پرسشگر: سحر تحویلی، دبیر گفتگو با اهل نظر در ادبیات و فرهنگ
- خواهش میکنم کمی از خودتان بگویید تا خوانندگان مجله ادبیات و فرهنگ بیشتر با شما و کارهای فرهنگی و سیاسیتان آشنا شوند.
قبل از انقلاب در آمریکا از طریق کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی به فعالیت سیاسی روی آوردم و در سال ۵۷ به ایران بازگشتم. در سال ۱۳۶۰ در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به ۱۰ سال زندان محکوم شدم. پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۷۳ به همراه همسر و فرزند تازه به دنیا آمدهام مجبور به فرار از کشور از طریق مرز ایران و ترکیه شدم که منجر به زندان سه ماهه ما در ترکیه شد. بعد از آزادی از زندان فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی خودم را در خارج از کشور پیگرفتم و هم اکنون به عنوان یک فرد مستقل در زمینه حقوق بشر، حقوق کار و مسئله زندانها به کار و تحقیق میپردازم. کتاب «نه زیستن، نه مرگ» را که تلفیقی از خاطرات و گزارش از زندانهای جمهوری اسلامی است، در چهار جلد در سال ۲۰۰۴ میلادی در سوئد منتشر کردم که چاپ دوم آن در ابتدای سال ۲۰۰۷ در ۱۸۵۰ صفحه با اضافه کردن بخشهای جدیدی به بازار آمد. همچنین کتاب بر ساقه تابیده کنف را که مجموعه سرودههای زندان است در سال ۲۰۰۶ انتشار دادم. این کتاب در ۳۰۰ صفحه حاوی اشعاری است که در زندان های اوین و گوهردشت در ارتباط با کشتار ۶۷ سروده شده و من آنها را از حفظ کرده و انتشار دادم. هم اکنون ۲ کتاب جدید در ارتباط با کشتار ۶۷ و همچنین قبر، قیامت و واحد مسکونی در زندان قزل حصار و ریشههای ایدئولوژیک آن را در دست نگارش و انتشار دارم. از اینها گذشته مقالات و گزارشهای متعددی را در زمینهی مسئلهی حقوق بشر و افشاگری بر علیه سیاستهای ضد انسانی جمهوری اسلامی، در سایتهای اینترنتی فارسی زبان منتشر کردهام.
- شما از معدود بازماندگان کشتار زندانیان سیاسی می باشید. با توجه به گستردگی فعالیت های شما، ممکن است برای خوانندگان ادبیات و فرهنگ توضیح دهید که چگونه شما از این کشتار جان سالم به در بردید؟
من این موضوع را به طور کامل همراه با جزییترین رویدادها در جلد سوم کتاب خاطراتم تحت عنوان «روزشمار قتلعام ۶۷» توضیح دادم که در سایتهای اینترنتی از جمله صدای ما، دیدگاه و ... انتشار یافته است. شما هم اگر مایل باشید میتوانید آن قسمت از خاطراتم را که بیش از ۱۳۰ صفحه است در سایت ادبیات و فرهنگ انتشار دهید تا خوانندگان سایت بیشتر در جریان امر قرار گیرند. اما راستش در یک جمله بگویم، وقتی یک اتوبوس پر از مسافر به ته دره واژگون میشود عدهای از مسافران بنا به دلایل مختلف ممکن است زخمی شده و یا جان سالم به در برند. در دوران هیتلر هم بسیاری از اردوگاههای مرگ که میلیونها جان را ستاندند زنده بازگشتند. موضوع زنده ماندن در کشتار ۶۷ نیز از یک جنبه شبیه موضوع فوق است. دلایل مختلفی برای آن میتوان شمرد این ها بستگی داشت به این که: در کدام زندان بودید اوین یا گوهردشت؟ در اوین بیرحمی بیشتر بود و تعداد معدودی که به پروسه دادگاه برده شدند زنده بازگشتند. دلایل این را که چرا بین اوین و گوهردشت تفاوت بود در جلد سوم خاطراتم توضیح دادهام.
- در چه روزی به نزد هیئت رفتید، میزان اطلاعتان از کشتارها در چه حد بود؟
کسانی که روزهای اول نزد دادگاه رفتند غالباً اعدام شدند. هنوز کسی از ماوقع اطلاعی نداشت و نمیدانست شرایط به کلی متفاوت شده است. در زندان گوهردشت از آخرین بند زندانیان مارکسیست که مورد برخورد قرار گرفت، تقریبا کسی به دادگاه برده نشد و تنها یک نفر از آن بند اعدام شد.
- آیا از شما در دادگاه، سوال حاضر به همکاری اطلاعاتی هستید پرسیده شد یا نه؟
این سوالی بود که در آن روزها مقابل هر کس میگذاشتند اعدام بود. بسیاری از زندانیان در واقع در مقابل این سوال ایستادند و به استقبال مرگ رفتند. اگر بدشانسی میآوردی و در همان دادگاه اول چنین سوالی را میکردند دیگر تمام بود. بعضی ها مصاحبهی ویدئویی را نپذیرفتند و اعدام شدند. در گوهردشت حدود ۳۰ تن از زندانیان مجاهد بند ۱ تصور میکردند سوال و جوابها به منظور آن است که بندشان را تغییر دهند و به گونهای پاسخ میدادند که به بند قبلی برگردانده نشوند. زندانیان ملی کش ( آنهایی که مدتها بود حکمشان تمام شده بود و آزادشان نمیکردند) تصورشان بر این بود که احتمالاً جواب منفی به سوالات باعث خواهد شد که مانند گذشته در زندان بمانند و آزاد نشوند. غالب زندانیان مارکسیست نمیدانستند اگر بگویند نماز نمیخوانند میتواند به اعدامشان منجر شود.
- آنها نمیدانستند بهای پاسخشان چیست؟
آنهایی که حتا ماهیت دادگاه را حدس میزدند منتظر سوالات اصلی بودند و فکر نمیکردند سوال کلیدی موضوع نماز است. از این بابت نظام جمهوری اسلامی جنایتکارانه تر از دوران انگیزیسیون برخورد میکرد. تعدادی هم در سلولهای انفرادی بعد از برخورد اولیه جا ماندند. چندتایی خواهر و یا برادرانشان اعدام شده بود و «رأفت» نظام که به ندرت دیده میشد شامل حالشان شد و از اعدام جستند.عدهای پس از این که به خاطر فشارهای آیتالله منتظری ماشین کشتار در زندان گوهردشت از کار بازایستاد جان به در بردند. من ۴ بار به دادگاه برده شدم و قرار بود روزهای بعد هم دوباره به دادگاه برده شوم که ناگهان هیئت به کار خود پایان داد. به خوبی از ماوقع مطلع بودم، روزها در راهروی مرگ نشسته بودم و شاهد فعل و انفعالات بودم. هر بار که به نزد هیئت برده میشدم با مانوری که روی نوشتن انزجارنامه (کمیت و کیفیت) آن میدادم برای خودم فرصت میخریدم تا به موضوع اصلی که سوال پیرامون همکاری اطلاعاتی بود نرسند. چند بار نیز معجزه آسا از مهلکه گریختم و یکی از دلایل مهم، ریسکی بود که میکردم. روزها وقتی مرا کنار دادگاه مینشاندند، پس از مدتی به دستشویی رفته و هنگام بیرون آمدن دیگر به سرجای قبلی باز نمیگشتم بلکه سر خود به راهرو مرگ رفته در آنجا مینشستم. حسن رفتن به راهروی مرگ این بود که در آنجا همه به دادگاه رفته بودند و تعیین تکلیف شده بودند؛ یا اعدامی بودند و یا آن روز از خطر جسته بودند، افرادی که در آنجا نشسته بودند احتمال کمی داشت که همان روز دوباره به دادگاه برده شوند. در ضمن باید از این شانس هم برخوردار میبودی که اعضای هیئت، دادیار و دستیارهای او، مسئول امنیتی زندان، مدیر داخلی زندان، رئیس زندان، افسر نگهبان، بازجویانی که رفت و آمد میکردند و... شما را نشناسند، اگر یکی از این افراد شما را میشناخت یا از قبل خرده حسابی داشت، فرار از دستشان به سختی امکانپذیر میشد. این که پروسه دادگاه چگونه بود، چه کسانی اعدام شدند، زمینه و دلایل قتلعام چه بود و خیلی چیزهای دیگر را من در جلد ۳ خاطراتم در بیش از ۴۵۰ صفحه انتشار دادم. مطمئناً امکان شرح و بسط آن در اینجا نمیرود و به همین خاطرمن مجبور به نوشتن یک کتاب پیرامون آن شدم.
- به طور عموم فضای زندان های رژیم در تابستان ۶۷ چگونه بود؟ آیا همه ی زندانیان اعم از چپ و مجاهد به یک اندازه در معرض خطر اعدام قرار داشتند؟
دامنهی اعتصابها و تحریمها افزایش چشمگیری پیدا کرده بود و عملاً مقامات زندان راه حلی برای مقابله با مسئله حساس زندانیان سیاسی پیدا نمیکردند. بعدها در محاقل رژیم از این جنایت به عنوان پاک کردن صورت مسئله نام برده شد.رابطه زندانی و زندانبان در بهار ۶۷ به مرحلهی بحرانی رسیده بود؛ هیچکدام دیگر امکان عقبنشینی از مواضع خود را نداشتند. مقامات رژیم از چند ماه قبل به شیوههای گوناگون تلاش میکردند موضع زندانیان سیاسی مجاهد را بالاتر ببرند تا به هنگام تصفیه دست بازتری برای کشتار داشته باشند. مطمئناً در این موقعیت زندانیان مجاهد بیشتر در معرض کشتار بودند. چرا که هدف اولیه کشتار بودند وجریانشان در بیرون از زندان فعال بود، به ویژه که ارتشی را هم در سر مرز تدارک دیده بودند و ضرباتی را هم به ماشین سرکوب رژیم وارد کرده بودند. در مجموع در تمام دوران زندان حساسیت روی زندانیان مجاهد به خاطر شیوه مبارزهای که سازمان مجاهدین داشت (مبارزه مسلحانه) و گستردگی آن بیشتر بود. این رویکرد طبیعی است در هرجای دیگر دنیا هم که باشد به همین شکل خواهد بود. بالاخره آنها نیروی اصلی مخالف بودند و احتمال خطر از سوی آنها بیش از جریانهای دیگر سیاسی بود. در دوران شاه هم کسی که وابسته به گروههای مسلح بود تحت برخورد ویژهای قرار میگرفت و حساسیت روی او بیشتر بود. رژیم نسبت به مجاهدین یک نوع کینه ایدئولوژیک هم داشت. حتا در میان گروههای چپ هم کینهای که از یک هوادار یا عضو سازمان پیکار داشتند بیشتر از بقیه جریانهای مارکسیستی بود. بخشی از این کینه بر میگشت به درگیریهای زندان دوران شاه. شما اگر به لیست اعدام شدگان ۳۰ سال گذشته نیز مراجعه کنید به این واقعیت خواهید رسید. آمار به اندازه کافی گویاست. البته من از آمار زندانیان اعدام شده نمیخواهم حقانیت و یا عدم حقانیت گروههای سیاسی را نتیجه بگیرم. و یا بر درستی یا نادرستی خط مشی سیاسی گروهها پافشاری کنم. من در اینجا آنچه را که گذشته روایت میکنم و نگاه رژیم به گروههای سیاسی را توضیح میدهم. اما برگردیم سر اصل موضوع، فرمانی که در ۶ مرداد ۶۷ از سوی خمینی صادر شد مختص کشتار زندانیان مجاهد بود و همهی زندانیان مجاهد را در هر مرحلهای که از بازجویی، بازپرسی، دوران تحمل کیفر، پایان محکومیت و ... بودند در بر میگرفت. در خاطرات آیتالله منتظری هم روی این مسئله تأکید شده است. در مرداد تنها به کشتار زندانیان مجاهد پرداختند. سپس در شهریورماه با گرفتن یک فرمان جدید (کتبی یا شفاهی بودن آن مشخص نیست و یکی از حلقههای مفقودهی این قتلعام است) به کشتار زندانیان مارکسیست دست زدند. اما زنان مارکسیست شامل آن نشده و خوشبختانه به خاطر نگاه ارتجاعی رژیم به مقوله زن، علیرغم مقاومتهای زیادی که در طول دوران زندان کرده بودند از کشتار جان سالم به در بردند. در این ماه بازهم از مجاهدین به ویژه در اوین کشتار کردند.در ضمن فرمان جدید خمینی مبنی بر کشتار زندانیان مارکسیست تنها مختص تهران بود و نه شهرستانها. در شهرستانها هیئتی به این منظور تشکیل نشد. عدهای انگشتشمار از زندانیان مارکسیست در شهرهای رشت و اصفهان و شاید یکی دو جای دیگر در مرداد ماه همراه با مجاهدین به اتهام محاربه اعدام شدند. در حالی که به تأکید و تصریح خمینی در تمام شهرهایی که زندانیان مجاهد زندانی بودند دادگاه تشکیل شده و به کشتار زندانیان دست زدند. در تهران زندانیان تواب و یا کسانی که در کارگاه و جهاد زندان کار میکردند و از نظر رژیم منفعل به حساب میآمدند به دادگاه برده نشدند. در زندان گوهردشت یک بند از زندانیان مجاهد را که زندانیان مقاوم و خوبی هم بودند از قبل به عنوان زندانیان زرد جدا کرده و قصد نداشتند به پروسه دادگاه ببرند. آنها را در مجاورت بخش کارگاه و جهاد زندان اسکان داده بودند و این فشار روحی روی زندانیان مقاوم میآورد. در جریان کشتار، اصرار بیش از حد خود زندانیان مبنی بر تغییر بند و نشناختن شرایط و عدم اطلاع از آن چه در زندان میگذشت، باعث شد که رژیم ۶۰ نفر از آنها را نیز به دادگاه برده و ۳۰ نفرشان را اعدام کند. اما در بعضی شهرستانها حتا زندانیان تواب مجاهد را نیز اعدام کردند و یا کسانی را که آزاد شده بودند دوباره دستگیر و اعدام کردند.
- شما بارها و به تفصیل در خصوص کسانی که در کشتار ۶۷ دست داشته اند سخن گفته و مقاله نوشته اید. فکر می کنید این کوشش شما و سایر کسانی که در این راه گام بر می دارند چه تاثیری در مقابله با رژیم و جلوگیری از تکرار اینگونه کشتارها دارد؟
ما وظیفه داریم با فراموشی مبارزه کنیم. قبل از هرکس مایی که از آن کشتار به هر دلیل زنده بیرون آمدیم موظفیم صدایی را که در راهروهای مرگ خاموش شد پژواک داده و دادخواهی کنیم. روشنگری در رابطه با جنایت میتواند در جلوگیری از تکرار آن موثر باشد. روشن شدن ابعاد آن دست حاکمان را برای تکرار آن میبندد. آگاهی مردم از ابعاد این جنایت و شناخت نسبیشان از دستاندرکاران،آمران و عاملان این جنایت باعث میشود که در مقابل ترفندهای رژیم و چهره عوض کردن عوامل آن واکسینه شوند. ابعاد این جنایت متأسفانه هنوز برای مردم و نیروهای سیاسی ما ناشناخته است، چه برسد به افکار عمومی دنیا. ۲۰ سال پس از این کشتار هنوز گروههای سیاسی نام رئیس این هیئت را که معاون دیوان عالی کشور رژیم است به اشتباه میبرند و لجوجانه حاضر به تصحیح آن هم نیستند! در این میان بیشترین غفلت و مسئولیت متوجه گروههای سیاسی است. از نام و یاد قتلعام شدگان استفاده میکنند اما تلاش لازم را برای شناسایی آنها به خرج نمیدهند. درد یکی دوتا نیست. محققان ایرانی درس خوانده در آمریکا و مشغول به کار در دانشگاههای معتبر، از کسی که در سال ۶۰ در اثر سکتهی مغزی فوت کرده به عنوان رئیس این هیئت در سال ۶۷ نام میبرند و پس از آگاهی از اشتباهشان نه انتقادی از خود میکنند و نه اشتباهشان را تصحیح میکنند! با کمال تأسف عدهای هم به خاطر منافع گروهی و سیاسی به آنها رجوع میکنند و گفتههای غلط آنها را با وجود آنکه میدانند نادرست است تکرار میکنند! روایت این جنایت متأسفانه به خاطر منافع حقیر گروههای سیاسی دستخوش تحریف قرار گرفته است. تاریخ وقوع آن را به دلخواه جعل کردهاند. آمار و ارقامهای غیرواقعی انتشار میدهند و...متأسفانه نهضت تکرار اطلاعات نادرست و نافص همچنان ادامه دارد. مدتها تلاش کردم تا عاقبت با سند و مدرک و دلیل و برهان و ... ثابت کردم که نام نیری، رئیس هیئت قتلعام زندانیان سیاسی جعفر نیست بلکه حسینعلی است. بعضی از سایتهای به اصطلاح اپوزیسیون از انتشار مطلب من خودداری کردند، دلیل را که جویا شدم مدعی شدند که چه اهمیتی دارد اسمش جعفر باشد یا حسینعلی! اسم که مهم نیست! بعضیها که لجوجانه هنوز نام او را جعفر معرفی میکنند و حاضر نیستند از خر شیطان پایین بیایند و در حد تصحیح نام کوچک یک جنایتکار، اشتباه خود را بپذیرند! راستش این برخورد دیگر نوبر است. تعدادی از سایتهای مدعی اپوزیسیون حتا از چاپ مقالهی من که در آن برای اولین بار عکس نیری، مبشری و افرادی که در قتلعام ۶۷ مسئول بودند درج شده بود خودداری کردند! به صراحت گفتند ما کارهای مهمتر از این داریم و یا اساساً پاسخی ندادند. همین سایتها بعضاً چپ و راست مطالب عناصر وابسته به رژیم را انتشار میدهند. تا وقتی رویکرد ما چنین است مطمئناً کار لنگ خواهد زد و موفقیت شایانی کسب نخواهیم کرد. همینها باعث میشود که دوباره این اشتباهات از سوی افراد ناآگاه تکرار شود. هموطنی که تلاش کرده در این سکوت، کار مثبتی انجام دهد و تحقیقاتش در ژورنال حقوق بشر دانشگاه هاروارد که یکی از معتبرترین مراکز بینالمللی است انتشار یافته، دوباره از همین نام برای معرفی نیری استفاده میکند.او با آنکه تحقیقاش را به یاد و خاطرهی مهرداد اشتری یکی از زندانیان سیاسی مجاهد اعدام شده در قتلعام ۶۷ تقدیم کرده که اتفاقاً رفیق، هم بند و هم پرونده من بود، اما کمترین اثری از شهادتهای ارائه شده از سوی زندانیان سیاسی مجاهد در آن دیده میشود که هدف اصلی کشتار بودند! در این تحقیق تنها به کتاب «جنایت علیه بشریت مجاهدین» اشاره شده و تلاش چندانی برای دست یابی به منابع دست اول و شاهدان اصلی این جنایت به خرج داده نشده است. بدتر آن که بعد از آگاهی از ضعفهای کار درصدد تصحیح و یا تکمیل کار خود هم بر نمیآید. دست روی این مطلب گذاشتم چرا که در همین تحقیق، نویسنده از سازمانهای بینالمللی شکوه و شکایت کرده که چرا به عمق مسئله نپرداختهاند! خواستم بگویم یک سوزن به خودتان بزنید یک جوال دوز به مردم. متأسفانه این استفادهی نادرست و غیراصولی از امکاناتی است که در اختیار ما قرار میگیرد. مگر میشود در یک کار آکادمیک و دانشگاهی بخش اعظم قربانیان را نادیده گرفت و از خاطرات باقیماندگانشان چیزی نیاورد.موضوع را نمیخواهم فردی کرده باشم؛ برای من سخت است وقتی پای خودم در میان است شکوه کنم؛ اما مجبورم از جنبهی تحقیقی و احقاق حق صدایی که در راهروهای مرگ خاموش شد، به این نوع کارها اعتراض کنم. در این تحقیق هیچ اشارهای به خاطرات من یا امثال من نیست. دوست و دشمن بر این عقیده مشترک هستند که لااقل در این زمینهی خاص، من بیش از بقیه اطلاع دارم و یا شهادت و تحقیقاتم را انتشار دادهام. هیچ زندانی زندهماندهای نیست که به اندازهی من در راهرو مرگ بوده باشد و وقایع را از نزدیک دیده باشد و شخصیتهای درگیر در این جنایت را بشناسد و یا در مورد دلایل این کشتار مطلب نوشته باشد، مصاحبه کرده باشد، سخنرانی کرده باشد و... فقط یک کتاب ۳۰۰صفحهای راجع به شعرهای زندان در مورد کشتار ۶۷ و شرایط پس از آن انتشار دادهام. تمام محلهای این جنایت را همراه با دهها نقشه با جزئیات توضیح دادهام. کافیست در اینترنت بنویسید «قتلعام ۶۷» و جستجو کنید ملاحظه خواهید کرد که دهها مطلب از من خواهد آمد بدون این که اسمم را بنویسید. در این تحقیق هیچ اشارهای به شهادت غلامرضا شمیرانی یکی از شاهدان اصلی جنایت در زندان اوین که خاطراتش از روزهای قتلعام در سایتهای اینترنتی آمده نیست. بر من پوشیده است محقق مزبور و کسانی که مورد مشورت او قرار گرفتند به هننگام تهیه این تحقیق، چه فکری میکردند. اما نتیجهی کار مهم است که ناقص است. مسئولین دانشگاه هاروارد هم که به منابع فارسی دسترسی ندارند. اینگونه است که مطالب ناقص، نادرست و غیرواقعی پشت سر هم تکرار میشوند. در واقع تلاش جدی برای جمع و جور کردن همین منابعی که دم دست هست هم صورت نمیگیرد.
بنابر این متأسفانه بخشی از این تلاشها نه صرفاً برای بیان این جنایت که برپایهی نفی و انکار دیگران گذاشته شده است و یا لااقل اینگونه نمایانده میشود. تلاش من در طول سالهای گذشته ابتدا بر این پایه قرار گرفته بود که به سهم خودم در رابطه با این جنایت روشنگری کنم. سعی کردم و میکنم دادخواهیمان را مستند کنم. مطمئناً من تا حصول نتیجه به سهم خودم خاموش نخواهم شد. این وظیفهی وجدانی من است. بدون شک تلاشهای ما روزی مثمر ثمر خواهد بود و روزی نتیجه خواهد داد. ما باشیم یا نباشیم. هرچه در این رابطه کار کنیم کم کردیم، بسیاری از جنایاتی که در جامعه ما به وقوع میپیوندد ریشه در این کشتار دارد. به قتلهای زنجیرهای نگاه کنید. اهرمهای قضایی و سیاسی کشور در دست کسانی است که مرتکب آن جنایت بزرگ شدند. روشنگری علیه آنان در سطح بینالمللی رژیم را در تنگنا قرار میدهد. به زبانهای خارجی تقریباً مطلب به درد بخوری در رابطه با این کشتارها نیست. ۲۰ سال از وقوع این جنایت میگذرد، چرا بایستی اینگونه باشد؟ چه کسی به غیر از ما مسئول است؟
- شما در نوزدهمین سالگرد کشتار ۶۷ برای نخستین بار اقدام به پخش تصاویری از بانیان و عاملان این جنایت کردید. آیا پس از این افشاگری از سوی رژیم مورد تهدید قرار نگرفتید؟ و اگر پاسختان مثبت است لطف نموده و برای خوانندگان ما بیشتر توضیح دهید؟
خیر مورد تهدیدی واقع نشدم. رژیم جمهوری اسلامی و دستگاه امنیتی و اطلاعاتی آن در طول سه دهه گذشته رشد چشمگیری داشته و به این بلوغ رسیده است که نیروی خود را صرف مواردی که نتیجهای ندارد نکند. آنها میدانند که اینگونه تهدیدات روی من تأثیری ندارد و مرا حتا به لحظهای تأمل نیز وادار نمیکند. اصولاً آنها در زمینی کشت و زرع میکنند که حاصلی داشته باشد. اگر مورد تهدید واقع شوم انگیزهام برای کاری که میکنم بیشتر خواهد شد، مطمئناً هیچ چیزی نمیتواند مرا از راهی که انتخاب کردهام باز بدارد. این پاسخ به وظیفه ملی است. حداقل از موضع شخصی هم که نگاه کنم توجیهی است برای زنده ماندن.
- به باور شما ضرورت انجام کشتار ۶۷ در آن برهه ی زمانی از دید رژیم چه بود؟ به بیانی دیگر چرا باید این کشتار در این تاریخ و به این شیوه انجام می شد؟
در بیرون از زندان، نهضت ضد جنگ اوج گرفته و فرار سربازان از جبهههای جنگ فزونی یافته و خمینی قدرت بسیجکنندگیاش را رفته- رفته از دست داده بود. در همین دوران، حرکتهای تشکل یافتهی مادران زندانیان سیاسی نیز شکل گرفته و این باعث هراس رژیم و برنامهریزان آن شده بود. اعتراضهای دستجمعی مادران در مقابل دادستانی و عزیمت آنها به قم، زنگ خطر و هشدارباش را برای رژیم به صدا در آورد! رژیم این فعالیتها را با حرکتهای مشابه در سالهای ۵۶ و ۵۷، یکی دیده و خطر را احساس میکند و اینها را موتور محرک جنبش اعتراضی بعدی و عمومی میبیند. در جبهههای جنگ نیز ابتدا عدم موفقیت در پروژههای جنگی پیش آمد و سپس به عقبنشینی و شکستهای پیاپی در میدانهای جنگی مبدل شد. فشارهای بینالمللی برای پذیرش قطعنامه از سوی رژیم و خستگی مردم از جنگ، از کار افتادن توان رژیم برای جلب و بسیج تودههای ناآگاه و کودکان جهت اعزام به جبهههای جنگ و پایین آمدن شدید قیمت نفت و بحران عمیق و رو به افزایش اقتصادی گریبانگیر رژیم شد و افزون بر اینها با تشکیل ارتش آزادیبخش در نوار مرزی ایران و عراق در خردادماه ۶۶ موضوع جدیدی نیز به مشکلات رژیم افزوده شد که میتوانست آینده رژیم را با مخاطرات جدی روبرو کند. از تابستان ۶۶ و در پی اوج گرفتن مقاومت زندانیان سیاسی و افزایش سطح مطالبات زندانیان و رشد حرکات اعتراضی در زندانها مقامات امنیتی و اطلاعاتی به دنبال خط جدیدی برای سرکوب و مهار زندانیان سیاسی رفتند. در ابتدا سرکوب وحشیانه حرکتهای جمعی زندانیان در دستور کار قرار گرفت. از این تاریخ به بعد بود که ورزش جمعی، غذاخوری جمعی، نماز جماعت و هر گونه حرکت جمعی ممنوع اعلام شده و با کسانی که از قوانین جدید تخطی میکردند شدیداً برخورد میشد. زندانبانان در این مرحله علناً طرح میکردند که از سوی مقامات قضایی و سیاسی دستشان برای ضرب و شتم و شکنجه تا سرحد مرگ زندانیان نیز بازگذارده شده است. پس از مدتی با ظهور نشانههای شکست این سیاست و مقابله زندانیان سیاسی با آن از پاییز ۶۶ سیاست تصفیه خونین زندانها در دستور کار مقامات امنیتی و اطلاعاتی رژیم قرار گفت. هنوز در مرحلهی تدارک و زمینهچینی این جنایت بزرگ بودند که با شکستهای پیاپی در جنگ روبرو شدند افزون بر این شکستها، فعالیتهای بیسابقهی ارتش آزادیبخش و سقوط شهر مرزی مهران توسط این ارتش از یک سو و بمباران سکوهای نفتی ایران، کشتیهای مینگذار ایرانی در خلیج فارس و سقوط یک فروند هواپیمای مسافربری ایرانی توسط نیروی دریایی آمریکا از سوی دیگر دست به دست هم داد تا خمینی به منظور جلوگیری از فروپاشی کل رژیم، به پذیرش قطعنامه و سرکشیدن جام زهر تن دهد. بدون تردید اولین چیزی که در فضای بعد از جنگ ممکن بود مسئلهساز شود، مسئلهی زندانیان سیاسی و اقدامهای آنان در زندانها و همچنین حرکتهای احتمالی خانوادههای آنان و گسترش آن به حرکتهای اعتراضی در کل جامعه بود. زندانیان سیاسی به لحاظ روحی، در بالاترین و زندانبانان در پایینترین سطح قرار داشتند. نیروهای رژیم در سطح شهرها به شدت واخورده و بیانگیزه شده بودند. امکان بروز حرکتهای اعتراضی و تعرضی از سوی زندانیان، خانوادههایشان و مردم به جان آمده به شدت احساس میشد و این چنین حرکتهایی میتوانست کنترل اوضاع را از دست نیروهای سرکوبگر خارج کند. بروز چنین حالتی برای جامعهای که هشت سال جنگ بیحاصل را پشت سرگذاشته بود، یک خطر بالقوه محسوب میشد که در آن صورت، رژیم برای سرکوب آن و حفظ قدرت خود باید دست به کشتار دهها هزار نفری میزد که خود میتوانست باعث شعلهورتر شدن تضاد بین مردم و حاکمیت شود.با شرایط جدیدی که در کشور پیش آمده بود، مسئولان رژیم به خوبی به این حقیقت آگاه بودند که چنانچه به قتلعام هزاران نفر در زندانها دست نزنند، فردا باید تعداد زیادتری را از دم تیغ بگذرانند و اتفاقاً از این زاویه بود که به راحتی و بدون دغدغهی خاطر و با بیرحمی به انجام جنایتی که بدان مأمور بودند، همت گماردند. از آنجایی که در آن شرایط، رأس و رهبری سازمان مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف رژیم (به جز حزب توده ایران که در زندان به سر میبردند و غالباً در کشتار ۶۷ به قتل رسیدند) در خارج از دسترس رژیم بودند، تلاش مقامات امنیتی و اطلاعاتی در این خلاصه شده بود که این رأس به بدنهاش یعنی جامعه وصل نشود. زندانیان سیاسی و خانوادههای آنان حلقهای ارتباطی بودند که میتوانستند این دو را به یکدیگر پیوند دهند. حداقل این نگاه رژیم در آن مقطع به مقولهی زندان، زندانیان سیاسی و خانوادههایشان بود. در شرایط بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه، امکان داشتن تعداد زیادی زندانیان سیاسی، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار سخت و دشوار بود. در شرایط جدید، رژیم دیگر نمیتوانست مانند دوران جنگ، با مردم و مشکلات بیشمار آنان برخورد کند. رژیم برای ورود به مرحله و وضعیت جدید، نیاز به یک سرکوب و بحران بزرگ داشت تا بتواند اذهان را از مسئلهی پذیرش قطعنامه و نوشیدن "جام زهر" و تبعات آن دور کند. کما این که خمینی به همین بسنده نکرد و بعدها مجبور به صدور فتوای قتل سلمان رشدی و کنار گذاشتن آیت الله منتظری شد. در آن روزها مهمترین نکتهای که اعضای هیئت ویژه برای کشتار زندانیان سیاسی روی آن انگشت میگذاشتند و به شکلهای مختلف مطرح میکردند، تأکید خاص روی این موضوع بود که نمیخواهیم دیگر زندانی سیاسی داشته باشیم و تصمیم مسئولان نظام این است که از این به بعد چیزی به عنوان زندانی سیاسی نداشته باشیم. ما دستور داریم و حکم امام است که سرموضعیها را اعدام کرده و بقیه را نیز آزاد کنیم و در زندانها را نیز ببندیم. در این شرایط سران رژیم تصمیم نهاییشان مبنی بر کشتار وسیع زندانیان را گرفته و به تأیید خمینی میرسانند. همانطوری که ذکر شد، هدف اصلی کشتار نه یک قتلعام کور و انتقامجویانه بلکه یک حرکت حساب شده با انگیزهی مشخص سیاسی و امنیتی و در جهت حفظ و بقای رژیم و دور کردن خطرهای احتمالی از آن بود. حرکتهای بعدی رژیم این موضوع را تأیید کرد. نظام جمهوری اسلامی با تجربهای که از دوران شاه و فروپاشی سلطنت داشت، در هر مقطع سعی میکرد و میکند که همهی سوراخ سنبهها را ببندد و لااقل در تمامی زمینههایی که امکان خطر میرفت و یا میرود، پیشبینیهای لازم را کرده و تمهیدات کافی از پیش فراهم کند تا به آنچه بر شاه و سیستمهای مشابه رفت، دچار نشود. رژیم این سیاست را در سالهای بعد نیز ادامه داد. چانچه مقامات امنیتی و اطلاعاتی با در نظر داشتن تشکیل شبهای شعر توسط کانون نویسندگان در انستیتو گوته تهران در اواخر سال ۵۶ و چگونگی به قدرت رسیدن واسلاو هاول در جمهوری چکسلواکی سابق و نقش نویسندگان و روشنفکران چک در تحول دهه ۹۰ در این کشور و همچنین نقش روشنفکرانی مانند سولژنتسین و ساخاروف در روسیه و... پروژهی حذف نویسندگان مستقل و آزاداندیش ایران را به اجرا در آوردند. از همه مهمتر، در آن شرایط نظام جمهوری اسلامی باید چنگال خونینش را نیز نشان میداد تا کسی سعی نکند از فرصت به دست آمده، استفاده کند. شاهد این مدعا قتل فجیع دکتر کاظم سامی است که در بین نیروهای ملی و مذهبی از بقیه خوشنامتر بود. قتل وی پس از پایان پروژهی قتلعام و اعلام آن به خانوادههای قربانیان، در پاییز ۶۷ انجام میگیرد. این قتل در واقع هشداری بود برای بقیهی نیروهایی که ممکن بود در آن شرایط دست و پا گیر شوند. شاهد دیگر این مدعا، انتصاب دوبارهی لاجوردی، پس از حدود ۵ سال برکناریاش از پستهای رسمی در سیستم قضایی، است. ظهور دوباره لاجوردی و کنار گذاشتن آیتالله منتظری، از وجود ارادهی سرکوب رژیم در شرایط جدید پس از خمینی، خبر میداد. مقامات امنیتی و قضایی که از پیش مقدمات قتلعام زندانیان سیاسی را فراهم کرده بودند، در مقطع پذیرش قطعنامه و عملیات "فروغ جاویدان" ارتش ازآزدیبخش بهترین و آخرین فرصت برای اجرای آن را به دست میآورند. دیکتاتوری مذهبی حاکم بر کشور همانند مجاهدین، انتخاب دیگری پیش روی خود نمیبیند. با پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ از سوی رژیم و اجرای قرارداد آتشبس بین دولتهای ایران و عراق، مجاهدین فرصتی برای انجام عملیات نظامی در آینده نمیتوانستند داشته باشند. عملیات باید با هدف سرنگونی رژیم انجام میگرفت و این آخرین فرصت و امکان برای آنها بود. مجاهدین میدانستند که بعد از این هیچگاه شرایط فرصت انجام چنین کاری فراهم نخواهد شد. کما این که تحولات بعدی نیز صحت موضوع را به اثبات رساند. مقامات رژیم نیز برای اجرایی کردن پروژهی کشتار زندانیان سیاسی، فرصت دیگری نداشتند. با پذیرش قطعنامهی ۵۹۸، شرایط جدیدی بر کشور حاکم میشد که امکان انجام چنین کشتاری را در آینده از آنها سلب میکرد. مقامات دستاندرکار میدانستند با از دست دادن این فرصت نادر، برنامهای را که حداقل یک سال روی آن کار کرده و تمهیدات آن را از پیش فراهم کرده بودند و در بعضی موارد، حتا زمینههای لازم برای بالا بردن موضع زندانیان را ایجاد کرده بودند، باید یکسره به کناری مینهادند و شاهد نتایج مخرب آن در آینده میبودند.تازه میدانستند پس از پذیریش قطعنامه در سطح جهانی، قدرتهای بینالمللی مخالفت جدی با این قتلعام نخواهند کرد چرا که تصورشان بر این پایه بود که رژیم آمادگی خود را برای پیوستن به جامعه جهانی اعلام کرده است. مقامات رژیم حدس میزدند که آنها این شیرینی را به تلخی تبدیل نخواهند کرد. بدون شک عملیات "فروغ جاویدان" و حملهی ارتش آزادیبخش با هدف سرنگونی رژیم، ابعاد این کشتارها را وسعت بخشید و به آن شکل انتقامجویانه و کینهکشی نیز داد. به جز آن چه در بالا ذکر شد، اگر بخواهیم دلایل مهم دیگری را که در تصمیمگیری و اجماع مسئولان سیاسی و امنیتی رژیم برای قتلعام زندانیان سیاسی موثر بوده است جستوجو کنیم، همانا باید به ارادهی حاکم بر بخشی از زندانیان مجاهد برای تداوم مبارزه بعد از آزادی از زندان اشاره کنیم. رژیم به خوبی و درستی این مسئله را دریافته بود و نمیخواست چنین گنجینهای را در اختیار مجاهدین قرار دهد. آذر ماه هر سال برای ما یادآور قتل های زنجیره ای در ایران است که طی آن بسیاری از اهالی قلم و روشنفکرانمان را برای همیشه از دست دادیم .
- به نظر شما ارتباط بین قتل های زنجیره ای و کشتار ۶۷ چیست؟
با توجه به اینکه این کشتار ۱۰ سال بعد از کشتار ۶۷ انجام شد فکر می کنید رژیم دست به یک براندازی نرم زده بود؟ پس از کشتار ۶۷ مقامات امنیتی و اطلاعاتی به شیوهی جدیدی از کشتار دست زدند که از اولین ماههای پس از پیروزی انقلاب آن را تمرین کرده بودند. اولین قتلهای از این دست که مسئولیتاش را نیز رژیم نمیپذیرفت با قتل سید جواد ذبیحی مداح دوران پهلوی و تقی روحانی گوینده رادیو و تلویزیون آغاز شد و سپس در قتل رهبران ترکمن، توماج، مختوم، واحدی، جرجانی اوج گرفت. در دور جدید استفاده از این شیوه، دکتر کاظم سامی در آذرماه ۶۷ ، اولین قربانیای بود که به وسیلهی کارد و با بیرحمی و شقاوت در مطباش به قتل رسید. چنانچه در جریان قتلعام هم تأکید میکردند، دیگر نمیخواستند به زعم خودشان زندانی سیاسی داشته باشند، افراد را دستگیر کرده و به قتل میرساندند و مسئولیت آن را نیز به عهده نمیگرفتند. تعدادی از زندانیان مجاهد آزاد شده که از جمله دوستان من بودند اسیر این سیاست رژیم شده و به قتل رسیدند و جنازههایشان نیز پیدا نشد و در هر مورد رژیم مدعی شد که اطلاعی ندارد و خانواده را نیز مورد بازخواست قرار داد که چرا زودتر اطلاع ندادهاند. ادامهی این جنایت منتهی شد به بمبگذاری در حرم امام رضا در روز عاشورا و کشتن کشیشهای مسیحی که دستگاه اطلاعاتی با استفاده از ترفندهایی تلاش کردن مسئولیت آن را متوجه مجاهدین کند که بعدها در جریان دعواهای درونی جناحهای رژیم راز آن از پرده بیرون افتاد. در این میان چند تن از رهبران مذهبی سنی، نویسندگان و فعالان ادبی نیز توسط دستگاه اطلاعاتی به قتل رسیدند و توطئه به دره فرستادن اتوبوس نویسندگان خوشبختانه با شکست مواجه شد. در سال ۷۵ دور جدیدی از این گونه قتلها در شهرهای مختلف آغاز شد، بازهم زندانیان آزاد شده مجاهد هدف این نوع قتلها بودند. شش نفر از آنها در مشهد پشت سرهم به یک شیوه مفقود و سر به نیست شدند. مجید رنجبر هفتمین نفر به طور معجزه آسایی از مهلکه گریخت. تمامی کسانی که راجع به این موضوع افشاگری کردند مورد غضب رژیم قرار گرفتند، از گنجی و باقی و عبدالله نوری گرفته تا مجله هامون و ایران فردا و روزنامه زن و ...این قتلها در شیراز، یاسوج، قوچان، اصفهان، تهران و ... نیز ادامه یافت و دامنهی آن تا دگرباشان گسترش یافت. در آذرماه ۷۷ یعنی در دهمین سالگرد قتل دکتر سامی ماشین کشتار رژیم سرعت گرفت و چهرههای ملی و فرهنگی را هدف قرار داد. هراس آنها از این بود که دامنهی تغییر و تحولاتی که در جامعه شروع شده بود در خاتمی محدود نماند و آینده رژیم را با خطر روبرو کند. چهرههایی مانند داریوش فروهر که تا پیش از این تحمل میشدند در شرایط جدید خطرناک تشخیص داده شده و فرمان قتلشان صادر شد. از آنجایی که تجربهی چکسلواکی و روسیه و نقش روشنفکران و کانون نویسندگان را داشتند به کشتار پوینده و مختاری دست زدند. بنا بر این آنها تلاش کردند به بخشهای مختلف جامعه پیغام دهند که هرجا که به نظرشان احتمال کوچکترین خطری برود درنگ نکرده و با بیرحمی عمل خواهند کرد.
Recently by Sahar Tahvili | Comments | Date |
---|---|---|
کارهای تلویزیونی من | 6 | Nov 01, 2009 |
18 تیر قیامی که تاراج شد | 1 | Jun 28, 2008 |
رفتم ز خود که پرده بر اندازم از چهره پاک حضرت مریم ها | 2 | May 16, 2008 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Sadam's boys, another one
by Pirooz (not verified) on Sun Jan 06, 2008 03:30 PM PSTThank you F. Maleknasiri for pointing out to the facts which only brings shame on people like Sahar T. & the boy she has wasted her time to interview. Isn't it amazing that these Terrorist organizations all fight the Iranian regime & claimed to be anti American and accusing Iranian regime to have relation with the British and American Imperialism, yet they all ended up fleeing Iran and living in USA or UK. Can you see what I see?.
In my view all those who belonged to Terrorist organizations must confess to their mistakes and should go back to Iran and work for the rest of their remaining life for the people who they betrayed and lied to for many yeras. Iranians know you well and you do not have any credit left them.
One more thing, If you could not cheat us when you were in Iran and pretended to be one of us, you can be sure that you can not harm us when you are not there. Barking at your master’s property and at his protection will not bring us fear. Keep barking
Thank you
by Ali from Washington DC (not verified) on Sun Jan 06, 2008 02:38 PM PSTDear Mr. Mesdaghi,
I have just finished the first volume of your book. Thank you for your courage and commitment to Iran. Thank you for writing one the most accurate, factual accounts of life in IRI prisons. You account of those dark days will forever remain in our collective memory and will help to tell the world of what happened to our heroes and heroines in the dungeons of IRI.
The day will come that these animals will stand trial for the crimes committed against humanity.
Hajiagha & Maleknaseri should be quiet
by Anti-Haji (not verified) on Sun Jan 06, 2008 01:01 PM PSTYou two guys - Hajiagha (Canada) and Faribors Maleknaseri - should get a life. You have nothing constructive to say, yet appear on every single feature. Stop polluting the Internet!
بروید دنبال یک لقمه نان
canada (not verified)Sun Jan 06, 2008 12:37 PM PST
بروید دنبال یک لقمه نان و برای مردم ایران دردسر تولید نکنید پر حرفی ووطن فروشی نکنید اگر دکتر معلم و مهندس هسید بروید ایران و برای مردم کار کنبد....مثل بی نظیر بو تو.....قهرمان باشید نه پر حرف مثل زهرا کاظمی باشید اگر آزادی می خواهی....حرافی و حرافی.....تازه ایران کحا هند عراق وافغا نستان و آفریقا و مکزیک و .....کحا مردم دارند زندگی شان را میکنند
REPLY : HUMAN RIGHTS
by Faribors maleknasri M.D. (not verified) on Sun Jan 06, 2008 09:53 AM PSTThanks God there are soo many international Organisations which are fighting by day and by night for Human Rights in the ISLAMIC REPUBLIC of IRAN. so that all others, especially Iranians in diaspora, can just lay back and enjoy thier life. The strangers will do the job complletly and much better than any other. I mean one just only need to look about guantanamo, palestine, Afghanistan and self in the United states where the human rights are - thanks to struggles of the not any more soo great satan - all preserved. For example has any one ever heard about a western country protesting against keeping some of its sitizens in Guantanamo? Why dont they protest? The answer is just clear: becaus those detainies are there in order to protect thier human rights. since thier rights had been in danger and have got to be protected. Any more questions? Greeting