کدو , جادوگر و جارو

کدو , جادوگر و جارو
by Anahid Hojjati
17-Oct-2011
 

 

تابستان شهر من
مانند مهمانی با ناز و  ایرانی‌
امسال دیر آمد

به دعوت‌نامه‌های مکرر ما
به شکل عینک آفتابی
بلوز رکابی یا شاید دامن کوتاهی
تابستان هرگز نه زد آری
نه مثل یک عروس یاغی
 نه از خود بیرون داد
فقط ناز داشت
امسال دیر آمد
برای شام هم،
سالادی خواست
فقط از میوه‌های تابستانی
نگران اندام زیبای خود بود


اکنون ما آورده ایم کدو
جادوگر و نیز جارو
تا تابستان را از شهر خود بیرون کنیم
آخر امسال دیر آمد
قصد رفتن هم ندارد


 
آناهید حجتی


Share/Save/Bookmark

Recently by Anahid HojjatiCommentsDate
This is how it happened
-
Jul 24, 2012
یک نهر در شهر
1
Jul 23, 2012
Legendary Patience
2
Jul 18, 2012
more from Anahid Hojjati
 
Anahid Hojjati

English translation could work as a song?

by Anahid Hojjati on

Since today is Halloween, I thought of translating this poem to English. However, a song version of it came more to my mind. Something like;

We invited summer to city by the Bay -

Wore tank tops,short skirts in the May -

Sunglasses covered eyes on cloudy day -

Beautiful summer, queen of warmth and ray -

Came late to our city by the bay -

Asked for fruit, barely had she said :"hey" -

Beautiful summer, queen of warmth and ray -

We got pumpkins, witches on brooms made of hay-

 We will say Goodbye to summer in the Bay -

 She does not know how to part her way

 Beautiful summer, queen of warmth and ray -

or something like this.

 


Anahid Hojjati

Dear Divaneh, thanks for quote from Omran Salahi

by Anahid Hojjati on

I would love to write about him but it will not be in next few days.   As far as Kadoo not veing able to do much, here is what I wrote:

 گفتم کدو جادوگر
گرما کنند دربدر
گفتی کدو گر کسی بود
نمی شد اینقدر توخالی
گر گویم
 رازست با جادوگر
شاید نویسی
درین مکان آی سی
این عجوزه گر قدرتی داشت
خود صورت زیبا می کرد
آنگه بگویم اما
نه کار است کارِ کدو
نه از جارو نه جادو
این بود شعر و قصه
نه اعتقاد و باور

Thanks for reading and your great comment.


divaneh

هم پاییزی بود و هم تابستانی

divaneh


دست شما برای نوشتن این شعر فکاهی درد نکند. اما کدو اگر می توانست کاری کند برای خودش می کرد که مغزش را در نیاورند.

لطفآ آن بلاگ را راجع به عمران صلاحی بنویس. عمران نویسنده و شاعر برجسته ای بود و طنزهای بسیار خوبی می نوشت. این هم یک قطعه از ستون "حالا حکایت ماست" به یاد گرامی اش.

توزیع مشروب در میوه فروشی و تعویض روغنی - جراید

میوه فروش به مشتری: من می گویم که آب انگور خوش است

مشتری به تعویض روغنی: آب باطری هم دارید؟


Anahid Hojjati

Thanks Soosan jan for your comment

by Anahid Hojjati on

Yes, It was fun to write. I am glad that you had fun reading it.


Soosan Khanoom

Anahid Jan

by Soosan Khanoom on

What a refreshing and sweet poem ! I am sure you had as much fun writing it as we had reading it. 

thanks

: ) 


Anahid Hojjati

Thanks Faramarz

by Anahid Hojjati on

You write playful poetry too. I bet if you wrote one abut Halloween, it would be a good one.


Faramarz

Trick or Treat Anahid

by Faramarz on

Fun poem. Very playful. Thank you.


Anahid Hojjati

Dear Ari, MM, and Nazanin jan, thanks for your comments.

by Anahid Hojjati on

I am glad you liked this poem. I am really looking forward to Halloween with all the decorations and festive atomosphere. As far as this being the first Halloween poem in Farsi, I am not sure. As the occasion gets closer, if there have been other poems in the past with this subject, we might see them again being posted here and there..


Nazanin karvar

*

by Nazanin karvar on

بسیار خوب بود و شاد... 

:)

مرسی از شما آناهید جان 


MM

a friend's advice: don't be in a diet if you are a guest

by MM on

nice pic and words (as usual), and Ari said: the first Haloween poem in Farsi, as I recall too.


Ari Siletz

Beautiful!

by Ari Siletz on

First Haloween poem I have read in Farsi.


Anahid Hojjati

فکر اشعار طنزآمیز بودم .

Anahid Hojjati



دیشب چند شعر از «عمران صلاحی » خواندم که مرا خیلی نسبت به او کنجکاو کرد . سپس زندگینامه او را خواندم . سالگرد مرگ او همین دو هفته پیش بود . به فکر نوشتن بلاگی در موردش بودم و شاید همین حال و هوا , مرا به سوی نوشتن این شعر در باره تابستان و کدو و جارو برد  . چند تا از اشعارصلاحی را اینجا می نویسم :

به زبان خودشان

با درختی که زند سر به فلک
به زبان مِه و ابر
به زبان لجن و سایه و لک
به زبان شب و شک حرف مزن

با درختان برومند جوان
به زبان گل و نور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشان حرف بزن

--------------------------------------------------------------------
حادثه


نهاد زیر سرش صفحه‌ی حوادث را

و مثل حادثه‌ای روی آن دراز کشید.


یادش زنده باد .