گوشه ای از داستان اردیبهشت ماه بهشت


Share/Save/Bookmark

aboli_moezzi
by aboli_moezzi
22-Nov-2011
 

ساعتها در شیون گذشته است و شکل سایه ها در حیاط عوض شده است. چند دختر بچه کم سن و سال به دیوار کوچه تکیه داده بودند و دست یکی در دست دیگری بود. از کوچه، هنوزصدای بازی لیلی حوضک بچه ها می آید. پاسبان آمده و پس از صورت جلسه، نُچ نُچ کنان رفته است. هاشم روی پله ها نشسته است و با دُم برگ ظریفی که از درخت بر آجر فرش حیاط افتاده، بازی می کند. پسر بچه ای که در کوچه مشغول بازی است، فریاد می زند:" چوب گته !". ُلر بر لبه حوض نشسته، در حالی که برسینه اش حسن می زند، می خواند:

"هاشم بیا عصای دستت شکست! هاشم دیگه کی برات هیوه پیری جم کنه؟ هردوشون می بُرد بختر بید. مو خوم خب میدونوم. یکی، بی او یکی می میره .از کجا بتونیم براش عروس پیدا کنیم؟ یکی بره برا طلا چادر سیا قد کنه. همی خودش کمتر از عزا برای ای خونه نیس! هاشم کل بزن هاشم! دیگه دومادی پسرت نمی بینی! دیگه چی جوری آهای گل بخونیم؟ ای واویلا! یکی بیاد دلش برا هاشم غریب بسوزه! همی جوریه که کمر مرد کاری میشکنه. برگردید پسر هاشم بیارید نامردون خود فروده. بختتون واز نشه به حق قمر بنی هاشم! آتیش بیفته به خرمن هاتون! گرگ بیفته به گله هاتون! نسلتون پارس به افتو کنه! الهی همه تون پا پتی توی صحرای نمک گرفتار شین چاه او جلو چشماتون خشک بشه! مادر برو سینه بسوزون هر دو تیام شده ابر بهارون. نبرید ای بچه رو! ای یکی بدون او میمیره! اینا با هم اومدن، با هم باید برن. مصیبتا، مصیبتا!"

بلند می شود و به طرف شیر آب حوض که چکه چکه آب روانش موسیقی همیشگی پاشویه است می رود. اول با دستان چروک و پیرش سعی در باز کردن آن دارد. زیر لب نفرینی کرده، هر دو دستش را درون حوض می کند. بعد آنها را کاسه کرده بالا می آورد. آب درون دستانش را به حوض بر می گرداند و با پاکش موری اش، جُلبک سبز حوض که به دستانش چسبیده است را پاک می کند. دوباره گوشه ای از آب حوض را کنار می زند تا به عمق ذلال آن برسد. آب را مشت کرده به صورتش نزدیک می کند و آن را می بوید. بر می گردد و در جستجوی هاشم به گوشه حیاط نگاهی می اندازد. هاشم را ندیده، فریاد می زند: " آب بو گرفته هاشم! هاشم ماهی ها چرا مُردن؟ مگه طلا نون خُشکا رو بهشون نمیده؟ مه که صد بار بهش گفته بودم نمک میخوایم چکار؟ نونا بده ای زبون بسته ها بخورن. هاشم بیا سیل ای حوض کن! ماهی ها همه شون هلاک شدن!" بعد سرش را با کف دستانش گرفته طوری که گوشهایش پنهان می شود. همراه با آخ بلندی، زیر لب دشنام وار به زن می گوید: بیا تا یه نفرین چارمحال بنویسم تو کومت کنی. سرازیریه! بره تا پایین بسوزونه. ایقد بسوزونه که نسلت نابود بشه. الهی چشات سیفید بشه توی اشکف سلمون گم بشی بیرون نیای. هاشم!..... هاشم!.....

جوابی از هاشم نشنیده، آب را به درون حوض بر می گرداند. بعد با لچک هفت رنگش گوشه چشمانش را پاک می کند. از درد کمر "آخی" کشیده گوشه خیس چادرش را از درون حوض بیرون می کشد و آنرا با حوصله می چلاند. دست خیسش را این بار به موهای برفی اش کشیده، صلواتی می فرستد. در حالی که هر دو دستش باز است، دوباره فریاد می زند:

برگرد پهلو دریده دامن چرکین! برگرد گیس کوتاه لب قرمز! برگرد چکمه پوش! پسر هاشم کجا می بری؟ هاشم که تو تموم عمرش نون هیشکی به زورنخورده بود؟ هاشم که بی بهره به غریبه جماعت پول قرض می داد، هاشم که بی مواجب قرآن می خوند، چرا نونش می بُری؟ خین به دل ای مسلمون نکن که خودش همی جوری هم دلش خینه! پینه دستاش بس نبود؟ حالا برم پیش خدا بگم که آفتاب بختت در نیاد سلیطه چغاز! الهی مرض یه ساعتی بگیری فرنگی. روزمون شو نکن. ای واویلا ! پسرهاشم بیار. اگه نیاری، همو صد نفرین کولیای چشمه ذلال بدرقه راهت بشه. برو که جلو پات روشن نشه بی چادر. به حیاط بی درخت ساکن بشی! برو که نفرین کولیای تیره مون چشات رو بگیره. دریده ! الهی نمازت قضا بشه کسی نیاد سر خاکت! برگرد پتیاره بی شوهر! ما زوده که ای جوری بریم خاکستون. پسر دوماد نشده که جاش خاکستون نیس! برو که کارت به باشگاه ها بکشه و رقاص میز این و اون بشی. برو تا دومنت به دست باد غریب بیفته و با یه هو ایجوری آبروت بریزه . الهی آب همه چشمه ها خشک بشه نتونی وضو بگیری.


Share/Save/Bookmark

more from aboli_moezzi