آنچه که یک زن می خواهد...


Share/Save/Bookmark

آنچه که یک زن می خواهد...
by Sahameddin Ghiassi
16-Nov-2010
 

آنچه که یک زن می خواهد...

بدون اینکه غر بزنيد تا اخرش بخونید شايد شما مردها یه روزی

انصاف بخرج بدید و به زن ها این حق انتخاب را که چه می خواهند را بدید...


روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش

او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد

اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،

پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.

آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،

و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.

سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟

این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود

و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.

اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،

وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.

آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:

از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار...

او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.

 بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد

که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد

چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.


وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.

پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،

اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند

پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور

و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!

آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.

پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،

بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک

و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش

با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت

تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته

و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،

 از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.

او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.

از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.

سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟

پاسخ پیرزن جادوگر این بود:

 " آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگي كنند.

 به عبارتي خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند"

همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است

و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،

آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند

ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،

در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟

زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.

لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟

زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری  با مهربانی رفتار کرده بود،

 از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک

و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: " کدامیک را ترجیح می دهد؟

زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن...؟"

لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.

اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،

همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!

یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،

زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند...


اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید...

انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟

اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟

 انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود...:

لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛

 از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.

با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،

 چرا که لنسلوت به این مسئله که آن

 زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد...

احترام گذاشته بود.

اکنون فکر می کنید که نکته اخلاقی این داستان چه بوده است؟...

تا نظر شما چه باشد...


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Anahid Hojjati

dear Arthimis, I agree with what you wrote

by Anahid Hojjati on

Dear Arthimis, you wrote:"It seems to me that Women are as controlling as men ,if not more now days!! So this argument/moral of the story can also apply for all men in democratic countries as well... Don't you think? " I agree with you. It is just that I wrote the moral of story based on the way it is written. However, I agree with you. It is better if men are single or their partner is uncontrolling. Then, they can realize their true potential. But dear Arthimis, please note that even if I write this, in any relationship, there is a good amount of control or should I call it influence involved. So it is basically easy to write what I wrote but in real life, it is much more complicated.


Arthimis

Dear Anahid, I respect

by Arthimis on

Dear Anahid,

I respect your opinion and sympathize with all Iranian women (in specific) who have been wronged by the horrible behavior of Iranian men (in general) due to mainly a very backwarded mentality that has had very deep evil religious roots amongst us & unfortunately has been practiced for over 1400 years in Iran to control women/masses! But here we are, in so called more democratic societies in the west now! It seems to me that Women are as controlling as men ,if not more now days!! So this argument/moral of the story can also apply for all men in democratic countries as well... Don't you think?

Disagreements, Arguments and Heartbreaks never happen amongst perfect people and a perfect world!

Peace,

Free Iran and Iranians.


Arthimis

داستان

Arthimis


داستان قشنگی‌ بود، مرسی‌... به نظر من نتیجه اخلاقی‌ این
داستان این است که یک آدم (چه مرد، چه زن) فقط میتواند خوشحالی‌ خود را در
خود جستجو و پیدا کند، تا بعد شاید بتواند آن را با کسان دیگر در زندگی‌
تقسیم کند! (گر به خود آیی، به خدایی رسی‌، به خود آآآآ !!!) مگر اینکه
آنقدر خوش شانس باشد که در زندگی‌ با یک فرشته واقعی همدم و همسر باشد...
که البته خواب خوشیست و آرزو بر جوانان عیب نیست... 

به امید آگاهی‌ بیشتر ایرانیان و آزادی میهنمان، ایران


Anahid Hojjati

This story went around on our e-mail list

by Anahid Hojjati on

On an e-mail list that I am with some old classmates, this story went around. I was the first who answered. My answer was that the moral of the story is for single women to stay single or marry a man who is not controlling. This way, they can realize their true potential.


Faramarz

نتیجه اخلاقی این داستان

Faramarz


والله به نظر من نتیجه اخلاقی این داستان شما اینست، که اگر آدم ناچار باشد و سخت نگیرد وچند لیوان شراب بزند و چراغ اتاق خواب را هم خاموش کند، همه خانم ها به نظرش خوشگل و سکسی میان!

اگر سوال دیگری هم دارید بیزحمت خجالت نکشین و بپرسین.   


Sahameddin Ghiassi

I read for you

by Sahameddin Ghiassi on

I think that is interesting.