زنجیر نفرین ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
29-Nov-2009
 

 

منوچهر یک هفته با درد بود/ دو چشمش پر آب و رخش زرد بود/ چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد/ جهان را سراسر همه مژده داد/ به داد و به آیین و مردانگی/ به نیکی و پاکی و فرزانگی/ همه نزد من سر به سر کافرند/ وز اهریمن بدکنش بدترند/ هر آن کس که او جز برین دین بود/ ز یزدان و از منش نفرین بود : فردوسی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را/ بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را/ اگر دشنام فرمائی وگر نفرین دعا گویم / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را/ حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را : حافظ

به دروازه‌ی مرگ چون در شویم/ به یک هفته با هم برابر شویم/ منه دل بدین دولت پنج روز/ به دود دل خلق، خود را مسوز/ چنان زی که ذکرت به تحسین کنند/ چو مردی، نه بر گور نفرین کنند/ نباید به رسم بد آیین نهاد/ که گویند لعنت بر آن، کاین نهاد : سعدی

زندان تو از نجات خوشتر باشد/ نفرین تو از نبات خوشتر باشد/ شمشیر تو از حیات خوشتر باشد/ ناسور تو از نوات خوشتر باشد : مولوی

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی/ آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی/ کاهش جان تو من دارم و من می دانم/ که تو از دوری خورشید چه ها می بینی/ باغبان خار ندامت به جگر می شکند/ برو ای گل که سزاوار همان گلچینی/ تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان/ گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی/ کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد/ ای پرستو که پیام آور فروردینی : شهریار

هرگه که فتنه های جهان آیدم به یاد
نفرین به جنس آدم  و نوع بشر کنم : حسین سعادت نوری
 

 ما، کودکان زیرک این قرن ،ای رفیق: ازنسل ابلهان کهن بودیم/نسلی که درسپیده دمی غمگین /دیوانه وار ، کاکل خورشید را گرفت/ نسلی که غول بادیه پیما را/ در آسیای کهنه ی بادی دید/ تا نیزه را به سینه ی وی کوبید/ نفرین باد/نیزه ی اورا فروشکست/چنگال غول ،پیکراورا به خون کشاند/ نسلی که خودبه چشمه ی آب بقارسید/اما به سود همسفرانش از آن گذشت/ تنها ، حدیث تشنگی اش را به ما رساند/ نسلی که درمقابله با خصم هوشیار/مستانه گرزخودرابر پای اسب کوفت/ دشمن رسیدوکاسه ی سرراازوگرفت/آنگاه طعم باده ی خون را بدوچشاند:                   نا در نا درپور

 نفرین برآن صد ا  و برآن با نگ و آن نهیب
وا ن با د_ پر خروش ، که بس همهمه نمود
دادی مرا به خواب ، زآغوش_ خود نصیب
نفرین به با د با د ، که  آن خواب  را  ربود: منوچهر سعا د ت نوری

 


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
benross

Thanks for sharing your

by benross on

Thanks for sharing your knowledge and wisdom as always.


All-Iranians

Thanks

by All-Iranians on

Thank you for the sharing.


All-Iranians

Thoughtful

by All-Iranians on

It is an excellent and thoughtful collection.