پرتو یار

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
17-May-2009
 

ما چو کاهیم و کهن دلدار ما چون کهربا

که ز مغناطیس او هرگز نمی گردیم جدا.

دم به دم در جوی عشق او روانیم همچو آب

می وزیم آسیمه سر بیخود ز خویش و دردها.

آتش صد شور می توفد به کنه جان ما

ما بدو مشغول و او دیوانه اندر عشق ما.

گرمیِ خورشید خاور می رسد از کیش مهر

او کجاا احوال ما داند که شد از دل رها؟

ما درین سردابه می سوزیم و دودی بر نخاست

با چنین شعله که می جوید علاج آب را؟

با همه خاموشی و افسرده گی ای بوالعجب

عالم پیدا کند دریوزه گی شمعی ز ما.

لاف عشقی می زند چهری به گاه بامداد

پرتو یارم شُدستش شاید اینک رهنما.




بیست و چهارم اردیبهشت1388

اتاوا

شدستش: شده است او را


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

ابی جان

Manoucher Avaznia


گفتند به جهان همنفسی اولی تر

از حضرت عشق نیست کسی اولی تر

باید که برم سجده به جای قدمش

چون آن نبود خار و خسی اولی تر

 


ebi amirhosseini

منوچهر جان

ebi amirhosseini


چون وصل نیامد به کسی اولی تر

بی همنفسی هر نفسی اولی تر

چون نیست به وصل او رسیدن ممکن

در هجر گریختن بسی اولی تر

 عطار

Ebi aka Haaji


Manoucher Avaznia

ابی جان

Manoucher Avaznia


تاریک شدست همه جهانم چو شدی

خورشید جهانِ روشنایی بازآ

بگرفت مرا سخت دل از خویِ ریا

ای رسته ز خصلت ریایی بازآ

چون دولت جمشیدیِ تو رفت ز دست

بر خیز و براین در به گدایی بازآ

نایت اگر از نوحه گری افتاده است

جانم به ره نغمه سرایی بازآ

چهری که ترا عمر شد اندر غم دوست

در محفل یاران خدایی بازآ


Manoucher Avaznia

مورچه عزیز

Manoucher Avaznia


سپاس از لطف شما


ebi amirhosseini

برای چهری عزیز...

ebi amirhosseini


آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ

شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد

گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی

وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان

جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی

گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ

 

Ebi aka Haaji


Manoucher Avaznia

شراب سرخ گرامی؛

Manoucher Avaznia


تو با جمال جمیلی که می نمایی خوش

زمان ترک خامه رسید؛ دگر هنر نمی خواهم

چنانکه چون تو همایی چو سایه اندازد

دگر ز کرکس و سایش به سرنمی خواهم


Manoucher Avaznia

سوری جان؛

Manoucher Avaznia


مفهوم عشق متقابل انسان و خدا بارها در مثنوی به تفصیل بیان شده است.

 

سپاس


Souri

moorche jan: sad afarin!!

by Souri on

All the beautiful poems here, of Manouchehr, Redwine and yours, from Bahmani....made me craving for a Moshaereh blog again!!

I'd already asked for a new Moshaereh blog, waiting Mr Yassari's decision. You rock girl, thank you.


Moorche

اقای شراب سرخ!

Moorche


 

 


 مرسی که یادی از شاعرگرامی محمد علی بهمنی کردید. این شعر او را سالهات بر روی جلد یکی از دفترچه هایم دارم :

نگاه مي کني و من زشوق مي ميرم
شبانه هاي مرا مي شود سحر باشي

و مي شود که از اين نيز خوبتر باشي
تداوم من و دريا و آسمان با تو

هميشگي ست ، - اگر هم تو رهگذر باشي
نيازمند توام مثل زخم لب بسته

خوشاتر آنکه تو گهگاه نيشتر باشي
غروب و سوختن ابر و من تماشايي ست
 
ولي مباد تو اينگونه شعله ور باشي
ببين چه دلخوشي ساده اي : همينم بس
 
که ياد من - به هر اندازه مختصر باشي
چقدر دفتر کم رنگ و روح مي گيرد

تو در حواشي اين متن هم اگر باشي
دوباره جذبه به پرواز مي دهد شعرم

کبوتران مرا گر تو بال و پر باشي
نگاه مي کني و من زشوق مي ميرم
هميشه بهر من اي چشم خوش خبر باشي

من عاشق خطري با توام - خوشا آنروز
که بي دريغ تو هم عاشق خطر باشي

 

 

 

مورچهء فرنگی


Moorche

اقای عوض نیا عزیز؛

Moorche



بیت بیت این شعر منو برد:
 به اون دیاری که بوی تنش ، از عطر گل اقاقیساست
توی چشای  ادماش ... پر از یرنگی و صفاست.

به شما و کارهایتان بسیار افتخار میکنم، پایدار باشید.

مورچهء فرنگی


Red Wine

...

by Red Wine on

سكوت من از فرياد دل نباشد! تقديم به عاشقين واقعي.

 

هم از تو هيچ درين رهگذر نمي خواهم
و هم حضور تو را مختصر نمي خواهم


تو كه از من و پنهان من خبر داري
كسي كه نيست زمن بي خبر نمي خواهم


به اندازه يه غزل عاشقانه با من باش
من اينو مي خواهم و از اين بيشتر نمي خواهم


Souri

beautiful!

by Souri on

آتش صد شور می توفد به کنه جان ما

ما بدو مشغول و او دیوانه اندر عشق ما

Manouchehr jaan, khosh be haalet   (-: