علم یقین

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
25-Dec-2009
 

نگه از پنجره می اندازم،

بامداد آمده باز.

 

باورم نیست هنوز

ره خود را آرام

تا بن کوچۀ ما آمده است.

 

کوی و بازارچه اما خالیست.

شاید اینجا کس نیست.

شاید آن جام بلورین حیات

جا به جا بشکسته است؛

بادپایان جهان-تاز امید 

هم، نفس ببریده ست.

 

روز هم سبقۀ پرواز کبوتر دارد

سایه اش سنگین است.

چه بگویم امروز

نه درین دشت بلندا پیداست.

چشم خاکستری سرد افق

نه فراتر ز تل برفی همسایۀ ما می بیند.

 

نای باد و سخن مهر دگر افسرده است

آسمان پژمرده است.

 

من یقینی دارم

که درون رگ و پیوند خیابان غبارین امروز

در دم سرد کسان

نفسی دورتر از پرتو شورافکن فکر

زندگانی جاریست؛

همره فقر و غنا.

 

تلخ و شیرین اما

تفته در گرمی جانزای امید

می رود رود حیات.

 

گفتم این دانش بنهفته خویش

با زبان ایجاز

با تو قسمت بکنم.

باورت نیست مگر علم یقین؟

 

چهارم دیماه 1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Souri

Beautiful, Absolutely beautiful...

by Souri on

Manouchehr aziz,

Lovely poem. Sweet and soft. Thank you .


Monda

من یقین دارم

Monda


 

در دم سرد کسان

نفسی دورتر از پرتو شورافکن فکر

زندگانی جاریست؛ 

Absolutely Manuchehr.