divaneh

کتابهای جدید درسی

گویا ملاهای عزیز به عنوان یک اقدام فرهنگی دیگر تصمیم گرفته اند که اسم کتابهای درسی و بعضی مواد آموزشی را نیز تغییر دهند>>>

قصه ای از درد

به هر کس این قصه را گفتم از من گریخت>>>

اروپا متشکریم

بیش از یک سال پیش اتحادیه اروپا سازمان مجاهدین خلق ایران را از لیست گروههای تروریستی حذف کرد و کمی بعد از آن اعلام نمود که این سازمان را به عنوان گروه سیاسی اصلی مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته است>>>

سنگهای کوه و مرد

گوشه ای عده ای جمع شده بودند. مردی فکسنی عده ای را دور خودش جمع کرده بود و سعی می کرد با هنجره ای که به زحمت صدا از آن خارج می شد بلند بلند حرف بزند

>>>

چارۀ کار انتخابات

اما بعد از این همه نارضایتی وظیفه هر ایرانی است که راه حلی ارائه بدهد و ما هم به همین حکم ساعتها در بحر تعمق غوطه خوردیم و صدف پندار گشودیم تا بالاخره در شاهوار چارۀ کار انتخابات را جستیم>>>

The little mermaids and the French Seahorse

It was only after the dark spirit of the seas had killed so many of the sea habitants and caused so much destruction that the little mermaids decided that enough was enough >>>

مذاکرات دوستانه – قسمت آخر

مهران ده رنگ عوض کرد و آخر سر به رنگ سیاه رسیده بود. صورتش از فرط زوری که بهش می امد کبود شده بود و با دهان کلید شده بخار از گوشهایش به سقف اتاق می رفت>>>

مذاکرات دوستانه – قسمت سوم

من که همیشه خودم را نخود هر آشی کرده ام پریدم وسط که این آش را بهتر از من نخودی نیست و مرا بفرستید تا حق مظلومان را از ظالمان بستانم >>>

مذاکرات دوستانه – قسمت دوم

با این که سه سال در دوره راهنمائی انگلیسی بلغور کرده بودم، به اندازه یک گاو هم نمی فهمیدم >>>

مذاکرات دوستانه – قسمت اول

مدیر از آن آدمهای قالتاق بود. ضربۀ دستش گاو را از پا می انداخت. شاید به خاطر کشیده های آبدارش در تمام شهر شهرت پیدا کرده بود>>>

دردسرهای برخورد با مرده

همیشه فکر می کردم که آدمهای زمان قدیم بسیار خوشبخت تر از ما بودند. حسد می بردم به زندگی ساده در آن زمانها که مردم هوای پاک را استنشاق می نمودند>>>

نوروزتان شاد باد

نوروزتان پیروز>>>

ضحاک زمان ما

این چند بیت را عجالتاَ به مناسبت چهار شنبه سوری و مخالفت خامنه ای و آیات عظام با این رسم شاد و کهن ایرانی سر هم نمودیم. این هم داستان ضحاک زمان ما>>>

In memories of a prostitute

I once saw her. I was in a bus and my brother said look, look, Meychamani. I leant over him to see the unordinary >>>

ایران، آزادی بیان: زنگ هنر

تا ما جم می خوردیم دیگ بخار تحمل ایشون سوت می زد و خط کش را مثل گرز اسفندیار می برد بالا و به کت و کول ما فرود می آورد >>>