ایکاش کمی داد و انصاف هم در دنیا وجود داشت؟


Share/Save/Bookmark

ایکاش کمی داد و انصاف هم در دنیا وجود داشت؟
by Sahameddin Ghiassi
19-Aug-2010
 

ایکاش کمی داد و انصاف هم در دنیا وجود داشت؟

متاسفانه تا دادگستری دادگستری نشود مشگل همچنان باقی است. و تا زمانی که مردم با هم بطور دوستانه و انسانی متحد نباشد وضع دنیا بهتر نخواهد شد. شما هم در فیلمها دیده اید که یک گله عظیم از بوفالو ها توسط چند شیر از پاشیده و شیرهای تعدادی از آنها را که تنها افتاده اند میدرند. زیرا آنان با هم اتحاد ندارند و نمی فهمند که اتحاد یعنی چه وهرکسی میخواهد جان خودش را نجات دهد و فرار کند. و دشمن آنان هم از این ضعف استفاده میکند. در صورتیکه اگر آنان با هم متحد باشند ودر نروند براحتی میتوانند حریف را از پا درآورند زیرا شاخهای قوی آنان کمتر از پنجه های و یا دندانهای شیران نیست.

متاسفانه خود خواهی و تمامیت خواهی ما را هم چیزی نظیر آنان کرده است. موقعی بود که صحرانشینان و دزدان به کارگران و کشاورزان حمله میکردند و ثمره کشت و کار آنان را با زور و قلدری می بردند. کشاورزان که همه تک تک بودند و مانند صحراگردان گروه و سر کرده نداشتند همیشه با وجود تعداد زیادشان میباختند. زیرا تا مادامیکه به آنان حمله نمیشد به کمک دیگران نمی رفتند. کم کم حس کردند که صحرا نشنیان هر روز خدمت تعدادی از آنان میرسند و بالاخره روزی نوبت آنان هم خواهد شد. این بود که با هم متحد شدند و برعلیه ظلم وزور قیام کردند و با متحد شدنشان از شر ظلمان راحت گردیدند.

حساب کنید که در یک ده مثلاسه هزار جوان کشاورز بود و تنها مثلا صد نفر به آن ده حمله میکردند آنان تاکتیک داشتند و با رعب و وحشت و با استفاده از زور و اتحاد خودشان کشاورزان را شکست میدادند و محصولشان را میدزدیدند. جوانان هم کم کم به فکر افتادند که اگر آنان هم با هم متحد شوند براحتی جلوی غارتگران را میگیرند. همین مشگل در باره کشورهایی مثل چین هم بودکه مردم که با هم متحد نبودند براحتی زیر یوغ استعمار رفتند و استعمار هم آنان را تریاکی و بی بخار کرد و برده وار از آنان سو استفاده فرمود.

مشگل اساسی همان نداشتن اتحاد و برنامه و بی دانشی بود و خیانت یک مشت خود فروش و تمامیت خواه. هنگامیکه چند نظامی انگلیسی مثلا حمله میکرد چندین هزار چینی میگریختند و آنانی که نمیتوانستند بگریزند دستگیر میشدند و در زندانها شاید شکنجه هم میشدند. این بود که بعد ها قرار بر این شد که همه بایست تا آخر بایستند و کسی فرار نکند. مسلم است که چندین صدتن مرد مسلح حریف صدها هزار آدم نخواهند شد و مجبورند که تسلیم شوند ولی اگر مردم میگریختند مسلم است آن تعدادی که گیر میافتادند به قربانگاهها میرفتند و ظالم بر قرار میبود.

مرجان میگفت که بعد از مرگ پدرشان قرار شد که خواهر بزرگتر طبق قیمت روز خانه پدر را بخرد و سهم دیگران را بدهد و خانه ای که پدر ساخته بود از بین نرود. مرجان هم بر طبق محاسبه و تعین نرخ روز خانه را از خواهر دیگرش خرید و نصف قیمت آنرا به خواهرش داد. بعد از مدتی مرجان خانه را تعمیر و ترمیم کرد و از آن یک خانه بسیار بهتر و زیبا تر ساخت. خواهر مرجان ژامک نزد خواهر رفت و گفت که شوهرش پولها را قمار کرده و بقیه را هم ولخرجی کرده است. و برای پسرش یازده ساله اش لباسهای اسموکنیک خریده و ماشین نو خریده و حالا خیلی بیچاره شده است. و در ضمن گفت که قیمت خانه و زمین هم ترقی کرده است و او بایست مقداری پول به او بدهد. مرجان گفت بهتر است که نزد یک نفر سوم برویم و ببنیم که او چه میگوید.

ژامک حاضر نبود که به نزد داور برود و بالاخره مرجان هم که میخواست خواهرش راضی باشد. دوباره خانه را تقویم کردند و مرجان باز هم مقداری اضافی به ژامک داد. ژامک طبق معمول پولهای اضافی را صرف عیاشی و خوشگذرانی و خرید کیف و کفشهای بسیار کرد بطوریکه مرجان میگفت شاید حدود دویست جفت کفش در خانه شان دارد. خوب دوباره پولها ته کشید و ژامک برای بار سوم دبه درآورد که تو من کلاه گذاشته ای وبایست خانه دوباره تقویم و ارزیابی شود. مرجان که میدید خواهرش دارد ناراحت میشود برای بار سوم هم قبول کرد که خانه مطابق قیمت روز دوباره ارزیابی شود و اضافه بها را وی به خواهر که اورا بسیار دوست میداشت بدهد. و رابطه خوبشان را حفظ کند. در این میان سرو صدای فرزندان و شوهر مرجان هم بلند شد که این چه کاریست که میکنی هر دفعه که خواهرت دبه در میآورد مبلغی به او میدهی و او شاید تا ابد برای خودش ناندانی درست کرده است.

برای بار چهار ژامک با مرجان سرسنگین شد و به او محل نمیگذاشت.  مرجانه که خواهر کوچکترش را خیلی دوست داشت به سراغ او رفت و جویای حالش شد. ژامک گفت برای تو چه فرقی میکند که من چطورم. تو که بمن کمک نمیکنی و خانه پدر را از چنگ من در آوردی و بدان که من راضی نیستم و از آن خانه خیر نمی بینی. این بار بود که مرجان دوزاری اش افتاد و فهمید که ژامک عادت کرده است که اورا بدوشد و دوستی برای ژامک تنها گرفتن پول است وگرنه شاید هیچ علاقه ای در میان نباشد.

این بود که تصمیم گرفت دیگر دور این خواهر را که سه بار دبه در آورده است خیط بکشد. واقعا که وقتی موضوع پول در بین میآید مردم و خیلی از آدمها کاملا عوضی میشوند. و به هیچ وجه به حق قانونی خود قانع نیستند و مرتب میخواهند بهر بهانه ای که شده سواستفاده بکنند. متاسفانه پول پرستان همه معیارهای انسانی را زیر پا میگذارند تا به پول بیشتری دست یابی کنند.

در این مرحله دین دوستی و علاقه های خانوادگی هم قربانی میشوند. باز نظر من ذکر مصیبت نیست درست که اجتماع بسیار بی تفاوت و یا سنگدل و یا غارتگر شده اند و مردم تا مادامیکه تیغ تیز زیر گلویشان قرار نگرفته است بی تفاوت هستند. آنان کسانی که بعللی به آنان اعتماد کرده اند غارت و بعد هم برای از بین بردنشان برنامه ریزی میکنند. متاسفانه در این رهگذر کسی به کسی رحم نمیکند و خواهر برادر را از بین میبرد تا مبالغی بیشتر بدست آورده به مثلا پسر عیاش خود هدیه بدهد.

یا پسرخاله سر پسرخاله را کلاه میگذارد تا زندگی بهتری داشته باشد و بتواند به فرزندانش بیشتر رسیدگی کند و یا برایشان ارث بیشتری بگذارد. متاسفانه دادگستری و سیستم بیهوده آن هم راه رابرای غارتگران باز میگذارد. مثلا در سیستم قضایی ایران هرگز به تورم توجه نمیشود و به نام اینکه ربا در اسلام حرام است حربه به دست غارتگر میدهد که قرض چند روزه را به سالها بکشاند و از تورم سو استفاده بکند. و یا کسانی که مثلا از اسم مومن بودن و خوب بودن یک دین سواستفاده میکنند ودیگران را غارت میکنند که مثلا فکر میکرده اند آنان آدمهای مومن نماز خوان و خوبی هستند ولی درعمل دزدان بی انصافی از آب درآمدند.

گرچه تا انسان همین بلا سر خودش نیاید متوجه نخواهد شد که یک من کره چقدر روغن دارد؟  مردی میگفت که شخصی که یک دست داشت در خیابان میگشت تا به مردی دیگر رسید که او هم یک دست داشت  پهلوی او نشست و زار زار گریه کرد. گفتند چرا یکهو به گریه افتادی؟ گفت آخر این مرد یک دست است که مرا درک میکند ومرا مسخره نخواهد کرد که از درد من آگاه است.

کسی که غارت میشود اگر پهلوی دیگران درد دل کند یا برایش یک نقشه تازه میکشند و یا به ریشش میخندند که تقصیر خودت بوده چرا اعتماد کردی؟  میخواستی ندهی هفت تیر که روی سرت نگذاشته بودند. یکی از دوستانم تعریف میکرد که به شخصی مقداری پول قرض داده بود که همسر بیمارش را معالجه کند. ولی حالا پس از چندین سال دوست نامرد که پول هم داشت بدهی اش را پس نمیداد. دوست پهلوی یک دوست مشرکشان رفت که از طریق او شاید دوست نابکار را در حالتی قرار دهد که پولها را پس بدهد.

دوست مشترک که فهمید که او به دیگر دوست آنقدر پول قرض داده به او پرخاش کرد و به او بد بیراه گفت که مرد حسابی تو چرا این پول را بمن که اینقدر احتیاج داشتم ندادی و کلی با وی بگو مگو کرد و حسابی با او بی مهری نمود. خوب این هم ثمره درد دل. یک دوست آلمانی من میگفت هیچوقت ناراحتی هایت را برای دیگران بازگو نکن که یا مورد تمسخر قرار میگیری یا آنان خوشحال میشوند که تو ناراحتی داری و آنان ندارند. خیلی ها که درد دل را می شنوند در پیش خود نقشه میکشند که چگونه میتواند از شخص غارت شده سواستفاده کنند.

که از قدیم گفته اند که مال عاشق خوردنی  ریش عاشق  ری   دنی است. یعنی اگر کسی را دوست داری بایست مالت را هم بدو بدهی تا وقتی که مالت تمام شد اخراج بشوی.  دوست من که بعنوان بهایی اخراج شد برای کمک نزد دوستان و فامیل بهایی اش رفت آنان به او خیلی محبت کردند و برایش خیلی دلسوزی کردند و به او خیلی هم کمک کردند. ولی متاسفانه تمام اینکارها برای این بود که وی را غارت کنند. امیدوارم بهاییان متعصب نگویند که بین ما همچنین چیزی وجود ندارد که من مدرک دارم متاسفانه تشکیلات بهایی هم که بایست غمخوار مظلوم باشد نظیر دادگستری است. بایست مرض را پنهان نکرد بلکه مداوا نمود. پنهان کردن مرض  مرض را معالجه نمیکند.


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Amir Sahameddin Ghiassi

About the picture

by Amir Sahameddin Ghiassi on

This picture is painted by colonel Ghiassi about 80 to 90 years ago. With water coloers.