در سایه روشن تاریخ


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
06-Jun-2010
 

برهۀ زمانی میان پادشاهی دارا تا پادشاهی اردشیر بابکان در شاهنامه را می
توان دورۀ گذار از زمان نیمه اساطیری تا زمان تاریخی در این اثر ادبی خواند.  به همین انگیزه، داستانهای این دوره آمیخته ای از وقایع عینی تاریخی و افسانه های رایج زمان نگارش منابع مورد استفاده فردوسی در سرودن شاهنامه اند.  در این نوشته ردیابی واژه های عربی شاهنامه را بنا بر منبع مورد استفادۀ گفتار پیش دنبال می نمایم؛ از پادشاهی اسکندر تا پادشاهی اشکانیان، و به دو داستان آتش زده شدن تخت جمشید و مقاومت آریوبرزن از نگاه شاهنامه می پردازم.  بقیه مطالب قابل بررسی این بخش را به گفتارهای دیگر وا می گزارم. و اماا از پایان:

1.  در همۀ داستان فتوحات اسکندر در امپراتوری ایران هیچ اشاره ای بنام رهبری یک گروه چریکی مقاوم بنام آریوبرزن نرفته است.  بنا بر شاهنامه، اصولا، همه جنگهای اسکندر با ارتش دارا ست که داریوش سوم هخامنشی است. به احتمال قوی نظام حکومتی ایران در آن زمان آنچنان متمرکز بوده است که فرصت ابراز وجود به نیروهای مقاومت محلی و مردمی نمی داده است که بتوانند با مبارزات چریکی ارتش منظم دشمنان مهاجم را مستأصل نمایند.

2. در هیچ جای داستان فتوحات اسکندر در شاهنامه اشاره ای به آتش زدن تخت جمشید نرفته است.  حال این که از سقوط استخر یکی ازچند پایتخت هخامنشی سخن رفته ولی هیج ذکری از آتش زدن استخر نیز نرفته است.  بر عکس، برخورد اسکندر به هنگام فتح استخر همراه با ملاطفت گزارش شده است:

سکندر بیامد به استخر پارس

که دیهیم شاهان بد و فخر پارس

خروشی بلند آمد از بارگاه

که ای مهتران نماینده راه

هر آن کس که زنهارخواهد همی

ز کرده به یزدان پناهد همی

همه یکسره در پناه منید

بدانید اگر نیک خواه منید

همه خستگان را ببخشیم چیز

همان خون دشمن نریزیم نیز

ز چیز کسان دست کوته کنیم

خرد را سوی روشنی ره کنیم

که پیروزگر دادمان فرهی

بزرگی و دیهیم شاهنشهی

 

3.  واژگان عربی از پادشاهی اسکندر تا پادشاهی اشکانیان  

در آینده بنا بر فرصت برای هر یک از این واژه ها حداقل یک بیت نمونه خواهم افزود

1. قلم

2. کفن

3. شهد

4.  مکافات

5.  خادم

6.  جهیز

7.  صید

8.  قدح

9.  سفله

10.  ثریا

11.  شهره

12.  مغفر

13.  ولیکن

14.  ندیم

15.  علت

16.  قرطاس

17.  صفت

18.  لیک

19.  منشور

20.  خلعت

21.  شوم

22.  آلت

23.  نجوم

24.  طبع

25.  مغناطیس : واژۀ معرب

26. نِعم

27.  عنوان

28.  منقش

29.  حرام

30.  خرطوم

31.  زحل

32.  نفت

33.  ماتم

34.  حرم

35.  بیت الحرام

36.  قصر

37.  زورق : واژۀ معرب

38.  ملک

39.  مصور

40.  صورت

41.  تهدید

42.  عراده

43. منجنیق  : معرب

44.  سریر

45.  وزیر

46.  بلور

47.  قبا

48.  جزع

49.  کوکب

50.  طبق

51. صندل :  معرب

52.  عمود

53.  معدن

54.  حمایل

55.  دهر

56.  حکم

57.  قصب

58.  طراز

59.  مشتری

60. روح القدس

61.  شماس

62.  زنار : معرب

63.  وفا

64.  دنیا

65.  قوس و قزح

66.  ملمع

67.  خز؟

68.  شیز :  معرب

69.  حاجت

70.  جواز

71.  ابلهی

72.  تدبیر

73. الماس : معرب

74.  مشعل

75.  نظاره

76.  نعل

77.  تل

78.  رطل

79.  کتف

80.  حیوان

81. فردوس : معرب

82.  الله اکبر

83.  شمع

84.  بنا

85.  منقاز

86.  صور

87.  موج

89.  سد

90.  قندیل

91.  عنان

92.  طرایف

93.  عقاب

94.  تشویر

95.  قاقم

96.  ملاح

97.  بُرد

98.  سله

99.  ملوک

100.  طوایف

101.  عجب

102.  عهد

103.  عماری

104.  مهندس

105.  بوق

106.  جواز

107.  آفاق

 

 

چهاردهم خرداد 1388

اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

معدن ز ایوان

Manoucher Avaznia


معدن

ز ایوان شاهان سرش برتر است

که ایوان تو معدن گوهر است

 

حمایل

بدو گفت قیدافه گر خنجرت

حمایل بدی پیش من بر برت

 

دهر

که برگشت روز بزرگان دهر

ز اختر تو را بشتر بود بهر

 

حکم

بر او راند هم حکم اخترشناس

کزو ایمنی باشد اندرهراس

 

قصب

بخندید زآن چاره در زیر لب

دو بسد نهان کرد زیر قصب

 

طراز

همی چاره جست آن شب دیریاز

چوخورشید بنمود چینی طراز

 

مشتری

چو قیدافه را دید بر تخت گفت

که با رأی تو مشتری باد جفت

 

زنار؛ شماس؛ روح القدس

به زنار و شماس و روح القدس

کزین پس مرا خاک در اندلس

نه بیند، نه لشکر فرستم به جنگ

نیامیزم از هر دری نیز رنگ

 

وفا

به جان یاد دارم وفای تو را

نجویم به چیزی جفای تو را

 

دنیا

همی از درت باز گردد به چیز

همه چیز دنیا نیرزد پشیز

 

قوس و قزح

زمرد بر او چارصد پاره بود

به سبزی چو قوس و قزح نابسود

 

ملمع

ز چرم گوزن ملمع هزار

همه رنگ و بی رنگ او پر نگار

 

خز؟ شیز :  معرب

ز دیبای خز چارصد تخته نیز

همان تخته ها کرده از چوب شیز

 

حاجت

بپرسید پس شاه فرمانروا

که حاجت چه باشد شما را به ما؟

 

جواز

جوانی که آید به ما بر دراز

هم از روز پیری نیابد جواز

 

ابلهی

ز بهرکسان رنج بر تن نهی

ز کم دانشی باشد و ابلهی

 

تدبیر

گذر یافتی، بودمی من همان

به تدبیر بر گشتن آسمان

 

الماس : معرب

ز یک سو فراوان بیامد گراز

چو الماس دندانهای دراز

 

مشعل

همان بیکران آتش افروختند

به هر جای  مشعل همی سوختند

 

نظاره

سکندر بر آمد بر آن کوه سر

نظاره بر آن مرد با سیم و زر

 

عُمر

هر آن کس که دارد روانش خرد

جهان را به عمری همی بسپرد

 

نعل

اگر لشکر آری به شهرهروم

نبینی ز نعل و پی اسپ بوم

 

تل؛ رطل

یکایک بسختیم و کردیم تل

ابا گوهران هر یکی سی رطل

 

کتف

زره کتف آزادگان را بسوخت

ز نعل سواران زمین برفروخت

 

حیوان

چنین گفت روشندل پرخرد

که هرک آب حیوان خورد کی مرد؟

 

فردوس : معرب

ز فردوس دارد بر آن چشمه راه

بشوید بر آن تن بریزد گناه

 

الله اکبر

چو لشکر سوی آب حیوان گذشت

خروش آمد الله اکبر ز دشت

 

شمع

دگر مهره باشد مرا شمع راه 

به تاریک اندر شوم با سپاه 

 

بنا

کنون که آمدی هیچ یدی زنا

وگر کرده از خشت پخته بنا 

 

منقار

به سوی عمود آمد از تیره خاک

به منقار چنگالها کرده پاک

 

صور

سرافیل را دید صوری به دست

بر افراخته سر ز جای نشست

 

موج

چو تنین از آن موج بردارد ابر

هوا برخروشد به سان هژبر

 

سد

از آن نامور سد اسکندری

جهانی برست از بد داوری

 

قندیل

همه خانه قندیل های بلور

میان اندرون چشمه آب شور

 

عنان

بسی چیز دیدی که آن کس ندید

عنان را کنون باز باید کشید

 

طرایف

ز چیزی که باشد طرایف به چین

ز زرینه و اسپ و تیغ و نگین

 

شوم

یکی بازپرسش که باشم ز روم

چو پیش آید آن گردش روز شوم

 

عقاب

زبانش به کردار برنده تیغ

به چربی عقاب اندر آرد ز میغ

 

تشویر

سکندر به رخ رنگ تشویرخورد

ز گفتار او بر جگر تیر خورد

 

قاقم

ز سنجاب و قاقم، ز موی سمور

ز گستردنیها و جام بلور

 

ملاح

چو ملاح روی سکندر بدید

سبک زورقی بادبان برکشید

 

بُرد

ده اشتر ز برد یمن بار کرد

دگر پنج را بار دینار کرد 

 

سله

دگر سله زعفران بد هزار

ز دیبا و هر جامه ای بیشمار

 

ملوک؛ طوایف

بر آن نامداران جوینده کام

ملوک طوایف نهادند نام

 

عجب

یکی کودک آمد زنی را به شب

بدو ماند هر کس که دیدش عجب

 

عهد

یکی  عهد بنوشت تا هر یکی

فزونی نجوید ز دهر اندکی

 

عماری

ابا باره و برده و نیک خواه

عماری بسیچید با او به راه

 

مهندس

اگر برگرفتی ز مردم شمار

مهندس فزون آمدی صدهزار


بوق

نجویی همی نالۀ بوق را

به سند آمدت بند صندق را

 

آفاق

بجست آنچ هرگز نجسته است کس

سخن ماند ازو اندر آفاق و بس

 

 

گذشتم ازین سد اسکندری

همه بهتری باد و نیک اختری


Manoucher Avaznia

نجومی آلت که

Manoucher Avaznia


نجومی

آلت

که افزایش آب این جام چیست؟

نجومی ست گر آلت هندویست

 

طبع

همی طبع اختر نگه داشتند

فراوان در این روز بگذاشتد

 

مغنیاطیس

تو از مغنیاطیس گیر این نشان

که او را کسی کرد ز آهنکشان

 

نعم

ز شاهنشه اسکندر فیلقوس

فروزندۀ آتش و نعم و بوس

 

عنوان

بر این گونه عنوان، بر این سان سخن

نیامد به ما ز آن کیان کهن

 

منقش

بدین نامه ما نیکوی خواستیم

منقش دلت را بیاراستیم

 

حرام

ببخشم شما را همه گنج اوی

حرام است بر لشکرم رنج اوی

 

خرطوم، هوا، زحل

که خرطوم او از هوا برتر است

ز گردون مر او را زحل یاور است

 

نفت

به گردون براندند بر پیش شاه

درونش پر از نفت کرده سیاه

 

ماتم

وزآن جایگه شد بر تخت فور

بر آن جشن ماتم؛ بر این جشن سور

 

حرم

سکندر بیامد به سوی حرم

گروهی از او شاد و بهری دژم

 

بیت الحرام

خداوند خواندش بیت الحرام

بدو شد همه راه یزدان تمام

 

قصر

چو برگشت و آمد به درگاه قصر

ببخشید دینار چندی به نصر

 

زورق

سپه را بفرمود تا هر کسی

بسازند کشتی و زرق بسی

 

مَلِک 

ملک بود قیطون به مصر اندرون

سپاهش ز راه گمانی فزون

 

مصور؛ صورت

ز لشکر سواری مصور بجست

که مانند صورت نگارد درست

 

تهدید

که من قیصران را به فرمان شوم

بترسم ز تهدید و پیچان شوم

 

عراده؛ منجنیق

سکندر بفرمود تا جاثلیق

بیاورد عراده و منجنیق 

 

سریر

بفرمود تا پیش او شد وزیر

بدو داد فرمان و تاج و سریر

 

بلور

چو آتش همی راند مهتر ستور

به کوهی رسیدند سنگش بلور

 

قبا

ز زربفت پوشیده چینی قبای

فراوان پرستنده پیشش بپای

 

جزع

زبر پوششی جزع بسته به زر

بر او بافته دانه های گهر

 

کوکب

نهادند یک خانه خوانهای ساج

همه پیکرش زر و کوکبش عاج

 

طبق

طبق های زرین و سیمین نهاد

نخستین ز قیدافه کردند یاد

 

صندل؛ عمود

زمینش همه صندل و چوب عود

ز جزع و پیروزه او را عمود


Manoucher Avaznia

و ابیات

Manoucher Avaznia


قلم

بفرمود تا پیش او شد دبیر

قلم خواست چینی و رومی حریر

 

کفن

بر آیین شاهان کفن ساختم

ورا زین جهان تیز پرداختم

 

شهد

پرستنده و تاج شاهان و مهد

هم آن را که خوردی از آن شیر و شهد

 

مکافات

از آن دخمه و دار وز ماهیار

مکافات بدخواه جانوشیار

 

خادم

ابا خویشتن خادمان بر به راه

ز راه و ز آیین شاهان مکاه

 

جهیز 

دلارای برداشت چندان جهیز

که شد در جهان روی بازار تیز

 

صید

یکی شاه بد هند را نام کید

نکردی جز از دانش و رای صید

 

قدح 

چهارم قدح کاندرو ریزی آب

نه ز آتش شود کم نه از آفتاب

 

سفله

به دل سفله باشد، به تن ناتوان

به آز اندرون نیز تیره روان

 

ثریا 

به کردار ماهی به دریا رود

گر از بدکنش بر ثریا شود

 

شهره

نه درویش یابد ازو بهره ای

نه دانشپژوهی و نه شهره ای

 

مغفر

از آن مرز کس را به مردم نداشت

ز ناهید مغفر همی برگذاشت

 

ولیکن

ولیکن برین گونه ناساخته

بیایم دمان گردن افراخته

 

ندیم

به ده سال اگر با ندیمان بهم

نشیند نگردد می از جام کم

 

علت

سوم، آنکه دارم یکی نو پزشک

که علت بگوید چو بیند سرشک

 

قرطاس

نشستند پس فیلسوفان به هم

گرفتند قرطاس و قیر و قلم

 

صفت

به نامه هر اندام را زو یکی

صفت کرده بودند لیک اندکی

 

منشور

چو منشور و عهد من او را دهید

شما با فغستان بنه بر نهید

 

خلعت 

ورا خلعت و نیکوییها بساخت

ز دانا پزشکان سرش بر فراخت

 

لازم به یادآوریست که بسیاری از این لغات و لغاتی که در گفتار پیش در این خصوص آمده اند بارها و بارها در شاهنامه تکرار شده اند.

همچنین، غرض از ذکر دو موضوع معروف آریوبرزن و آتش زدن تخت جمشید یا استخر و جستجوی ردپای آنها در شاهنامه جعلی بودن این داستانهاست.  به نظر می رسد نخستین خالقان هر دوی این داستانها دیدور مورخ رومی و برخی منابع زرتشتی زمان ساسانی باشند که هر دوی آنها اولا چند صد سال از زمان وقوع حوادث فاصله دارند و هر کدام دلایل خاص خود برای آفریدن داستانها داشته اند.  دیودور مورخ رومی زمان گسترش امپراتوری روم به سوی خاوراست که ادعای میراث داری اسکندر و تمدن معروف به هلنیستیکی را می پرورد. سرداران چندی از رومیان در نبرد با اشکانیان بر سر ارمنستان و بین النهرین از خدنگ و تیر پارتی: تیر آرش، یا شکست خوردند یا جان از دست دادند.  دیودور از این موضوع پریشان است و داستانهایی شبیه تنگه ترموپیل و آتش زدن معبد معروف آتن در زمان خشایارشا را درشکل نیروی پایداری آریوبرزن و آتش زدن تخت جمشید اسکندر دوباره می سازد. شباهت این دو داستان شگفت انگیز است.

دستگاه دیانت رسمی زرتشتی ساسانی نیز نیازمند توجیه قدمت حاکمیت معنوی خود بر شاهان هخامنشی بود و داستان آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر را توجیه خوبی برای از میان رفتن متون زرتشتی یافت. در حالیکه دیودور بالاتر از سیصد سال با اسکندرفاصله زمانی دارد؛ ومتون زرتشتی ساسانی دست کم ششصد سال از اسکندر فاصله دارند.   با همه این احوال، دلایل باستانشناسی نشانگر ناتمام بودن ساختمان کاخ تخت جمشید در زمان حمله اسکندراند؛ جشن پیروزی اسکندر در تخت جمشید، بدمستی، دسیسۀ همخوابه یونانی اش، و آتش زدن کاخ شکوهمند هخامنشی بماند. 

 


Majid

And......................

by Majid on

The verdict is.......WHAT?

 

Ferdowsi was "az bikh Arab"...............happy now? Move on.

 

BTW

Haji agha, how is everything in "suks to Canada"?

 


Niloufar Parsi

منوچهر خان

Niloufar Parsi


منظور شما کاملا واضح است.

دست شما درد نکنه.


Orang Gholikhani

....

by Orang Gholikhani on

کاملا با سور ی موافقم

فردوسی حماسه سرا بوده نه تاریخ نویس وگرنه باید رفت تحقیق کرد که آیا دیو سفید یا سیمرغ وجود داشته اند یا نه؟

اگر هم کلمات عربی استفاده کرده نوش جانش حتما در آن شعر آن کلمه زیباترین انتخاب بوده. هنرمند آزاد است آنچه میخواهد انجام بدهد بعدش باید دید که نتیجه زیباست یا نه.

بقول فروغ پرواز را بخاطر سپار نه اینکه پرنده مال کجا بود.

قربانت اورنگ


Manoucher Avaznia

سوری عزیز

Manoucher Avaznia


ممنون از نظر.


Souri

......

by Souri on

خوب، تا اینجا ما فهمیدیم که فردوسی در عصر حاضر، حد اقل یک دشمن سر سخت ستیزه جو داره و اسمش منوچر عوض‌نیاست. مرسی‌.

منوچهر جان،  منظورت چیه؟ چی‌ رو می‌خوای ثابت کنی‌؟ راستش انقدر در
این جزییات غرق شدی که داری ما رو هم غرق میکنی‌، اصل مطلب داره فراموش
میشه. من اصلا دیگه یادم نیست که شما میخواستی چی‌ رو در مورد فردوسی ثابت
کنی‌؟ ممکنه دوباره توضیح بدی؟ که فردوسی صرفا از کلام فارسی‌ استفاده
نمیکرده؟ یا اینکه فردوسی هم مثل بقیه شعرای اون زمان، مدیحه گوی بوده؟ من
که هیچ سرم درنمیارم. اینهمه وقت صرف کردن سر یک موضوع بی‌ اهمیت؟ بابا
آخه این فردوسی چه هیزم تری به شما فروخته، جانم؟