غلام مرغ توفان

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
11-Jun-2009
 

مرا تا تار گیسویت کشاند سوی منزلها،

چه غم دارم ز سنگ خاره وغوغای مشکلها.

صبا تا دست من دارد درین وادیّ بی پایان،

چه باک از غول این صحرا که ترکانده بسی دلها.

مرا در هر قدم عیشی است کنار کوچ همراهان،

چرا بانگم نمی خواند که بربندید محملها؟

اگر از نای آن کوکب نشان از راه من ناید،

من و یک سینۀ سوزان و ره-پیچان منزلها,

غلام مرغ توفانم که جوید سینۀ دریا

کجا استیزۀ موج و؛ کجا آرام ساحلها؟

جهان سرشار آن بانگ است که می خواند مرا هر دم،

گمان بردی که دریابند سخنها گوش بیدلها؟

غم خوشنامی و فردا ندارد سینۀ چهری

بهل این آدمکها را بپرازند محفلها.

 

بیست و دوم خرداد ماه 1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

دوستان گرانمایه؛

Manoucher Avaznia


ابرمرد، ژاله، ایراندخت، مهرناز، و رنگین کمان گرامی؛  ازمهربانی شما سپاسگزارم.


rainbowcountery

Enjoyed and moved … reading your recent poems.

by rainbowcountery on

 

Beautiful, intense, and fully charged… it is a pleasure to read.

THANK YOU.


MEHRNAZ SHAHABI

با سپاس

MEHRNAZ SHAHABI


منوچهر عزیز، بسیار زیبا است . 

 


IRANdokht

I don't mean to live in the past...

by IRANdokht on

but your beautiful poem took me back to the my beloved morghe toofan who gave his life fighting the storm...

When a poem is so beautifully written, each person who reads it takes something back that might have not been the original intent. This I believe is one of those "shahkaar"s.

Thank you

IRANdokht


Jaleho

با ابرمرد موافقم!

Jaleho


خیلی‌ قشنگ بود و دوباره اسم شعر به زیبایی‌ خود شعر بود!

 


Abarmard

بقول موسوی

Abarmard


اين چيز خيلی چيزه و من واقعا لذت چيزه بردم.
چيز دارم كه آخر چيز خوبی را دا‌شته چيز، آره با هر چيز.