نپژمردن

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
23-Jun-2009
 

تمام دهر حیران است ازین شهدی که ما خوردیم.

شگفتیها نمود استاد ازین راهی که ما بردیم.

چها بنهفته در این می که سحر زندگی دارد؟

زبان چامه بگشودیم از آن دولت چو برخوردیم.

چه می ترسانییَم از مرگ باغ زندگی؛ ای دل؟

چه سان بُد لحظه ای ما را که خوش خوردیم و نامُردیم؟

کنون کز خاک روییدیم به روی ما بتاب؛ ای خور،

چه سود آن روز اگر تابی که ما در خاک افسردیم؟

اگر با غارت توفان جدا شد شاخه ای از ما

ندید آن دیدۀ بینا که ما هرگز نپژمردیم؟

هوای صحبت دلبر به ما روح دلیری داد،

وگرنه آن شجاعت کو که گوید ما چنین گُردیم؟

بگو: "چهری نیاز تو به لعل لعبت یار است؛

بجوی آن بادۀ صافی که در پنجاه ما دُردیم".

 

دوم تیرماه1388 

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Nkminea

Thank you for sharing these

by Nkminea on

Thank you for sharing these emotional thoughts so beautifully spoken.


Manoucher Avaznia

Noosh Afareen:

by Manoucher Avaznia on

Thanks.


Noosh Afarin

Thank you, dear Mr. Avaznia!

by Noosh Afarin on

 

I enjoyed this poem very much . 

اگر با غارت توفان جدا شد شاخه ای از ما

ندید آن دیدۀ بینا که ما هرگز نپژمردیم؟

 

 

 

 

ایران احتیاج به شاه الله هان نوکر یا خر خمینی پرستان حزب الله ندارد.
«مرحم زخم  ایران و ایرانیان ازادی است»


Manoucher Avaznia

سوری گرامی؛

Manoucher Avaznia


سپاس


Souri

ایرج جنتی عطایی , مرا به خانه ام ببر

Souri


 

شب آشیان شبزده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن

چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند
که شب ، ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر
اگر چه خانه ، خانه نیست


Souri

اردلان سرفراز , خاک خسته

Souri


ای زمین خشک و تشنه
ای که در تو ریشه دارم
ای همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگی را
با نفس هام می شمارم
یه روز اینجا باغی بود
شب اگه بود چراغی بود
اما همین که شب شکست
جاش یه شب تازه نشست..............

Souri

Very nice

by Souri on

Thank you Manouchehr jan. Your poem give me more hope tonight. I'm very desperate

چه می ترسانییَم از مرگ باغ زندگی؛ ای دل؟