ایران بزرگ، میهن ما، ایران ازاد، خواسته ما

ایران بزرگ، میهن ما، ایران ازاد، خواسته ما
by مسعود از امریکا
17-Jan-2010
 

بر سر نعمت، گر گواهی ده، ای شهریار
هر روز گذرد، روز دگر باشد، نه این و نه ان، در مطلب زیستن

گویند، کاین ازادی، در میهن ما
بس خیالات باشد، و وسوسه، نیست امکان، ای برادر

گویمت، پرهیز کن، از خیال بافی، و عشق مردم، در بر گیر
کاین روح مصدق، بزرگی امیر کبیر، در دل ما روشن، و خواسته ماست

گر غرب گوید، کاین ایران، نتواند، بر پای خود، بایستد
بر او گو، تو غار نشین بودی، ای بی خبر، حال ادم گشته ای، برو، و سر بر زمین گذار

قدمت ما، و این فرهنگ بزرگ، ز این تاریخ، در قلب هر ایرانیست
گر جبر تاریخ، با ما نامهربان بوده، اصلاحش کنیم، ز ایران ما، در قلب ما، و وجود ما


Share/Save/Bookmark

more from مسعود از امریکا
 
مسعود از امریکا

بن راس عزیز

مسعود از امریکا


ممنونم .....

 

 


مسعود از امریکا

مسعود عزیز

مسعود از امریکا


ممنونم از گزارشی که از دوستان داده ای - و الله، خدمتت عرض کنم، که این رژیم بیش از چند ماه دیگر دوام نخواهد اورد - هم وطنان خواستار یک دموکراسی سکولار هستند - رژیمی که دین و مذهب به طور کامل از حکومت و سیاست جدا باشند - قربانت، مسعود

 

 


benross

Very uplifting. Thanks

by benross on

Very uplifting. Thanks


masoudA

an e-mail from Iran -

by masoudA on

جنبش سبز دیر زمانی است که پیروز شده است

در پنج شنبه ای که قرار بود زنجیره ی انسانی از تجریش تا راه آهن تشکیل دهیم با اتومبیل از میدان ولی عصر به سمت شمال می راندم. در طرفین خیابان در هر دو متر نیروهای انتظامی و لباس شخصی ایستاده بودند و در نتیجه امکان تشکیل زنجیره ی انسانی فراهم نشد. برخی از لباس شخصی ها وضعیت پوششی و تجهیزاتی جالبی داشتند. مثلا" کفش کتانی با بلوز نظامی بر تن و دسته ی بیلی در دست. یا شلوار نظامی و پوتین در پا و پیراهن چهار خانه بر تن با باطومی در مشت. روبروی صدا و سیما همچنان که لباس شخصی ها را دید می زدم که بعضی شان از نگریستن در چشم من گویی خجالت می کشیدند و رو بر میگرداندند خانمی محکم با دست به شیشه زد و از من خواست او و همراهانش را سوار کنم. وقتی در ماشین بازشد گاز اشک آور به داخل ماشین هجوم آورد. خانم ها که چهار نفر بودند با عجله سوار شدند. هر چهار نفر تحت تاثیر گاز اشک آور اشک می ریختند . یکی شان گفت: گاز اشک آور را درست توی صورت من شلیک کرد. من با این چهار خانم گفت و گو کردم. آن که مسن تر و چادری بود همسر یک اسیر جنگ (آزاده ) بود که برادر و برادر شوهرش را هم در جنگ از دست داده بود. یکی از دخترها فرزند همان برادر شوهر از دست رفته بود که وقتی فقط یک سال داشت پدرش که پاسدار بود در جنگ با صدام به شهادت رسیده بود. سومی فرزند یک جانباز قطع نخاعی و چهارمی دختر یک سردار سپاه بود. به گفته ی خودشان همه از خانواده هایی مذهبی و بسیار معتقد و متشرع. با این همه هر چهار نفر به شدت فعال در همه ی اعتراضات و قویا" مومن به نهضت سبز. از آن که پدرش سردار سپاه بود پرسیدم: آیا پدرت با کارهای تو مخالفت نمی کند؟ گفت: نه! او خودش هم دوست دارد اگر می توانست در کنار من می بود. این چهار نفر به من گفتند که خواست قطعی آنان سرنگونی نظام فعلی و تشکیل حکومتی است که در آن دین فقط یک امر شخصی باشد. فقط در این صورت است که دینداران می توانند دیندار بمانند و ارزش های راستین دینی شکوفا شوند.
برادران و خواهران! وقتی ارزش هایی که ما در پی اش هستیم یعنی آزادی و دموکراسی و سکولاریسم تا به این حد فراگیر شده و در میان همه ی اقشار ملت مدافعان و باورمندانی تا بدین پایه معتقد دارد ما پیروز شده ایم. حتی اگر تاسیس آنچه در پی اش هستیم دیر زمانی به طول انجامد. ما قلب ها و ذهن ها را تسخیر کرده ایم و حاکمیت ظلم و جهل دیرزمانی است به پایان آمده است. پوسته ای توخالی از آن مانده که با هر تلنگری فرو خواهد ریخت. پس اندوه به خود راه مده. شادمان و متین چون پیروزمندان گام بردار و به خشونت و سبعیت گروهی اندک جز لبخندی از سر بزرگواری واکنشی نشان نده