ارغنون


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
17-Nov-2009
 

بر سر اندرز استاد آمدم

با شتاب این ره چنان باد آمدم

تا که این گفتار را جایی برم

پیش از آن که جمله از خاطر برم

گفتم ای مرد هنرجوی جوان

یک نفس تو منطق الطیر را بخوان

سینۀ اندیشه ات را باز کن

جست و کاو این کتاب آغاز کن

منطق الطیر علم و برهان ره است

دست خودبینان از آن بس کوته است 

زی من آن برهان پرواز آمده

ارغنونی بس خوش آواز آمده

گفتگوی مرغها با دوستان

چون نسیمی که وزد بر بوستان

غنچۀ دل را بسی خندان کند

بوی عشقی در چمن گردان کند

بوی گل چون که درآید در مشام

یاد گل می آورد در یک کلام

هفت شهر عشق آنجا آمده

نی به درس و مشق این دانشکده

منطقش آسان؛ لغاتش روشن است

منظرش چون نوشکفته گلشن است

داستانی همچو شیرین انگبین

در رگ و پیوند آن جاری ببین

هر نفس یک صحنۀ نو می رسد

از جمال هور پرتو می رسد

بس حکایتهای شیرین دارد او

نکته هایش در ظرافت همچو مو

از درشتیها و از تنگیّ راه

می دهد صد آگهی ناگاه و گاه

با لطافت می براند هر سخن

با زلالی عاری از دستان و فن

فهم آن را می نمایی بی سخن

بشنو این نکته ز ییری همچو من

 

با سپاس آن نکته ها آموختم

پاره شکی در کنارش دوختم

با همه ناباوریها راه خود

سوی دیگر کردم از همراه خود

باری آن فرزانۀ شیرین زبان

خوش سخن با لهجۀ شیرازیان

آشنایی با فریدی دادمی

کز نسیمش بوی مهر آید همی

 

بیست و ششم آبان 1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

ابی آقا؛

Manoucher Avaznia


سپاس

 

یادم از آن دلستانی آمدی

در همهدانه به حوض یخ زدی

چون که در روز ازل طاهر بزاد

در زمستانی به یخ زد مرد راد    


ebi amirhosseini

منوچهر جان,با سلام ....

ebi amirhosseini


 

در عجم افتاد خلقی از عرب

ماند از رسم عجم او در عجب

در نظاره می‌گذشت آن بی‌خبر

بر قلندر راه افتادش مگر

دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن

هر دو عالم باخته بی یک سخن

جمله کم زن مهره دزد پاک بر

در پلیدی هریک از هم پاک تر

هر یکی را کردهٔ دزدی به دست

هیچ دردی ناچشیده جمله مست

چون بدید آن قوم را میلش فتاد

عقل و جان بر شارع سیلش فتاد

چون قلندریان چنانش یافتند

آب برده عقل و جانش یافتند

جمله گفتندش درآ ای هیچ کس

او درون شد بیش و کم این بود بس

کرد رندی مست از یک دردیش

محو شد از خویش و گم شد مردیش

مال و ملک و سیم و زر بودش بسی

برد ازو در یک ندب حالی کسی

رندی آمد دردی افزونش داد

وز قلندر عور سر بیرونش داد

مرد می‌شد همچنان تا با عرب

عور و مفلس، تشنه جان و خشک لب

اهل او گفتند بس آشفته‌ای

کو زر و سیمت، کجا تو خفته‌ای

سیم و زر شد، آمد آشفتن ترا

شوم بود این در عجم رفتن ترا

دزد راهت زد، کجا شد مال تو

شرح ده تا من بدانم حال تو

گفت می‌رفتم خرامان در رهی

اوفتاده بر قلندر ناگهی

هیچ دیگر می‌ندانم نیز من

سیم و زر رفت وشدم ناچیز من

گفت وصف این قلندر کن مرا

گفت وصف اینست و بس قال اندرا

مرد اعرابی فنایی مانده بود

زان همه قال اندرایی مانده بود

پای درنه یا سر خود گیر تو

جان ببر یا نه به جان بپذیر تو

گر تو بپذیری به جان اسرار عشق

جان فشانان سرکنی در کار عشق

جان فشانی و بمانی برهنه

 ماندت قال اندرایی دربنه

 منطق الطیر

*********************************

مثل همیشه زیبا و دلنشین

سپاس

Ebi aka Haaji


Manoucher Avaznia

ژاله جان؛

Manoucher Avaznia


من از آن جایی که یک "خان" گشته ام

هم سخن با قلب و با جان گشته ام

 

با درود بر شما

راست می گویی.  خاور امریکای شمالی خزانهایی خیال انگیز دارد.  من هم دنبال رد پایی از شما بودم که نمی یافتم.  امید که پدرارجمند شما در آرامش مبسوط الهی به سر برند.

شاد باشی و سپاس از مهربانی شما


Jaleho

منوچهر خان بسیار عزیز

Jaleho


چون چند وقتی‌ بود که این سایت را نخوانده بودم از شعر‌های شما عقب
افتاده بودم. گفتید منطق الطیر، مرا یاد پدر عزیزم انداختید که مرید عطار
بود، و یادم افتاد به بعد از ظهر‌هایی‌ که با صرف چای و آبنبات قیچی گوش
میدادیم به ایشان که برای ما منطق الطیر میخواند، توضیح میداد و از اثر
آن‌ بر مولانا تعریف میکرد. بعد هم یک نوار شجریان یا شهیدی می‌‌گذاشتند و
خودشان بیشتر حال میکردند!

حالا رفتم به بلاگ‌های قبلی‌ شما  که میس کرده بودم و بسیار لذت بردم
به خصوص از شعر "استاد خزان" که خیلی‌ لطیف بود. پیداست که شما هم در
کانادا شانس مرا در حوالی بوستن و پائیز زیبای آن‌ دارید! کوچ غاز‌های
کانادا، و رنگ امیزی بی‌ نظیر. همینطور سری پیشگفتار و سبز باشید خیلی
عالی‌ بود. خوش حالم که این بلاگ‌های با آرزش باقی‌ ماند تا من آن‌‌ها را
بخوانم!

مثل همیشه، مرسی‌ برای جلا دادن به روز ما.