درّ یتیم

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
26-Dec-2010
 

ای خوش آن مستی که با نام تو آید سوی من

شهد و شیرینی درآرد دايمم اندر دهن

حالت افسردۀ دل را به نرمی بسترد

چون نسیم فرودین کو گلبن آرد در چمن

با حیل بس رخنه در کنه درون ما کند

با مهارت صد گره بگشاید از ابروی من

 

من همان مهرم که زیرین مایۀ هر جنبش است

وآنچه نیرو می دمد در هوش و نوش کوهکن

نه فقط طور از جمال پرتوش رقصان شده

کاین حکایت می رود در ذره ها و مرد و زن

نه یکی نای از غم هجران او صد شکوه کرد

کز چنین هجری در آمد بحر و برّ اندر سخن

 

گر غم هجران و عشق و رنجش خاطر نبود،

کی حزین طبعی چو من هرگز شدی شکر شکن؟

بال و پر ژولیده گان و خستگانیم, لیک ما

همچنان تا کوه قاف خود شتابیم بال زن 

با خودم گفتم که باید نفی آن بانگی کنم

کو گزیدستی سرای سینه ام را خوش وطن

من خموشی جویم اما نای او لاینقطع

جمله این می گوید و سر می زند بی خویشتن:

چهریا درّ یتیمی دادمت هشیار باش

درنیابد این سخن را فهم کوتاه زغن

 

زغن : زاغ گوشتخوار را گویند

دُرّ یتیم : مروارید گرانبها را گویند

 

پنجم دیماه 1389

اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
ahang1001

من هم خواندم و باور کنید که شعر گویی در فارسی آسان است

ahang1001


 

 

ناله شاعر  چون شنیدم  ...مات گشتم من بسی

همچو چهار پایی که خوش است  اندر چمن


Shazde Asdola Mirza

یک "دم آخر" و سپس بدرود، با آرزوی سالی‌ خوش

Shazde Asdola Mirza


این اشعار که لطف کرده و با ما هم پیاله نموده اید - شاهکار است.

بد نیست اگر در مورد آن دو مائده آسمانی (سلوی و من) کمی‌ برای خوانندگان توضیح دهید، که مورد سوال نباشد.

Bad Stories for Bad Kids


Manoucher Avaznia

با هزار دستان

Manoucher Avaznia


با هزار دستان بستان باز گویید: "عاشقا

حالت پروانه را دریاب و دیگر دم مزن".


Manoucher Avaznia

ای نفسهای لسان

Manoucher Avaznia


ای نفسهای لسان الغیب امدادی رسان

تا که آسوده درآرم کلک مهر اندر سخن

پیر پرهیزم بگفتا جویم الطاف سروش

ورنه عزم ما کجا و وارهیدن از فتن؟

ای که در این دشت محنت جستجوی نان کنی

جای نان از آسمانت آمده است سلوی و منّ 


Shazde Asdola Mirza

این ابیات هم بسیار زیباست، فقط ...

Shazde Asdola Mirza


از آخرین باری که "شعله آتش به جان خود خریدم"، هنوز هفت سوراخم میسوزه!

 Bad Stories for Bad Kids


Manoucher Avaznia

خیز و اندر حلقۀ

Manoucher Avaznia


خیز و اندر حلقۀ گیسوی آن شیرین نگار

صبحگه با خاطر مجموع عاشق چنگ زن

تا که آزاد آیی از سحر و عناد بتکده

همچو ابراهیم آذر جملۀ بتها شکن

شعلۀ آتش به جان خود خریداریم ما

چون تنور لاله کو روید به رخسار دمن  


Shazde Asdola Mirza

شعر با معنا و زیبایست، اما من "زغن" معنی‌ این مصراع را نمیفهمم

Shazde Asdola Mirza


"با خودم گفتم که باید نفی آن بانگی کنم"

Why would you want to deny (Nafy) that precious pearl? If it is the essence of life and love, why do you feel tempted to scream in defiance and denial of it? Perhaps NAFY was not the right word there, or a typo mistake?

Bad Stories for Bad Kids