روزنی دیگر 1

Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
14-Dec-2008
 

در خیابانی باریک که به کوچه ای بن بست منتهی می شود

زنی زندگی می کند

که تمنای یک همآغوشی گرم

"از پستانهای مرمرینش تیر می کشد"؛

و او برای عذاب مردی

آنرا آشکارا به زبان می آورد.

 

مردی را می شناسم

که در جستجوی "چراغ قریه ای"

جان شیرین را در بیابانی مه آلود می فرساید

در تب داغ نبردی بی فرجام.

 

دو مرد را می شناسم 

که همچشمی برای همآغوشی با شاعره ای را

تا بدانجا می تازند

که باران رؤیایی واژه گانشان

به تگرگ مبدل گردد

و مرزهای شناخته ی ایشان را

بی امان تیرباران کند؛

حال که هواداران بیخبر

با هورا و کف زدنهای ممتد

آتششان را تیزتر می نمایند.

 

روباهی را می بینم که در پرستشگاه دروج

سجاده ی عبودیتی مخلصانه

در پای صلیب فریب گسترده؛

به پرستشی بی پایان نشسته است.

 

شهزاده ی کوچکی را می شناسم

که جهان را با چشمانی وام گرفته تماشا می کند

و گوش به فرمانی نارسیده

تا مرز پیری گام کوبیده؛

آنگاه که ارتیشتارانش دلیری را

به فرموده

در پدآفند ارزشهایی که دیگر انشان تلقین گفته اند

در خانه های به عاریت گرفته

آموزش می بینند.

 

دیوانگانی را می خوانم

که به تطویل

 سخن گوهری پاک می رانند که گویا

با نیرویی جادویی

راستی می زاید؛

نیک کرداری می پرورد؛

و ورجاوندی به ارمغان می آورد.

 

بیست و سوم آذرماه 1387

اتاوا

Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia