بیضه های نمکسود موبد 2

Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
11-Aug-2010
 

ب: اسکندر

فر و نژاد کیانی و تأییدات الهی اسکندر در میان ایرانیان مقبولیت همگانی ندارد.  قاطبۀ ایرانیان وی را بیگانه ای ویرانگر می دانند.  زرتشتیان ایران وی را گجسته: ملعون می شمرده، مدعی اند یورش  او آثار نخستین دینشان را از میان برده است.  ولی این نظر فروسی نیست.  شاهنامه اسکندر را دارای هر سه ویژگی شاهنشاهان ایرانی می داند و به وی به دیدۀ احترام می نگرد.  شاید نگرش مثبت قرآن نسبت به ذوالقرنین که تا سدۀ بیستم میلادی معادل اسکندر تلقی می شده است در این نگرش بی تأثیر نبوده است.  لازم به یادآوری است که در سدۀ بیستم میلادی ذوالقرنین بودن اسکندر به چالش کشیده شد و برخی محققین مشخصات داده شده در قرآن را مصداق کورش معروف هخامنشی دانسته اند.

به طور خلاصه، شاهنامه اسکندر را دارای نژاد کیانی و فر کیانی می داند, و
مورد پشتیبانی ویژۀ ایزدی.  و از اینرو, او را دارای حق حاکمیت سیاسی می
داند.  و اما داستان  میراث نژاد شاهنشاهی اسکندر از این قرار است:   که داراب پسر  همای و بهمن معروف به اردشیر در جنگی فیلقوس پادشاه روم را شکست داده, او را ناچار می سازد به دژ عموریه پناه ببرد. ناتوان از رویارویی, فیلقوس به شاهنشاه پیشنهاد باژ و متارکۀ می دهد. و داراب:

چو بشنید آزدگان را بخواند

همه داستان پیش ایشان براند

چه بینید گفت اندر این گفتگوی

بجوید همی فیلقوس آبروی

 

مشاوران:

همه مهتران خواندند آفرین

که ای شاه بینادل و پاکدین

شهنشاه بر مهتران مهتر است

ز کار آن گزیند کجا در خور است

 

و می افزایند:

یکی دختری دارد این نامدار

به بالای سرو و به رخ چون بهار

بت آرای چون او را نبیند به چین

میان بتان چون درخشان نگین

اگر شاه بیند پسند آیدش

به پالیز سرو بلند آیدش

 

و شاهنشاه رای ایشان را پذیرفته، فرستادۀ فیلقوس را می خواند:

بدو گفت: رو پیش قیصر بگوی

اگر جست خواهی همی آبروی

پس پردۀ تو یکی دختر است

که بر تارک بانوان افسر است

نگاری که ناهید خوانی ورا

بر اورنگ زرین نشانی ورا

به من بخش و بفرست با باژ روم

چه خواهی که بی رنج ماندت بوم

 

با شرایط شاه موافقت می شود.  ناهید با شاه ازدواج می کند؛ ولی این ازدواج دیری نمی پاید.  شاه به بهانه ای سخیف ناهید را به خانۀ پدر باز می گرداند.  بهانه "تیز دم بد بویی" است که ناهید در بستر همایونی رها می سازد.  اوقات ملوکانه دژم گشته, همسر آبستن خود را که آبستنی اش را پنهان نگه داشته بود نزد فیلقوس بازپس می فرستد.  فیلقوس نیز از ترس آبروریزی که شاه دخترش را پس زده است آبستنی ناهید از شاهنشاه را پوشیده نگه می دارد. هنگامی که ناهید پسرش اسکندر را می زاید فیلقوس وی را پسر خود می خواند.  و بدین ترتیب نژاد شاهنشاهی کیانی در روم محفوظ می شود و رومی خوانده می شود.   

 

چو نه ماه بگذشت بر خوب چهر

یکی کودک آمد چو تابنده مهر

ز بالا و اروند و بویا برش

سکندر همی خواندی  مادرش

...

همی گفت قیصر به هر مهتری

که پیدا شد از تخم من قیصری

نیاورد کس نام دارا به بر

سکندر پسر بود و قیصر پدر

همی ننگش آمد که گفتی به کس

مه دارا ز فرزند من کرد بس

 

سالها می گذرد و اسکندر به تبع نژاد خسروانی خویش گرایشات شاهانه می یابد:

سکندر دل خسروانی گرفت

سخن گفتن پهلوانی گرفت

فزون از پسر داشستی قیصرش

بیاراستی پهلوانی برش

 

منظور از پهلوانی همانا پادشاهی است.

ولیعهد گشت از پس فیلقوس

به دیدار او داشتی نعم و بوس

...

هنرها که باشد کیان را به کار

سکندر بیاموخت ز آموزگار

...

تو گویی نشاید مگر داد را

دگر تخت و شاهی و بنیاد را

 

داد یا عدالت در زمان باستان و اندیشۀ فردوسی مفهومی به غیر از مفهوم امروزین آن دارد.

 


تقریبا در همان زمان که داراب در ایران می مرد و دارا جانشین وی می گردد, فیلقوس در روم در می گذرد و اسکندر به تخت سلطنت تکیه می زند و جنگ میان دارا و اسکندر آغاز می گردد.  بدین ترتیب, روشن است که این آورد در حقیقت جنگ قدرت میان دو برادر است که هر دو برخوردار از فر شاهنشاهی اند؛ با این تفاوت که یک مغلوب است و دیگری غالب.

در جای جای داستان یورش اسکندر به ایران سه عامل بنیادی نژاد, فرّ, و پشتیبانی هرمزدی خودنمایی می کنند.  در اینجا به نمونه هایی از آن اشاره می نمایم.  هنگامی که اسکندر تحت پوشش سفیر ولی در حقیقت

برای جاسوسی در  مجلس شاه در اردوگاه جنگی پذیرفته می شود:

چو دارا بدید آن دل و رأی او

سخن گفتن و فر و بالای او

تو گفتی که دارا ست در تخت عاج

ابا یاره و طوق و با فر و تاج

بدو گفت نام و نژاد تو چیست؟

که بر فر و شاخت نشان کیی ست

ز اندازۀ کهتران برتری

من ایدون گمانم که اسکندری

 

یکی از معانی قرن در واژۀ ذوالقرنین شاخ است که بزرگان بر کلاه خویش می نهاده اند.

 

دارا دست آسمانی در این می بیند:

بدین فر و بالا و گفتار و چهر

مگر تخت را پروریدت سپهر

 

از سوی دیگر اسکندر نیز پشتیبانی دست آسمانی خداوند را در کارهای خویش می بیند.  پس از گشودن استخر می گوید:

که پیروزگر دادمان فرهی

بزرگی و دیهیم شاهنشهی

 

دوباره, در آغاز پادشاهی اسکندر از زبان او می خوانیم:

چو پیروزگر فرهی دادمان

در بخت پیروز بگشادمان

 

منظور از پیروزگر خداوند است.

 

دارا نیز دستی آسمانی را در بخت نگونسار خویش می بیند:

چنین گفت دارا که هم بی گمان

ز ما بود بر ما بد آسمان

از ایدونک بخشایش روزگار

نباشد تبه شد به ما روزگار     

 

و آنگاه که از زخم دستوران خود در حال احتضار از اسکندر می خواهد با دخترش روشنک ازدواج کند, منظور دارا حفظ نژاد مقدس شاهنشاهی اسفندیار است:

مگر زو ببینی یکی نامدار

کجا نو کند نام اسفندیار

بیاراید این آتش زردهشت

بگیرد همان زند و استا به مشت

نگه دارد این فال جشن سده

همان فر نوروز و آتشکده

همان اورمزد و مه روز و مهر

بشوید به آب خرد جان و چهر

کند تازه آیین لهراسپی

بماند کیی دین گشتاسپی

 

دارا همۀ این آرزوها را از آن رو می پرورد که یک نظام اجتماعی طبقاتی بی تحرک را جاودان سازد:

مهان را به مه دارد و که به که

بود دین فروزنده و روزبه

 

اسکندر نیز به نوبۀ خود در بستر احتضار طی نامه ای به مادرش در بارۀ فرزندی که احتمالا از روشنک زاده می شود سفارش می کند که باید او شاهنشاه گردد:

گر آید یکی روشنک را پسر

بود بی گمان زنده نام پدر

نباید که باشد جز او شاه روم

که او تازه گرداند آن مرز و بوم

وگر دختر آید به هنگام بوس

به پیوند با تخمۀ فیلقوس

تو فرزند خوانش نه داماد من

بدو بازه کن در جهان نام من

 

فر شاهنشاهی با درگذشت اسکندر تیره می شود:

چو نامه به مهر آمد اندر آورد و بند

بفرمود تا بر ستوری نوند

ز بابل به روم آورد آگهی

که تیره شد آن فر شاهنشهی

 

ظاهرا از روشنک فرزندی زاده نمی شود و نسل اسکندر با مرگش منقطع می شود تا این بار نژاد شاهنشاهی به گونه ای شگفت انگیز از هندوستان و در قالب ساسان پدر اردشیر بابکان پدیدار گردد.

 

 

Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia