روزها می گذرند . تا به حال این قدر به مرگ نزدیک نشده بودم ؟

زمان زیادی به اجرای حکم باقی نمانده . هنوز آرزوهایم را درست نقاشی نکرده بودم که توفان زد.

در هجوم وحشیانه این خزان دل کسی به غنچه ها رحم نکرد. میله های زندان را تا بحال دیده ای ؟

تا به امروز درگرداب غوطه خورده ای ؟ نفسم دارد بند می آید . پنج سال است که ثانیه ها را به انتظار رهایی می شمارم .

صدایی در نیمه شب به گوشم می رسد . وقتی لولوهای وحشت می آیند زمزمه ای آرام و نا خودآگاه به قلبم هشدار می دهد که روزی بی گناهی ام به اثبات می رسد . زمان زیادی باقی نمانده . برایم دست به دعا ببر .
حالا تمام آروزیم این است که مزدک به خواب مادرش بیاید و برایش از حقیقت آن روز و بی گناهی ام بگوید.

به انتظار زمستان می نشینم .

اگر رها شوم برای پدر و مادر مزدک فرزندی می کنم .

نجات ، نجات ، نجات…. حالا قبل از رفتن پای چوبه دار این
واژه را با تمام وجود فریاد می زنم . صدایم را می شنوی ؟ جوانی ام را می بینی ؟

” به خدا من بی گناهم . به جوانی ام رحم کنید . همین .”

 


Share/Save/Bookmark

more from SCE Campaign
 
Azarin Sadegh

It was a false alert, still...

by Azarin Sadegh on

I have to thank SCE for following up on each of these cases tirelessly and with so much care.

After finding out about this article, Nazanin and SCE had first contacted Ali's lawyer to ask him about the article and Ali's real situation, before contacting Ali's family to let them know that it was just a false alert and nothing has changed for Ali.

Aren't they marvelous?

But I have to admire Ali too, since as much as I know (through my friend who is Ali's aunt), Ali has been trying to focus on helping his other cellmates who are in a similar situation, but with much less support from their own families (like the case of Behnoud Shojai). I truly feel nothing but respect for this kid, who knows he might be executed any day, and still he is putting so much effort and passion to find a way to help his friends. 

I wish him the best and thanks again SCE,

Azarin

 


default

The only way that we can

by Anonymous123 (not verified) on

The only way that we can realistically help him is to open a bank account in his name and have people donate to the funds thereby providing the "haghekhoon" money that victim's family is asking for. Obviously this is not feasible in every case but this one in particular is just full of twists and holes :(


SCE Campaign

No changes in Ali's case : says his attorney

by SCE Campaign on

Above news was reportied by autnews (Amirkabir University). Since then we contacted Mohammad Mostafaei , Ali's attorney, and he denied the comment by AUTNEWS about "Ali's execution order has been sent to prison.

" Mostafaei replied:  "There has not been any orders send to the prison and I deny this news. Ali's file is still with the head of judiciary."

Stop Child Executions will continue to report all news (with reference to its sources ) from Iran , however we do our best to verify their validity by Iranian news agencies in a timely manner.

Thank you for caring

Stop Child Executions Campaign


IRANdokht

heartbreaking

by IRANdokht on

Here we go again.

Six months ago we all prayed for Ali, wrote letters, made phone calls and prayed...

I can't even imagine how he must have felt all these years and especially these past few months, only to face another disappointment and brutal injustice.

In my heart, I believe Ali is innocent, but even if he was
not, he doesn't deserve to die. None of these so-called child offenders
do.

What can they achieve by killing these young children, guilty or not, they were minors at the time.

only if we had a decent justice system in the country....

IRANdokht


default

ahmad.bahai

by Anonymously (not verified) on

you need to start practicing your reading, don't be afraid: it will get easier every time. Start by reading the material that you comment on.


ahmad.bahai

God bless his soul when he dies, but he deserves it

by ahmad.bahai on

He killed and must pay the ultimate price.


SCE Campaign

How to Help Ali

by SCE Campaign on

Please visit: //scenews.blog.com/Ali+Mahin-Torabi/

Sign the petition: //www.petitiononline.com/sce/

 

RECOMMENDED ACTION:

Please send appeals to arrive as quickly as possible, in Persian, Arabic, English, French or your own language:
- calling on the Iranian authorities to immediately halt the execution of Ali Mahin Torabi;
- expressing concern that Ali Mahin Torabi was sentenced to death for a crime committed when he was under 18;
- urging the Head of the Judiciary to investigate the procedures followed in this case from the investigation
through to its confirmation by the Supreme Court;
- calling for the death sentence against Ali Mahin Torabi to be commuted;
- reminding the authorities that Iran is a state party to the International Covenant on Civil and Political Rights and the Convention on the Rights of the Child, which prohibit the use of the death penalty against people convicted of crimes committed when they were under 18, and that the execution of Ali Mahin Torabi would therefore be a violation of international law;
- urging the authorities to pass legislation to abolish the death penalty for offences committed by
anyone under the age of 18, so as to bring Iran’s domestic law into line with its obligations under international law;
- stating that Amnesty International acknowledges the right and responsibility of governments to bring to
justice those suspected of criminal offences, but unconditionally opposes the death penalty.

APPEALS TO:
Head of the Judiciary
His Excellency Ayatollah Mahmoud Hashemi Shahroudi
Ministry of Justice, Panzdah Khordad (Ark) Square,
Tehran, Islamic Republic of Iran
Salutation: Your Excellency
Email: info@dadgostary-tehran.ir (In the subject line: FAO Ayatollah Shahroudi)
Fax: +98 21 3390 4986 (please keep trying, if the called is answered, say "fax please")

Leader of the Islamic Republic
His Excellency Ayatollah Sayed ‘Ali Khamenei, The Office of the Supreme Leader
Islamic Republic Street - Shahid Keshvar Doust Street
Tehran, Islamic Republic of Iran
Email: info@leader.ir
Salutation: Your Excellency

COPIES TO:
President
His Excellency Mahmoud Ahmadinejad
The Presidency
Palestine Avenue, Azerbaijan Intersection
Tehran, Islamic Republic of Iran
Fax: + 98 21 6 649 5880
Email: dr-ahmadinejad@president.ir
E-mail: via website: //www.president.ir/email/

Director, Human Rights Headquarters of Iran
His Excellency Mohammad Javad Larijani
C/o Office of the Deputy for International Affairs
Ministry of Justice,
Ministry of Justice Building, Panzdah-Khordad (Ark) Square,
Tehran, Islamic Republic of Iran
Fax: + 98 21 5 537 8827 (please keep trying)

 

Thank you 

Stop Child Executions Campaign


default

that's sad

by maziarfayaz (not verified) on

that's sad, but we really cannot do anything 'cause the government and the judicary decides whats right and not me...
so i just wish this guy good luck :'( i wish i could help