گلايه

گلايه
by nahidi
15-Mar-2009
 

تو دفترم نوشتم

يه عا لمه گلايه ...ز دست سرنوشتم

دل سفيد دفترم سياه شد

نوشتم از تباهي

روزهاي خوب و پاکي

با دستاي نامردي...زخمي و مبتلا شد

گلايه هام زياده

قصه هاي زندگيم حتي خيلي بزرگتر

از قصه  شيرين با فرهاده

نوشتم از بي کسي...غربت و دلواپسي

وقتي رسيدم به گلايه از دل

که داشتنش تو سينه...برام بوده چه مشگل

چي بسرم آورده....چقدر منو آزرده

حال قلم تو دستم

پريشون و خراب شد

جوهر آبي اون ...رنگش عوض شد آسون

چکيد رو سينه سفيد دفتر

چند دونه قطره خون.


Share/Save/Bookmark

Recently by nahidiCommentsDate
نوروز
6
Mar 16, 2012
شعر
2
Sep 05, 2011
قفس درون
1
Jul 06, 2011
more from nahidi
 
Souri

I really liked

by Souri on

Your poem is very nice ans sweet !! I really liked it. Thank you so much


Abarmard

Generally liked it

by Abarmard on

But as I was going to think of a flow from reading it, the tune was changed. I guess I don't know how to correctly read this poem

Here is where I couldn't follow the flow and had to stop:

با دستاي نامردي...زخمي و مبتلا شد

گلايه هام زياده

قصه هاي زندگيم حتي خيلي بزرگتر

از قصه  شيرين با فرهاده

Everything else seem to flow nicely