با خودم به بهانه ی زهرا...

دروغ می گوييم تا دست های به خون آغشته مان را بشوييم.


Share/Save/Bookmark

با خودم به بهانه ی زهرا...
by Mohammad Ali Esfahani
07-Dec-2007
 

اعتراف می کنم که هيچ وقت نتوانستم هيچ خبری و گزارشی و نوشته يی را در باره ی زهرا تا آخر بخوانم. هميشه وقتی شروع به خواندن می کردم بغض گلويم را می گرفت. و می ترسيدم. می ترسيدم که گريه کنم.

نه اين که از گريه کردن می ترسيدم. نه. هيچ وقت از گريه کردن نترسيده ام من. امّا آن که زهرا را کشت، می خواست که من گريه کنم. و من نمی خواستم. درست به خاطر اين که او می خواست.

اين اندازه را امّا در سرگذشت زهرا خوانده ام که او همسن انقلاب است. انقلابی که آخوند آن را نربود؛ بلکه خود ما آن را به او تقديم کرديم.

با دست های خودمان.

و دروغ می گوييم اگر که بگوييم نه!

دروغ می گوييم تا دست های به خون آغشته مان را بشوييم. تا خودمان را و ديگران را بفريبيم. تا زهرا و زهرا ها نفهمند که پدران و مادرانشان قاتلند. قاتل او و او ها. که پدران و مادرانشان، انقلابی را که می رفت تا آن ها را از ۲۵ قرن ننگ نجات دهد، به کفن دزدان گورستان ها سپردند. به آن ها که از کفن های دزديده، عمامه و تحت الحنک و لبّاده ساخته بودند...

تمام اين شب ها و روز های بعد از زهرا می خواستم برای او چيزی بنويسم. و نمی شد.

و حالا هم هنوز نشده است.

و هيچ وقت هم فکر می کنم که نشود.

گفتم پس اقلّاً او را بهانه کنم و با خودم حرف بزنم تا بغضم بترکد و خلاص شوم.

او را بهانه کردم و با خودم حرف زدم.

امّا بغضم نترکيد و خلاص نشدم.

و هيچ وقت هم فکر می کنم که نخواهد ترکيد و خلاص نخواهم شد.

٭٭٭

خوابی نديده باز مرا امشب
بيدار می کند

بغضی نهفته باز خودش را
بر بستری که بستر من نيست
آوار می کند

[[ بغضی نهفته باز
خوابی نديده را
آشفته کرده است ]]

نفرين کنان کنار پنجره ی من
در کوچه يی به سادگی بن بست
وقتی که پرده را کشيدم و رفتم
مردی
ديدم نشست

[[ فريادِ گفته را
امشب کسی کنار پنجره ی من
در قالب شکسته ی نفرينی
ناگفته کرده است ]]

٭٭٭

دستی از آن طرف
ـ آن سوی زندگی ـ
انگشت های استخوانی خود را
بر من نشان گرفت

از من کسی که مثل خود من بود
از من کسی
امّا امان گرفت

[[ می خواستم
در آن طرف
ـ آن سوی زندگی ـ
خود را دوباره باز بيابم ]]

برخاستم
و باز نشستم
چشمم گشوده بود به چيزی
چشم گشوده را
بستم

[[ گفتم به خويش:
وقتی برای رفتن
فعلاً هميشه هست
حالا ولی
من خسته ام
و لازم است بخوابم ]]

٭٭٭

چشمی که رنگ های مرده ی دَرهم را
ديگر نمی شناخت
در پای دار قالی نابافته
خون می گريست

تاريک بود
مثل سياهی
هر جا.
تاريک بود مثل پشم های مبهم رنگينی
که دست های کوچک و معصومی
می ريست

[[ در نقش های بی در و پيکر
پيکر نبود، ولی در بود
در، بسته بود ولی امّا ]]

يک تکدرخت
يک تکدرخت، تشنه، سوخته، بی برگ
با خود، تبر به دست
دنبال خويش
می گشت

يک خويش خسته
خسته، شکسته
در وهم دورمانده ی يک دشت

[[ هر چند ريشه يی
در خاک مانده بود
ـ شايد بيهوده نه ـ
هنوز ولی بر جا ]]

٭٭٭

مردی کنار چارپايه به خود خنديد
وقتی طناب را
در دست های مرتعش خود ديد

تصوير رنگ باخته يی را
از جيب پاره پوره درآورد
آن را نگاه کرد
و بوسيد

[[ مردی در انتهای اوّل خود بود
در انتهای اوّل خود مردی
تا ابتدای آخر خود می رفت ]]

سنگی
پرتاب شد
و کفتری
از شاخه يی
افتاد يا پريد

خونی سياه رنگ
از پيکری
در گوشه يی چکيد

[[ گويا زنی
قبلاً گذشته بود از آنجا
کبريت توی دست و
لباسی
از نفت ]]

٭٭٭

در چارراه
تو جار می زدی:
«آهای! آی! کجاييد؟»

(يادت نرفته است گمان می کنم هنوز)
«آهای! آی! بياييد!»

[[ در پای چارپايه، غلغله يی بود
لوليده در هم، خلق
فرياد «مرگ بر»
فرياد مرگ ]]

غرّيد...
ابری سياه
غرّيد.
ابری سياه.

غرّيد
ابری سياه.
ابری سياه. آه!

[[ آن وقت:
باران نه. هيچ.
تنها: تگرگ ]]

٭٭٭

مانديم و باز
زنجير بود
شلَاق بود
ميدان تير
وَ حلقه های دار

گفتی
خودت،
خودت تو به من گفتی:
«بيهوده بود
بيهوده بود
بيهوده بود
انگار»

[[ بيهودگی
گاهی
باهودگيست ـ نمی دانی؟ ]]

تا از کجای راه
(يا ناکجای راه)
راهی گشودنی سْت
«بيهوده»
بيهوده نيست!

[[ فرمان ايست داد کسی، يعنی:
ديگر نَايست!

من می روم
چه طور؟ تو می مانی؟ ]]

نهم آذر ۱۳۸۶
محمد علی اصفهانی
www.ghoghnoos.org


Share/Save/Bookmark

 
Mehdi

وای چقدر غم و قصه

Mehdi


وای چقدر غم و قصه و بغض و اینجور چیزا داری تو ننه! خوب برو از خونه بیرون یک قدمی بزن دلت باز شه! ولله خوب نیست ادم اینقدر حرص و کینه و غصه تو دلش جمع کنه. اینقدر مسایل را جدی نگیر. ادمها همه ادم هستند. حتی، باورت بشه یا نه، مجاهدین، اخوندها و مارکسیست ها هم انسان هستن. یادت رفته خودت مجاهد بودی مردم چقدر غلط در موردت قضاوت می کردن؟ سلامت باشی.


default

R:Irooni

by J. Rashidian (not verified) on

The fatwa of impurity was an Islamic rule. Touching a dog or non-Muslim is imoure and removal of such an imurity requires three times washing the hand. Only through this ritual a Muslim can remove the impurity caused by a dog or non-Muslim. This rule was imposed by some Mullahs, Montazeri, Rafsanjani...,on Marxist prisoners in Shah's political prisons of Evin and Ghasre.
Ayatollah Taleghani suspeded had a another spot towards all opposition groups by arguing that Muslims and marxists are the prisoners for the same "justice".
MOK as an Islamic cult would lose its primary and revolutionary charisma independently from its belated political course, simply, because of its Islamic character. In the other words as a pro-IRI, like theirex-brothers of Islamic Revolutionary Mojahedeens, or anti-IRI, in both cases, MOK had no chance to adapt to the evolution of society.
At the end, the best advice for Mr. Esfahani or ex-Mojadeds seem to be a courageous call for dissolution of MOK. Through such dissolution, confusion in opposition will be reduced--in my views, monarchists and any Islamic relics of the IRI have equally negative charge in the achievement of democracy and secularism in Iran.


default

«ايرونی» همان حسين اخوان توحيدی تاجر فرش است!

همکلاسی قديم اصفهانی (علوم ارتباطات) (not verified)


«ايرونی» همان حسين اخوان توحيدی تاجر فرش است!

اظهار نظری که يک نفر در زير اين شعر زيبا نوشته است و خودش را «ايرونی» ناميده است مطلب آقای حسين اخوان توحيدی تاجر فرش در پاريس و از چماقداران و فالانژ های معروف مجاهدين است و قبلا در سايت های مجاهدين عليه اصفهانی منتشر شده است.

هراس مجاهدين از محمد علی اصفهانی کاملا قابل درک است. اصفهانی با آن ها دشمنی ندارد. اما چون در ضرورت مقابله با جنگ طلبی می نويسد، مجاهدين به جان او افتاده اند.
آن ها می بينند که اصفهانی را نمی توانند ساکت کنند. و برای همين هم راه فحش و تهمت و دروغ را در پيش گرفته اند.
من که قريب 40 سال است (از دوران دانشجویی تا حالا) او را می شناسم می توانم بفهمم که آنچه مجاهدين در اصفهانی از آن می ترسند همان پاکی و صداقتی است که درست در برابر نيرنگ و دروغ آن ها خريدار دارد.
کدام احمقی مثلا می تواند بپذيرد که اصفهانی، افراد غير مذهبی (مثل من دوست 40 ساله اش) را نجس می داند در حالی که بيشتر دوستان او را بچه های مارکسيست تشکيل می دهند و رفت و آمد هايش با آن هاست؟
مجاهد، اساس کارش بر دو رويی و کلک استوار است. قصد از اين چرنديات يک چيز است. و آن هم اين است که اصفهانی را ساکت کنند. ولی من می دانم که نخواهند توانست.

اصلا اين شعر و مقدمه اش را بخوانيد و با حرف های آن تاجر فرشی که در اين پايین از سايت مجاهدين حرفش را نقل کرده اند مقايسه کنيد. يا برويد به سايت خود اصفهانی و مطالبش را بخوانيد تا به ميزان رياکاری مجاهدين بيشتر پی ببريد.

آقای حسين اخوان توحيدی که اين چرت و پرت ها را نوشته است يک تاجر فرش در پاريس است که مجاهدين در حاشيه مراسمشان برایش نمايشگاه و فروشگاه سيار فرش برگزار می کنند.
او از افرادی است که برای برهم زدن مراسم ديگران از او به عنوان فالانژ چماقدار استفاده می شود. من او را يکی دو بار ديده ام. اعجوبه ای است!
خوشبختانه شما مقاله اصفهانی را در رابطه با فحاشی های مجاهدين به او با نام «مردم! خودنان قضاوت کنيد» در همين سايت گذاشته ايد.
به همه توصيه می کنم که آن را بخوانند. با کليک روی نام اصفهانی در بالای همين مطلب می توانيد آن را در ليست مطالبش در سايت پيدا کنيد.


default

MKO (Mokhalefe Khalgh Orgonization)

by Sibil (not verified) on

How dare these parasites and malady of humanity can still talk. Those who sold their country, their people and themselves for the sake of some self serving individual do not deserve to be heard ever again.
I shall never forgive you MKO.


default

You have lost your touch

by Nazer (not verified) on

There was a time that your poetry brought tears to my eyes and inspiration to my heart. But now it sounds like " Jiegh Banafsh" What the hell are you writing?


default

آقای آیرونی

Anony (not verified)


آقای آیرونی هنوز از مجاهدین دفاع می کنی؟؟؟ داداش مگه 140 هزار ارتشی آمریکائی و 180 هزار شبه نظامی آمریکائی را تو عراق نمی بینی، اون وقت
حرف های بوش را نشخوار می کنی و می گی اغتشاش در عراق تقصیر ایرانه؟ من نه تو را می شناسم و نه این دوست نویسنده ی مقاله را، ولی بابا این کثافتهات رو در دفاع از مجاهدین جمع کن و برو پی کار و زندگیت.
برای خودت می گم.


default

REPLY : We made the clergies a present?

by Faribors Maleknasri M.D. (not verified) on

it would be nice if the word WE would be defind. then one can know who made the clergies the present. at the moment there are only two Heros who want to have done this work. they damn selselves for thier wring action. anyway just think NO BODY IS PERFECT. every body makes hier and there once in a while and every now and then a negligible mistake. So if YOU have made those 30 million - to day 70! - fanatic moslems that precious present, well the Iranians - I mean the ones who live in IRI - use to say: BEDEH DAR RAHE KHODA! So please dont be frustrated any more. Just think: you live now in a free country. Otherwise you couldnt have written your splendid work. and i had no motive to write this supperfuous coment. It is true that america or europ are not the safest places in the world, because often happens that some poeple run amok and kill planeless innocent other innocent poeple. but why should this happen to you? The present you have made before nearly 30 years will God award you in this and in the other world. dont worry, be happy. I think it is better for me to come to an end. the sooner the better. I have read allready before i begann writing: Poeple with a large repertory of earthy and very nice words. Greeting


default

More on You

by Irooni (not verified) on

آقاي محمدعلي اصفهاني «به كجا چنين شتابان؟» شما در نامه ي که در 23خرداد1370 به يکي از مسئولان سازمان مجاهدين نوشته و نسخه ي از آن را در همان تاريخ به من داده بودي. نظرت دربارة سازمان مجاهدين چنين بود: «سازمان مجاهدين، نيروي محوري شورا و مقاومت است، و از اين رو نقش آن بسيار جدّي تر و تعين کننده تر از آن است که بتوان مسائل آن را ـ هرچه و از هر نوع که باشند ـ مسائل خاص خود اين سازمان تلقّي کرد؛ بلکه تک تک اين مسائل، در همه ابعادشان، به طور عام به مردم ايران، به مقاومت و به شوراي ملي مقاومت، که هنوز هم تنها پاسخ ملي و مردمي مستقل به مساٌله جانشيني است، مربوطند» .
شما در آن نامه مجاهدين را «تنها پاسخ ملي و مردمي مستقل به مساٌله جانشيني» رزيم آخوندي دانسته بوديد، اما همان مجاهدين در نوشته هاي امروزتان وابسته به اسرايل و نئوکانهاي آمريکا قلمداد مي شوند. از آن تاريخ تا به حال چه پيش آمد که شما دستخوش چنان تغيري شده ايد که هيچ حرمتي را نگه نمي داريد؟ آن ستايشها کجا و اين «توله سگ» و «ابله» و «رذل» خواندن کجا. راستي اين فرهنگ نوشتاري جديد را از کجا آورده اي؟ تو با اين شيوه, به حساب خودت, مي خواهي آنها را از ميدان بيرون بيندازي، حال آن که همان طور که منتظري در نامه اش به خميني نوشت مجاهدين يک سنخ فکر هستند و ريشه دارند و با کشتن نمي توان آنها را ازميان به دربرد، چه رسد به اين حربه زنگ زده ي که تو اكنون در دست داري و هم شاه و هم خميني آن را در مقابله با مجاهدين آزمودند و کاري از پيش نبردند. کما اين که في المثل در فرانسه نيز حزب سوسياليست يا جمهوريخواه يا ليبرال را با اين شيوه ي که تو در پيش گرفته اي و با توله سگ خواندن نمي توان از ميدان به درکرد. اين چنين برخوردهاي نمي تواند راهکار يک آدم عاقل باشد. اساساً حيوان ديدن انسانها تنها و تنها از آدمهاي «چشم برزخي» برمي آيد که شما آن گونه آدمها را خوب مي شناسيد و به اعتقاد من تو هم از آن نمونه آدمها هستي. آخرين باري هم که به منزل شما آمدم در اين باره صحبت کرديم و هر دو بر اين عقيده بوديم که خميني و ملاهاي خونخوار همرنگ او، همگي «چشم برزخي» بودند و هستند. اين گونه آدمها فقط خودشان را انسان مي بينند و بقيه مردم را گوسفند و خر و توله سگ, و هيچ حرمتي برايشان قايل نيستند و اباي ندارند که آنها را هيمه تنور جنگ کنند و يا در زندانها و يا به هر طريق ديگر, دمار از روزگارشان بکشند.

به گمان من کينه تو و سرکردگان رژيم ولايت فقيه نسبت به مجاهدين آبشخور مشابهي دارد و از منشاٌ و علت مشابهي سرچشمه مي گيرد.
تا آنجا که به آخوندهاي فعلاٌ حاکم برمي گردد، آنها دشمني شان با مجاهدين از دوران زندان شاه، بعد از ضربه ي که «اپورتونيستها» در سالهاي 53ـ 54 بر سازمان مجاهدين وارد کردند، شروع شد. آخوندهاي نظير ربّاني شيرازي، انواري و... فتوا دادند که همه نيروهاي چپ و غيرمذهبي نجس هستند و ظرفهاي غذايشان را از ظرفهاي آنها جداکردند. آنها مجاهدين خلق را هم که حاضر نبودند به اين فتواي ساواک پسند تن بدهند، همرديف چپها قراردادند و با آنها هم مرزبندي کردند. مجاهدين به رغم خواست فتوادهندگان در كنار همانهايي سفرة غذايشان را پهن كردند كه آخوندها فتواي نجس بودنشان را صادر كرده بودند. البته اين اتّخاذ چنين موضعي, هم شهامت و هم ظرفيت و توان ايدئولوژيكي بالايي براي پاسخگوي به آن لازم داشت كه مجاهدين در هر دو زمينه موفق از ميدان بيرون آمدند. اما, آخوندها به خاطر همين ناديده گرفتن فتواي نجس بودن «غيرمذهبيها» كينه يي از مجاهدين به دل گرفتند كه بعدها به كينه كشيهاي وحشيانه يي انجاميد. به طوري كه خميني و باندهاي مختلف رژيم او حتي به نواميس آنها هم رحم نكردند و از خونشان وضو ساختند و در قتل عام سال 67 هزاران تن از مجاهدين زنداني را ازميان بردند. اين نفرت پايان ناپذير همچنان پابرجاست و هر روز كه مي گذرد شديدتر هم مي شود. بي آن كه هيچيك از دارودسته هاي آخوندي از ترس بي آبرويي جراٌت داشته باشد به علت و سرمنشاٌ آن اشاره يي بكند. من كه با اين جمعيت دين فروش كه امروز بر سرنوشت مردم ما حاكم هستند, از نزديك آشنايي داشتم و محرم اسرارشان بودم, ترديدي ندارم كه ريشة اين نفرت سهمگين از مجاهدين خلق, فقط و فقط, به همان مساٌلة پيروي نكردن مجاهدين از فتواي آخوندها درمورد نجس بودن كفّار يعني غيرمذهبيها برمي گردد. كينة آخوندهاي صادركنندة اين فتوا و همدستانشان از مجاهدين خلق به اين علت بود كه مجاهدين در همان زندان اين فتواي ننگين را به زباله دان تاريخ انداختند و بهاي سنگين آن را پرداختند و هنوز هم مي پردازند.

عسکراولادي، گرداننده گروه موتلفه و افرادي مانند اسدالله لاجوردي و کچوي و عده ي ديگر از همانندان آنها در امر بيشبرد اين فتوا فعال بودند و ساواک نيز پشتيبان آنها بود و همه را هم در 15بهمن 55 در مراسمي گردهم آورد و آنها در آن مراسم که در سالروز تيراندازي به شاه در سال 27 برگزارشده بود «سپاس شاهنشاها» گفتند و چند روز بعد از زندان آزاد شدند با اين تعهد که در بيرون زندان با مجاهدين و «غيرمذهبيها» به مبارزه بپردازند و دين خود را به آزادکنندگانشان اداکنند
.
اما, علي آقاي اصفهاني, رفيق ديروز مجاهدين و دشمن قسم خوردة امروز آنها, در يك كلام بگو ببينم غيرمذهبيها را كه براي سايتهايشان «دشنامباران» مي فرستي «نجس» مي داني يانه؟ حتماً بايد به اين سؤال جواب بدهي. اين درست نيست كه از همه طلبكاري كني و بعد هم ديدگاه خودت را مخفي نمايي و حرفي نزني. اما,من كه سالهاست ترا از نزديك مي شناسم به خوبي مي دانم كه تو غيرمذهبيها را «نجس» مي داني و به همان فتواي ننگيني عمل مي كني كه مجاهدين آن را به زباله دان انداختند. نفرت و كينة شما هم نسبت به مجاهدين به طور عمده به همين علت برمي گردد.
دوست سابق, من قصد ورود به درگيريهاي تو با مجاهدين را ندارم؛ دعوا شخصي است, اقتصادي است, رفاهي است و سياسي نيست و مذهبي است و عميقاً ريشه در همان تفكّري دارد كه از آن يادكردم. البته اين را نبايد ناديده گرفت كه چه به لحاظ روحي و چه به جهات عديدة ديگر, توان كشيدن بار سنگين مبارزه را كه در گام اول بايد ازخودگذشتگي نشان داد نداري و من و بسياري ديگر به خوبي به اين امر واقف هستيم. اما تا زماني كه از جاده انصاف و مروّت خارج نشدي قصد ورود به اين كشمكشها را نداشتم و در اين مرحله كه واقعاً هر مرزي را درنورديده اي, به اين قضايا وارد شدم.
آقاي اصفهاني! با اين كه تو بارها از مزاياي با مجاهدين خلق بودن صحبت كردي وقتي كه در يورش صدها پليس فرانسه به مجاهدين به دكتر منوچهر هزارخاني, «شخصيت آزاده» و فرزند بيمار او هم رحم نكردند كجا بودي...؟
اين نكته را هم نگفته نگذارم. بارها گفته اي كه مرا وكيل و وصي خودت قرارداده اي و بيست و چندسالي است كه احساس مي كني تا چند ساعت ديگر بيشتر زنده نيستي و از بيست سال پيش وصيت نامه يي به من دادي و بارها آن را از من گرفتي و عوض كردي. با توجه به حال و روز و بيماري يي كه داري, ترا چه به كار مبارزه با دژخيمان بدسيرت, تو بايد تحت نظر روانپزشك به مداواي خودت بپردازي. آخرين باري كه ديدمت به من گفتي كه دواهايت را كم كرده اي و همين عمل شايد ترا به چنين وضعي كشانده است. مگر نمي داني اگر داروهاي بيمار رواني كم يا زياد بشود دردسرآفرين است و راه به كجاها كه نمي برد؟ بگذريم

علي آقاي اصفهاني, باورکن به خاطر اعتمادي که به من داشتي هرگز دلم نمي خواست وارد اين ماجرا بشوم، اما وقتي ديشب در سايتهاي وزارت اطلاعات مانند «نگاه نو» و... لينک سايت تو ـ «ققنوس» ـ را ديدم گفتم اين ديگر مساله فردي نيست و رفاقت و دوستي برنمي دارد، منافع ملتي تحت ستم درميان است که مي خواهد با مبارزاتش زنجير اسارت و بردگي را از پاهايش بازکند و اين سکوت من از پشت خنجرزدن به همان مردمي است که اين حکومت ستم بيشه دمار از روزگارش کشيده است.

يادت هست روزي درحين صحبت از ماٌموري با نام مستعار علي شمس (علي اشراقي) که او هم مانند جنابعالي با نام مستعار و با استفاده از شعارهاي «ضداستکباري» و «ضدامبرياليستي» با افزودن سس ضديت با رزيم براي پنهان کردن چهره واقعي اش, هم از توبره و هم از آخور مي خورد، گفته بودي که دستش در دست ماٌموران وزارت اطلاعات است و از آنها خط و ربط مي گيرد. وقتي دليل آن را جويا شدم گفتي به اين دليل که مطالب سايت او را در سايتهاي وزارت اطلاعات ديده اي. هزار افسوس که راه تو هم سرانجام به همان دبّاغخانه ختم شد که آن روز به آن اشاره کرده بودي و چه دباغخانه نکبت بار و پلشتي!

راستي علي آقاي اصفهاني در لاپوشاني چهره واقعي خودت واقعاً يد طولاي داري. راست گفته اند که تا شخص سخن نگفته باشد ـ عيب و هنرش نهفته باشد. شما بارها وجوهات شرعيه ات را از پولي که مجاهدين ماهانه به تو مي دادند، چهار هزار و پنج هزار فرانک به من مي دادي که توسط صرّاف به موقع به برادرت در ايران برسانم. آيا آن دوران که نفعت اقتضا مي کرد نمي گفتي که آن پولها، پولهاي اسرايل و حاکمان آمريکاست. واقعاً كه اين اتهامات امروزت کجا و آن جانماز آب کشيدنها و زاهدنمايهايت کجا! موقع راه رفتن هفت چشمي مواظبي که مورچه ها را زيرپايت له نکني, اما براي جان انسانها ذره ي حرمت قائل نيستي. بگو ببينم طبق فرمايشات گهربار جنابعالي, در زير بمبهاي خوشه ي «نئوکانهاي آمريکاي» و «امپرياليستهاي اروپاي» چه کساني به دنبال خوشگذراني هستند، جاي بهتر از زير بمبهاي خوشه ي پيدانمي کنند که به خوشگذراني بپردازند؟ آنها که تو از آنها اين چنين نام مي بري در زير شديدترين بمبارانها پايداري کردند, اسم آن بمبها رعشه بر اندام شما و همانهايي مي اندازد که پوست خربزه زير پاي تو و امثال تو مي اندازند و از وحشت انقلاب و مبارزه خواب و آرام ندارند. تو شعارش را مي دادي که «بر سر بازار جانبازان منادي مي کنند» و در سراسر عمرت پا از دايره شعار فراتر نگذاشتي اما جانبازاني مانند محمدحسين نقدي و دکتر کاظم رجوي و يارانشان با خونشان پاي حرفهايشان را امضاکردند. بله، با دستبند و پابندِ حاکمان خوبِ آن روز فرانسه به گابن تبعيد شدن واقعاً خوشگذراني خوبي است. راستي تو كه در ميدان «جانبازي» خودت را يك تاز مي بيني, چرا در اعتصاب غذاي دوستان آن روزت که در اعتراض به اين اقدام ننگين دولت آن روز فرانسه انجام شد، همراهي نکردي؟ خيلي وقت است که روزگار «با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گريه کردن» گذشته است و ديگر نمي توان با کمک سايت «ايران ديدبان» جنبش توده ي عليه امپرياليسم به راه انداخت. واقعاً اگر مخالف جنگ هستي بايد با آن دارودسته ي که عامل و باني ايجاد جنگ هستند يعني همان آخوندهاي رجّالة حاکم بر ايران چنگ در چنگ بشوي که جز ننگ و جنگ و ويراني دستاوردي نداشته اند و هر روز که بر سر کار, بيشتر بمانند هزاران نکبت و تيره روزي بر سراسر ايران پخش مي کنند و خودشان ويروس هزاران بيماري علاج ناپذير هستند. اگر در مبارزه ات با جنگ و جنگ طلبان صاف و بي غل و غش هستي و به جد در پي آن هستي که جنگي رخ ندهد بايد با مبارزه مردم به پاخاسته ي که جز سرنگون کردن اين حکومت خودکامه و فاسد و فسادآفرين و برپاکردن بناي حاکميت مردم آرمان و آرزوي ندارند همراه شوي و مانند دانشجويان دليري که رودرروي احمدي نزاد شعار «مرگ بر ديکتاتور حقير» مي دهند، شعر و شعارت در آن راه سمت و سو بگيرد. غير از اين, آب در هاون كوبيدن و در خدمت استبداد و استعمار است.

تو به خيال خودت براي مردم عراق ماتم گرفته اي, اما, ابداً نامي از عاملان كشتارهاي عراق كه بخش اعظم آن به دست مزدوران و شبه نظاميان وابسته به نيروي قدس سپاه پاسداران و عاملان دست نشانده شان در عراق صورت مي گيرد نمي بري. من ترديدي ندارم كه وضع پرآشوب عراق, از همان ابتدا تا امروز, نتيجة دخالتهاي مستقيم آخوندهاست. خوب نگاه كن ببين در صف چه كساني قرارگرفته اي. تو اين روزها در سايتهاي باندهايي ملات سازي مي كني كه دستشان تا مِرفَق, آغشته به خون مردم ستمديدة ايران و عراق است. هي بنشين و اشك تمساح بريز براي مردم عراق و ترجمه كن پشت ترجمه كه هاي وضع چنين و چنان است بي آن كه كلمه يي از فجايعي كه عاملان جنايتكار رژيم آخوندي در آن سرزمين غرق درخون به وجود مي آورند نامي ببري.
يادم هست كه در يكي از آخرين دفعاتي كه به خانه ات آمدم از قول يكي از وزيران دولت مهندس بازرگان گفتي: «روزگاري مي رسد كه شماها حسرت اين روزها را خواهيد خورد كه البته در آن روزها ديگر كار از كار گذشته است و حسرت خوردن دردي را دوا نمي كند». در آن روزها هم گويا به همين بازيهاي كودكانة و خل بازيهاي امروزي مشغول بوده اي كه مشمول آن حرف قرارگرفته بودي. البته بحث بر سر تاٌييد دولت بازرگان نيست, بحث بر سر اين است كه تو آن موقع هم مثل حالا قدرتِ اصلي ـ فرعي كردن تضادهاي جوشان جامعه را نداشتي و در كوره راههايي كه نتيجه اش به زيان راه اصلي حركت جامعه به سوي آزادي و نفي ظلم و ستم و رسيدن به جامعه مردمسالار بود, شلنگ تخته مي انداختي و باز هم در عالم وهم و خيال خود را مثل امروز «انقلابي ترين مرد جهان» مي ديدي!

نكته يي را كه در اين راه آموخته ام اين است: كساني كه در طول تاريخ سر به راه آزادي مردم و زحمتكشان گذاشته اند و مي گذارند از اين ياوه گويي هاي نان به نرخ روز خورها هراسي به خود راه نمي دهند. اينان حقارتشان از كلامشان پيداست. بايد فرضيه بسازي تا بتواني تيرهايت را شليك كني. «خوش گذران, جاسوس نئوكانهاي آمريكا,اسراييل, انگليس, شوروي و...» كمترين آنهاست, اتّهامات بسا مسموم تر و زهرآگين تر از اينها را هم شنيده ايم.

يادت هست كه بارها اين شعر را با هم خوانديم كه: «هركه گريزد ز خراجات شهر ـ باركش غول بيابان شود». اميدوارم بخت يارت باشد و در رؤياي رسيدن به «جامعه ايده آل» «باركش غول بيابان» نشوي! تو خوب مي داني كه دموكراسي جاده يي دو طرفه است و كسي كه مي خواهد پول «اسراييل و نئوكانهاي آمريكايي» را توسط من پاك و «طيّب و طاهر» نمايد بايد جواب آن را هم بدهد. تقاضاي من اين است كه بيش از اين چاه ويل نظام آخوندي را در راه مبارزات حق طلبانة مردم داغدار گود ننماييد. قضاوت تاريخ بسيار بيرحمانه است و اين پريشانگوييها نه دردي را از دردهاي فزاينده مردم چاره مي كند و نه ترا از پاسخگويي در برابر همين مردم, پس از سرنگوني اين دجالان مردمكش, معذور خواهد داشت. خوبِ خوب يادت باشد:
«فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان ـ آن گه شود پديد كه نامرد و مرد كيست»
دوازدهم آذرماه 1386=سوم دسامبر2007