بام ها و پشت بام ها: در زنجیری ازسروده ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
23-Feb-2011
 

 

به هر بام و در ، مردم شهر بود/ کسی کش زجنگ آوری بهر بود
همه در هوای فریدون بدند/ که از درد ضحاک ، پرخون بدند
زدیوارها خشت وز بام سنگ/ به کوی اندرون، تیغ وتیر و خدنگ
به شهر اندرون هر که برنا بدند/ چه پیران که در جنگ دانا بدند
سوی لشکرآفریدون شدند/ زنیرنگ ضحاک بیرون شدند:فردوسی

نردبان آسمان است این کلام/ پایه پایه برتوان رفتن به بام
نی به بام چرخ کان اخضر بود/ بل به بامی کز فلک برتر بود: مولوی

 ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما درچه هوایید
گرصورت بی​صورت معشوق ببینید
هم خواجه وهم خانه وهم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه بر این بام برآیید: مولوی

امشب سبکتر می زنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی ، کزعمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را : سعدی

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می آید صفیرم : حافظ

ز بهر کردن بیدار ، جمع مستان را
یکی منادی بر طرف بام باید کرد : ناصرخسرو

بام کسان را چه عمارت کنی
چونکه نبندی ، خود ، دیوار خویش : ناصرخسرو

گرچه کوتاه دیده ای بامم
دور کن سنگ طعنه از جامم : اوحدی

وین دوتن ، دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچکس این بی ادبان را ، ادبی : منوچهری دامغانی

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم : وحشی بافقی

از زبان بی نوایی های دل غافل مباش
غنچه چندین تیغ خونآلود دارد در نیام
گر هوایی در سرت پیچیده است از خود برآ
خانهٔ ما آنسوی افلاک دارد پشت بام : بیدل دهلوی

شهرهٔ عالم شدن مشکل بود بیدردسر
روز و شب چین بر جبین دارد نگین از نامها
هیچکس در عالم اقبال ، فارغ بال نیست
رخش نتوان تاختن بیدل ، به پشت بام ها : بیدل دهلوی

روی در کعبه ی این کاخ کبود آمده ایم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم
در پناه علم سبز تو با چهره زرد
به تظلم ز بر چرخ کبود آمده ایم
تا که مشکین شود آفاق به انفاس نسیم
سینه ها مجمره ی عنبر و عود آمده ایم
پای بند سر زلفیم و پی دانه ی خال
چون کبوتر ز در و بام ، فرود آمده ایم: شهریار

جهان ماندست و این زیبا هوسها
که هر دم می کشانندم به دنبال
چنانم در دل انگیزند غوغا
که با مهتاب ها گیرم پر و بال
ازین پس ، این من و این شادی عمر
من و این دشت ها ، این بوستان ها
 چو بازآید شبانگاهان آبی
 من و این بام سبز آسمان ها ... : نادر نادرپور

من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام   
و شيشه هاي پنجره ها را شسته ام   
كسي مي آيد   
كسي كه دلش با ماست، دَر نفسش با ماست،   
در صدايش با ماست   
كسي كه جلوي آمدنش را   
نمي شود گرفت   
و دستبند زد و به زندان انداخت  : فروغ فرخزاد

از بام پایین آمدم ، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخم ها و عده ای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش  یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسیای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ی ما
مثل بچه ی آدم
آنگاه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک.... :  مهدی اخون ثالث

گاه گاهی ‚ زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را در کنار بام دیدن
یا شب برفی ‚  پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست: سیاوش کسرایی

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران ، ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب، که در برابر نور
و در برابر آواز، و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب ... : شفیعی کدکنی

این صداها از کجاست / از پشت بام خانه هاست
به فارسی و انگلیسی ، از یک شهر وند ایرانی

باز باران با ترانه
با گهر هاي فراوان مي خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها ايستاده :
در گذرها رودها راه اوفتاده.... : گلچین گیلانی

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم: فریدون مشیری

بیا که رقص کنان جام را به شانه کشم
به بزم گرم تو، چون شعله یی، زبانه کشم
شوم چو پرتو مهتاب و تابم از روزن
که تن به بستر گرمت بدین بهانه کشم
شوم درخت برومند وسرکشم از بام
که دست شوق تو را سوی بام خانه کشم: سیمین بهبهانی

ای شادی !  آزادی !  ای شادی ِ آزادی ! روزی که تو بازآیی
با این دل ِ غم پرورد  من با تو چه خواهم کرد ؟
وقتی که زبان از لب می ترسید وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی ، حتی حافظه از وحشت ِ در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام ِ تو را در دل چون نقشی بر یاقوت می کندیم
وقتی که در آن کوچه ی تاریکی / شب از پی ِ شب می رفت
و هول سکوتش را بر پنجره ی بسته فرو می ریخت
ما بانگ ِ تو را با فوران ِ خون چون سنگی در مرداب
بر بام و در افکند یم : هوشنگ ابتهاج

پرنده را بکشان تا به قلّه ی جرأت
که رستن از قفس پر ملال کافی نیست
به شوق بردن شادی به بام آزادی
عروج چهچهه و یک دو بال کافی نیست: ویدا فرهودی 

تا که چون گلشن عشق ، سبز و آ با د شدیم
سر به سر عزم و تلا ش ، کوه ایجا د شدیم
سوی یک مقصد خیر ، همره ، همزاد شد یم
زآ تش  کوره ی غیر ، یکد م آزاد شد یم
ر و شنا یی و سرور ، شب میلا د شد یم
ساحل طلعت  نور ، خوش و د لشا د شد یم
نا گه ا ز مکر غريب ، شهر فر یا د شد یم
پی  یک  خیل فريب ، سیل آ حا د شد یم
بهر یک چکه ز ا بر ، کا م گرد با د شد یم
قعریک چا له به جبر ،غر ق بید ا د شدیم
چا ه غم ها ی زما ن ، غصه بنیا د  شد یم
از سر با م جها ن، خا طره ، یا د شد یم : دکتر منوچهر سعادت نوری

ما درمیا ن مهلکه فهمید یم/عمده ترین پیا م کد ا مین است
از بام خانه هاهمه بشنیدیم/همبستگی پیام نخستین است
درمتن آن پیام چنین د ید یم/دولت جدا زمساله ی دین است
نیکوترین شعارکه بگزیدیم/ آزادی ست وعدل که آیین است
دکتر منوچهر سعا دت نوری

برگرفته از مجموعه سروده های زنجیرها


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
M. Saadat Noury

Thanks

by M. Saadat Noury on

Thank you all who visited this thread, and special thanks to All-Iranians, Mehrban, and Botshekan for their supports by posting beautiful poems to enrich this Chain of Poetry.


بت شکن

ای قوم

بت شکن


ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی​صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان​هاش بگفتید 

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت 

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد 

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید


M. Saadat Noury

Dear Mehrban

by M. Saadat Noury on

با سپاس و در پاسخ ، سروده ای از شاعره ی ارجمند سیمین بانو بهبهانی تقدیم می شود:

بیا که رقص کنان جام را به شانه کشم
به بزم گرم تو، چون شعله یی، زبانه کشم
به کا کل تو نهم چهره و بگریم زار
به تار عشق، ز الماس سفته دانه کشم
شوم چو پرتو مهتاب و تابم از روزن
که تن به بستر گرمت بدین بهانه کشم
شوم درخت برومند وسرکشم از بام
که دست شوق تو را سوی بام خانه کشم
شوم چو برق جهان سوز خشمگین، که مگر
به کوه درد و غمت، سخت، تازیانه کشم
هزار چاک دلم شد ز تاب این حسرت
که پنجه در سر زلفت بسان شانه کشم
به چشم، سرمه کشم تا دلت بلرزد سخت
هنر بود که خدنگی براین نشانه کشم
شبی به کلبه ی سیمین، اگر به روز آری
دمار از غم نا سازی زمانه کشم : سیمین بهبهانی


M. Saadat Noury

Dear AI

by M. Saadat Noury on

با سپاس و در پاسخ ، سروده ای ازسرا ینده ی اندیشمند، هوشنگ ابتهاج تقدیم می شود:

ای شادی !  آزادی !  ای شادی ِ آزادی ! روزی که تو بازآیی
با این دل ِ غم پرورد  من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگین است  دل هامان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی ما سر تا پا خونین ما سر تا پا دردیم
ما این دل ِ عاشق را  در راه ِ تو آماج ِ بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی ، حتی حافظه از وحشت ِ در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام ِ تو را در دل چون نقشی بر یاقوت می کندیم
وقتی که در آن کوچه ی تاریکی / شب از پی ِ شب می رفت
و هول سکوتش را بر پنجره ی بسته فرو می ریخت
ما بانگ ِ تو را با فوران ِ خون چون سنگی در مرداب
بر بام و در افکند یم
وقتی که فریب ِ دیو در رخت ِ سلیمانی
انگشتر رایک جا با انگشتان می برد
ما رمز ِ تو را چون اسم ِ اعظم
در قول و غزل قافیه می بستیم ... : هوشنگ ابتهاج

//www.avayeazad.com/hooshang_ebtehaj_he_alef_saye/tasian/73.htm


Mehrban

گلچین گیلانی

Mehrban


باز باران
با ترانه
با گهر هاي فراوان
مي خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها
ايستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
مي پرند اين سو و آن سو

مي خورد بر شيشه و در
مشت و سيلي
آسمان امروز ديگر 
نيست نيلي


All-Iranians

الله ُ اکبر گفتنت بر بام ها

All-Iranians


 

//asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=13984

ای گفتن ِ الله ُ اکبر کار و بارت
ربطی به آزادی ندارد این شعارت
الله ُ اکبر گفتنت بر بام ها شد
زخم تن و سوز دل و شبهای تارت
اللهُ اکبر گفتنت عمری برافراشت
دیوار ِ زندان در کنار ِ چوب ِ دارت
اللهُ اکبر گفتی و ماند این جهنم
از جمله میراث ِ خمینی یادگارت
یکبار دیگر هم بگو الله ُ اکبر
تا جاودان گردد عذاب بیشمارت

محمد جلالی  م. سحر

۲۲.۲.۲۰۱۱
پاریس


M. Saadat Noury

Dear Mehrban

by M. Saadat Noury on

 

با سپاس ، سروده ای از شاعره ی گرانمایه ، ویدا فرهودی تقدیم می شود:

برای شعرکلامی زلال کافی نیست/نوشتن ازکم و کـِیفِ وصال کافی نیست
طنین موهن شلاق گر صدا را خست/ برای بستن لب این وبال کافی نیست
دوباره زاید و زاید هزار گفته ی نغز / که دربلاغتشان خط و خال کافی نیست
پرنده را بکشان تا به قلّه ی جرأت/ که رستن از قفس پر ملال کافی نیست
ببار قصه ی او را به مزرع تاریخ/ به ثبت سیل ستم،ماه و سال کافی نیست
به شوق بردن شادی به بام آزادی/ عروج چهچهه و یک دو بال کافی نیست
کنون که پـُر شده از خشم ،جدول تقویم/ زرهروان توهـّم سوال کافی نیست
قلم به دست مبادا فریب زُهد خوری/ در این مقوله حرام و حلال کافی نیست
به کارِ"شاید" و "امّا"عنان عشق مده/که درحساب جنون،احتمال کافی نیست
و شعر گرچه ز رویا نشانه ها دارد/ به ثبت فاجعه هرگز ،خیال کافی نیست
یکی یکی به کلامت توان عصیان بخش/که وقت درگذرست و مجال کافی نیست
بگو به نم نم حرفت که شورتر بارد/ مرور قطره ای از قیل و قال کافی نیست
به مَـه بگو که گشاید کلون ظلمت را/ که بهر فتح سیاهی هلال کافی نیست
رسیده عطر پیامم ببین به خانه ی دوست/چرا که بهر شنیدن وصال کافی نیست!

ویدا فرهودی
تابستان ۱۳۸٩- پاریس


Mehrban

فریدون مشیری

Mehrban



روز اول که دل من به تمنای تو پر زد 

چون کبوتر لب بام تو نشستم 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم 

باز گفتم که توصیادی و من اهوی دشتم 

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم  

حذر از عشق ندانم ، نتوانم


M. Saadat Noury

Dear AI

by M. Saadat Noury on

با سپاس ، سروده ای ازسرا ینده ی آگاه و توانا، محمد جلالی تقدیم می شود:

ای مصریان که پویش و ابرام با شماست
طغیان ِ نیل و هیبتِ اهرام با شماست
دولت به بام و صبح ِ رهایی به کامتان
کاینگونه پاس ِ آبرو و نام با شماست
حاشا به شبروان ندهید اختیار ملک
اکنون که روشنایی ی ایّام با شماست
رَه پُر شکوفه باد ، که فردای مصر را
سوی بهار پویه به هر گام با شماست
هان ، تا به اهل دین نسپارید ، بخت ِ خویش
آسوده کردن ره ازین دام با شماست
ایران ز کید ِ اهل شریعت به باد شد
در چنگ ِ باد ، دیدن اجرام با شماست
دزدان راه ، جامه ی اخوان به تن کنند
ره بانی به جا و به هنگام با شماست
ایرانیان که دوزخ دینشان به خدعه سوخت
زانان پذیره گشتن ِ پیغام با شماست : محمد جلالی  م. سحر


All-Iranians

زن بی خرد بر در و بام و کوی

All-Iranians


زن بی خرد بر در و بام و کوی
همی کرد فریاد و می گفت شوی : سعدی

اینرا هم بخوانید:
 زنی سر بام نشسته بود، به مردی که بی خیال از کوچه رد می شد، گفت اگر وارد خانه شوی، فریاد می زنم. مرد که بفکر این قضیه نبود، تلاش کرد وارد خانه شود. زن فریاد زد اگر در را بشکنی، هوار می کشم. مرد هم لگدی زد و در راشکست. زن فریاد زد اگر از راه پله بیایی بالا، جیغ می کشم. مرد وارد راه پله شد. زن گفت؛ اگر روی بام بیایی ... مرد روی بام رفت... اگر دست به من بزنی... مرد دست زد ... اگر بغلم کنی... بغلش کرد ... اگر لختم کنی ... لختش کرد .. اگر تجاوز کنی... کرد... زن گفت آخیش، حالا اگر ول کنی، هوار می کشم ... مرحمت سرکار زیاد!
 //iranian.com/main/blog/ali-ohadi-70


M. Saadat Noury

از ادیب برومند

M. Saadat Noury


چــو بــا قـیـام ، وزان شــد نــسیــم آزادی
نـواخت بـوی سعــادت مشــام تونـس و مـصر
ســروش غــیـب صــلا زد کـه بردباری بـس
چــرا تحـمـل جـور از نـظام تونـس و مـصر؟
کــجـاست غـیرت ملـی کجاست دست یلان؟
کـه کـوس فـتح بکـوبد به بـام تونـس و مـصر
بــه حاکمان جهــان داد بــی گمـان هشـدار
خجـسته جنبـش پـاک و قیـام تونـس و مـصر: ادیب برومند