پیری

pashang
by pashang
08-Aug-2008
 

یک شعر از هالو

www.haloo.us

چون پیر شدی هالو بیهوده چه می گوئی

در ساغر مِی پیدا رویِ که تو می جوئی

در کوی نظر بازان ناظر به چه منظوری

گم گشته سراسیمه حیران تو بهر سوئی

از آینه  می پرسی احوال جوانی ها

پاسخ که جوانی را دادی تو بها موئی

سر خوش به سحر با تو نرگس ز چه می گوید

در باغ فضیلت ها پُر مایه و خوش بوئی

درد دل و این دلبر هر دو چه مکافاتی

شاید که لبی آید بوسد لب دلجوئی

گم گشته بدنبال نادیده صنم تا کی

با چشم دلت بنگر بر برزن و هر کوئی

در باغ گلان دانه از خاک که می روید

خاکت بشود جوهر بر گردن مه روئی

هالو تو اگر پیری کتمان نکند بلبل

جنجال بر انگیزد با نفخۀ نیکوئی


Share/Save/Bookmark

Recently by pashangCommentsDate
Flying Swallows
-
Mar 05, 2011
کاخ آرزو
-
Aug 20, 2009
more from pashang