ريخته ديوار

ريخته ديوار
by nahidi
22-Apr-2009
 

 

هر چه با قوم  و  غريب ساز جدائي خواندم

خلوتي ساختم و  با غم خود وا ماندم

دل ز هر مسلک و ملت بريدم سالها

و.. شدم همدم بيخوابي و  مشتي رويا

باز...اما

بر خلوت شيشه اييم  سنگ زدند

باز...

بر تار دلم ساز بد آهنگ زدند

بسکه اين شيشه شکستند

ساختم از سنگ  ديواري

تيره شد خلوت من...اما باز دلخوش بودم

کرده  بودم عادت به  بي غمخواري

و به خود مي گفتم

دل سنگ نخواهد که شکست

به پاره سنگي از دست پر آزاري

آه ...اما تو ببين باز چه  غافل بودم؟

فارغ از خشم  زمان و شکسته منزل بودم

حال من دانم و تو

ميشود ويران  حتي دل ديواري

گر بسازيش از شيشه  و..يا از سنگ

و کنند ويران خانه ي  تو..يا کلبه اين

و ندارند رحمي

به من بي ايمان

يا...تو که داري  دين. 

 


Share/Save/Bookmark

Recently by nahidiCommentsDate
نوروز
6
Mar 16, 2012
شعر
2
Sep 05, 2011
قفس درون
1
Jul 06, 2011
more from nahidi
 
Souri

Nahid jan

by Souri on

Very meaningful poem. Sorry i missed it among other blogs as this was a very busy week for me both out-site and in-site

: I loved that part

ميشود ويران  حتي دل ديواري 

thanks for sharing this beautiful poem with us