باد جنوب غربی

اجازه نده پروانه های سرگردان جلوی نگاه کردنت را بگیرند!


Share/Save/Bookmark

باد جنوب غربی
by hadi khojinian
04-Sep-2009
 

مداد جادویی ام را از قفسه بالای دیوار چوبی خانه بر می دارم تا دریای ما بین مان را از وسط نصف کنم.  فرقی هم نمی کند توفانی باشد یا که آرام در بستری از صلح. نه!  دیگر نمی خواهم بیش از اینها در خرافه های زنگار بسته زندگی کنم.

دلم می خواهد بشقاب ماهی خودم را روی میز بگذارم و از مغازه های سیار ، بسته های تاریخ دار ماهی نخرم. دلم می خواهد شکاف میان دریا را درست نقاشی کنم تا هم برای تو ماهی باشد و هم برای من.

خودت بهتر از هر کسی می دانی کودک درونم مثل همیشه بازیگوش و سر حال است  با این تفاوت که متاسفانه دارم بزرگ می شوم و زنگ های هشدار را این بار به خوبی می شنوم. خب! صدایش این روزها هم گوش نواز شده و هم دل پذیر.  با این تفاوت که این بار صدایش را خفه نمی کنم چون از ادب دور است که صدای کسی را در نطفه خفه کنی.

دارم دوباره متولد می شوم با این تفاوت که دیگر بچه ای نیستم که پیر به دنیا آمده و عقربه های ساعت زندگی اش بر عکس کار می کند درست مثل براد پیت!!  این بار کودکی هستم که درست متولد شده و سزارین هم نشده و به طور طبیعی چشم هایش را به روی دنیا باز کرده و هیچ چیزی را از تیررس نگاهش از دست نمی دهد.

خودت بهتر از من می دانی که زیاد فکر کردن هم خیلی خوب نیست درست حرفی که رفیق لندنی ام زد گاهی اوقات باید عمل کرد به آنچه که در طول زندگی فرا گرفته ای!!

چشم های نیمه بازت را به طور کامل باز کن لطفا!! اجازه نده پروانه های سرگردان جلوی نگاه کردنت را بگیرند! اجازه بده ماهی های زنده و چاق و چله در میان دریای شمال جولان بدهند. اجازه بده به وقت آرامش زندگی شان را ادامه بدهند تا زمانی که صلح درونی شان را از دست بدهند و هر یک از ما با قلاب و تور ماهیگیری به سراغشان برویم تا هوا را از آنها بگیریم گرچه شاید خنده شان صید نشدنی باشد!!

تا یادم نرفته این جمله از من نبوده ها، مال یکی دیگه هست!!!

اوه ، ابرهای جنوب غربی دارند به جزیره نزدیک می شوند تا چند دقیقه دیگه حتما باران خواهد بارید . اجازه بده یگانه چترم را دور سرت بگیرم تا خیس نشوی!!!


Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian
 
hadi khojinian

My lovely friends

by hadi khojinian on

جهانشاه جان !  مکالمه ما بین من و تو و دو دست لندنی مان محشر بود . خودت می دانی که چقدر دوستت دارم  چون ادم دل نشین و مهربانی هستی و ادا و اطوار خیلی ها رو نداری . چیزهایی که به تو گفتم دقیقان درسته باور کن حس می کنم دارم بهتر از قبل می شوم .دارم یاد می گیرم بیشتر از اینا باید یاد بگیرم !!  و این نعمتی است که جزیره به من داده .ای کاش زمانی برسد هیچ کسی کودکی و نوجوانی خودش را در بسترهای سیاست گم نکند .ای کاش زمانی برسد که ما انسان تر بشویم و سعی کنیم تمامی دوستان و حتی دشمنان خودمان را دوست داشته باشیم .گرچه شاید رویایی بیش نباشد ولی به قول آلیسون استاد دانشکده ام گاهی اوقات باید اگر بشود در رویا زندگی کنیم  چون واقعیت زندگی  گاهی هراسناک و وحشت ناک است .  . ابی جان تو همیشه لطف داری  سعی می کنم ناخن خشکی نکنم . شب و روز خوب ارزانی تو باد رفیق جانم


Jahanshah Javid

Daram adam misham

by Jahanshah Javid on

Reading this story after our conversation in London gives it more meaning. You spoke about being reborn, about becoming a new human being, becoming yourself... Love your writing.


ebi amirhosseini

Hadi aziz

by ebi amirhosseini on

 نوشته ای زیبا و دلنشین همچون سایر کارهایت.کم کار شدی عزیز ؛

ناخن خشک نباش و ما رو منتظر نگه ندار؛خدا رو خوش نمیاد.

سلامت باشی.

Ebi aka Haaji