اشتباه

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
14-Feb-2010
 

اشتباهی فرمود

آن که پنداشت میان من و بازارچه ها مشترکاتی بوده ست.

خوی روی و هنر چوپانی

 
بی گمان نان حلالم دادند.

 

پس از آن گرگ به ما تاخت ز هر سویی هان؛

و زمین دشمن شد.

موسم قحطی باران آمد.

نان ما در پس پستوی دکان ها گم شد.

و ترازو بنشست

در میان من و نان.

 

گرگ و قحطی این خواست.

 

خوی رو: عرق جبین

بیست و پنجم بهمن 1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

در پی نان

Manoucher Avaznia


در پی نان بودم

چامه را در قدم نان جوین باید داد

داستان من و این خامۀ آشفته، رفیق؛

بیش و کم این بوده است.

داستان عرق روی و غم فرداها؛

فکر باران بودن

گشته زنجیر تفکر بی شک.

 

با درودی بر تو

و سپاس غم ایام، ولیک؛

در همین دور و برا

زیر یک سایۀ شفاف و بلند

و زمستانی سرد

و امیدی روشن

فکر نوروز و بهاران بودم؛

غم دل می خوردم.

دگر این خود دانی

پای ما و گذر کوی و خیابان در پیش.

فکر آتشکده باری اینجاست.

باورت هست سخن گفتن راست؟

و خدایی که ورا گفت بخوان؟ 

حول و حوش دل گیرای پیام؟

 

 

ما را سر دماغ آوردی

سپاس

 

منوچهر


Manoucher Avaznia

سوری عزیز

Manoucher Avaznia


سپاس


Souri

Thanks Manouchehr jan

by Souri on

Very great poem. Beautiful.