در 1974، لوییس بونوئل(1) فیلمی به نام "شبح آزادی" ساخت و در 74 سالگی، پس از 45 سال فیلمسازی، هنوز هم با طنز سیاهش میلیون ها بیننده را بظاهر خنداند و در باطن در اندوهی عمیق فرو برد. پنج سال بعد در 1979، گروهی در ناکجا آبادی نزدیک، یک "جمهوری سوررئالیستی" بنا نهادند که زمامدارانش در طول سی سال، هر ساعت مردم را تا حد گریستن، اندوهگین کردند اما در باطن همه را به حد مرگ، خنداندند. در تمام این سال ها، با شنیدن و خواندن اخبار جمهوری آشنای سوررئالیستی، هر بار به یاد صحنه های فیلم "شبح آزادی" افتاده ام. به گمان من بنیان گزاران این جمهوری، از همان ابتدا تحت تاثیر آثار بونوئل، به ویژه "شبح آزادی" بوده اند و چه بسا بر مبنای "تئوری های توطئه" معمول در آن جمهوری، بتوان ادعا کرد که لوئیس بونوئل راحل که تا پنج سال پس از تاسیس آن جمهوری(1984) زنده بود، با بنیادگزاران آن سر و سری داشته و دستی از پشت، در تاسیس آن جمهوری سوررئالیسیتی داشته است! ولی برای گفتن "مرگ بر بونوئل"، 25 سال دیر شده است!
در صحنه ای از "شبح آزادی"، آقایی که نگران سلامتی خویش است و برای معاینه نزد پزشک می رود، به دلیل سرعت بسیار بالا، توسط پلیس متوقف می شود. وقتی پلیس می گوید شما با این رانندگی جان بسیاری را بخطر می اندازید، راننده با قیافه ای حق بجانب می گوید وقت دکتر دارم و ممکن است دیر برسم. پزشک، گزارش ها و نتیجه ی معاینات را یکی یکی بررسی می کند، عکس های رادیوگرافی را تماشا می کند و می گوید شما از من هم سالم ترید. اما سیگار نکشید چون سرطان دارید. وقتی بیمار از شدت شوک وارده، مات نگاهش می کند، پزشک پاکت سیگارش را پیش روی مرد می گیرد و می پرسد؛ سیگار؟
در حالی که گروه گروه مخالفین در جمهوری سوررئالیستی به اتهام های واهی "قاچاق"، "اقدام علیه امنیت کشور"، "تلاش برای سرنگونی نظام" و غیره و غیره اعدام می شوند، مسوولین جمهوری سوررئالیستی از نقض حقوق بشر در کشورهایی نظیر فرانسه، انگلیس و کانادا به سازمان ملل اعتراض می کنند. و دادستان قاتل و جانی خود را به عنوان نماینده ی حقوق بشر جمهوری سوررئالیستی به کنفرانس حقوق بشر به ژنو می فرستد، و آنجا هم پذیرفته می شود! اما همین که عده ای در کشورهای جهان آزاد و پیش روی دفتر سازمان ملل در ژنو تظاهرات اعتراضی راه می اندازند که قباحت دارد، مسوولین "آزاده ی" کنفرانس حقوق بشر سازمان ملل می گویند، از واقعه خبر نداشته اند!
پلیس جمهوری سورئالیستی که هر هفته به بهانه ی حفظ امنیت شهروندان "مانور قدرت" برگزار می کند، برای حفظ سلامتی خود، مردم را زیر خودروهای پلیس له می کند و رییس پلیس، فیلم های پخش شده ی این جنایت را جعلی و کار "دشمن" می نامد. از طرف دیگر می گوید چند خودروی پلیس را چند روز پیش دزدیده اند، بعید نیست اینها همان خودروهای دزدی بوده باشد (و تماشاگران متحیر می مانند که بالاخره فیلم ها جعلی ست یا خودروهای پلیس، دزدی ست)! پلیسی که دزدیده شدن خودروهایش را چند روز بعد اعلام می کند، نمی گوید چرا خودروهای دزدیده شده هم چنان با علامت پلیس جمهوری سوررئالیستی، جلوی چشم مردم و پلیس، تظاهر کنندگان را زیر می گیرد، می کشد و باز هم فرار می کند و... همین پلیس هوشیار و بیدار که مدعی ست تمام حرکات مشکوک را زیر نظر دارد، هرگاه در نقطه ای از جمهوری بمبی منفجر شود، یا افسران و درجه دارانش توسط عده ای به مسلسل بسته شوند، یا... مدعی می شود که بانیان اصلی انفجار یا ترور یا خرابکاری را تحت نظر داشته و چند روز قبل از "واقعه"، آنها را دستگیر کرده، چند ساعت بعد از واقعه هم این "اشباح جانی" را اعدام می کند! اما پلیس "همیشه بیدار" جمهوری سوررئالیستی نمی گوید چرا مسببین این خرابکاری ها همیشه در چند نقطه ی معین (سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان، لرستان و...) اعدام می شوند؟
در صحنه ای از "شبح آزادی" دختر کوچک خانواده که با پرستارش به گردش رفته. آقایی ناشناس در پارک، چند عکس به دختر بچه می دهد. دختر به خانه که می رسد عکس ها را به مادرش می دهد. مادر از دیدن عکس ها شوکه می شود و پرستار بچه را سخت سرزنش می کند که چرا اجازه داده آن مرد، چنین عکس هایی به دخترش بدهد. پدر و مادر مشغول تماشای عکس ها می شوند و با دیدن بعضی عکس ها، تحریک می شوند و زن، شوهرش را با شهوت می بوسد. وقتی بالاخره ما (تماشاگران فیلم) عکس ها را می بینم، چند کارت پستال از بناهای تاریخی شهرهای مختلف اروپا، عمدتن پاریس است. پدر عکس ها را به دخترش پس می دهد اما باری، برای تنوع هم شده، پرستار را بخاطر سهل انگاری در مراقبت از دخترش، اخراج می کند!
در جمهوری سوررئالیستی اتوبوس ها، کلاس های مدارس و دانشگاه ها و... به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شده اند و اگر زنی یا مردی، خدای ناکرده به قسمت جنس مخالف برود، اسلام به شدت بخطر می افتد اما در جاهای کوچک تر مانند تاکسی ها سه تا سه تا جنس مختلط روی هم سوار می شوند، و هیچ ککی اسلام را نمی گزد. روزنامه ها و مجلات در باطن به دلیل برخی مخالف خوانی ها، و در ظاهر به دلیل عکس های "منافی عفت" نظیر عکس یک فوتبالیست با لباس ورزشی! توقیف می شوند. یک خانم بازیگر به دلیل آن که در یک جشنواره ی خارجی بدون روسری ظاهر شده، اما در اصل به دلیل برخی مخالف خوانی ها، ممنوع التصویر می شود، اما یک قداره بند هوادار جمهوری، فیلم های ابلهانه ی میلیاردی می سازد و "هنرمند سال" می شود
در صحنه ای از "شبح آزادی"، مرد شیک پوشی هنگام واکس زدن کفش هایش، از سگ زیبای واکسی تعریف می کند و شدیدن متاسف است که برخی ها با سگشان بد رفتاری می کنند و... مرد مزد واکسی را می دهد و به عمارتی بلند (32 طبقه) می رود و از پنجره های طبقه ی سی ام با تفنگی دوربین دار، چندین نفر را در خیابان های اطراف به قتل می رساند. پلیس او را دستگیر می کند و در محاکمه ای که 14 ماه طول می کشد، مرد را در مورد قتل عمد مقصر می شناسد و محکومیتش "آزادی"ست! قاتل که در جلسه ی نهایی دادگاه با لباسی شیک و گرانقیمت حاضر شده، پس از قرائت حکم و آزادی، سیگار به لب از محوطه ی دادگاه خارج می شود. عده ای او را دوره می کنند و از او امضاء می گیرند..
ماموران امنیتی جمهوری سوررئالیستی به نام "سربازان گمنام امام زمان" که در دادگاه های برخی کشورهای "آزاد" به قتل، یا دست داشتن در قتل عمد مخالفین جمهوری محکوم به زندان های دراز مدت شده اند، توسط رژیم های "دموکرات" آزاد و به جمهوری سوررئالیستی تحویل داده می شوند. در آنجا از این قاتلین به عنوان قهرمانان ملی استقبال می شود و به گردنشان گل می اندازند و.. اما روسای همین دولت های "آزاد" که همه شان صاحب سلاح هسته ای هستند، بخاطر این که احتمال می دهند جمهوری سورئالیستی تا پنج سال دیگر صاحب سلاح هسته ای بشود، این جمهوری را تحت فشار می گذارند و از "نقض حقوق بشر" در آن می نالند ولی هم چنان به معامله ی "نفت ارزان در مقابل جنس های بنجل اما گران" با جمهوری سوررئالیستی ادامه می دهند. درست مانند دسته ی عزاداری "اوا خاک عالم"ها در روز عاشورا، که عده ای در جلو آه می کشیدند و می خواندند؛ "مستر حسین را کشتند"، و گروه دوم در عقب، با ناله می خواندند؛ "واقعن جنایت کردند"!
در جمهوری سوررئالیستی کسانی به مسولیت های کلان گمارده می شوند که دست کم یک قتل عمد که همه به روشنی آفتاب از آن باخبر اند، در پرونده شان باشد، در حالی که مسوول مربوطه هم چنان مرگ مقتول را تکذیب می کند و یا مرگ تکذیب شده ی مقتول را به "دشمن" نسبت می دهد. بسیاری از مسوولین جمهوری سوررئالیستی پرونده های کلان اختلاس های میلیاردی دارند اما رییس جمهور سوررئالیست می گوید این تهمت ها "سیاسی" ست... خواننده ای هم پیدا می شود که ایشان را عاشقانه در آغوش می فشارد و به داشتن چنین رییس جمهوری "افتخار" می کند، یا هنرمندی خواب "رهبر" جمهوری سوررئالیستی را می بیند و از شدت علاقه، محتلم می شود!
در صحنه ای از شبح آزادی به پدر و مادری خبر می دهند که دخترشان از مدرسه ناپدید شده. پدر و مادر به مدرسه می روند و مدیر را سرزنش می کنند. بعد به اتفاق مدیر، سر کلاس دختر می روند. در حالی که مدیر برای والدین توضیح می دهد که ما مراقب بچه ها هستیم و متعجب است چرا چنین اتفاقی برای دخترشان افتاده، دختر که سر کلاس نشسته، نزد مادرش می آید و می گوید مامان، من اینجا هستم. مادر می گوید؛ حرف خانم مدیر را قطع نکن، برو سر جایت بنشین. پدر و مادر به اتفاق فرزند "ناپدید شده" به پلیس مراجعه می کنند و جریان را برای رییس پلیس تعریف می کنند. رییس پلیس، مشغول پر کردن فورم مخصوص "گمشدگان" می شود؛ نام؟ نام فامیل؟ سن؟ هشت سال و نیم. "نژاد"؟ نگاهی به صورت دختر می اندازد و می نویسد، سفید. "وضعیت خانوادگی"؟ می نویسد؛ مجرد. رنگ لباس و رنگ مو و چشم و غیره را هر بار با نگاه به دختر، در فورم وارد می کند، یک افسر را صدا می زند، فورم را به او می دهد و می گوید این دختر گم شده. افسر نگاهی به فورم می اندازد و می پرسد همین دختر است؟ رییس پلیس می گوید بله، خوب نگاهش کن که ظاهرش به یادت بماند. افسر به سرتاپای دختر نگاه می کند و به دنبال ماموریتش، خارج می شود. 14 ماه بعد که محاکمه ی قاتل حرفه ای به آخر می رسد و آزاد می شود، پلیس هم چنان در جستجوی دختر گم شده است!
در جمهوری سوررئالیستی قاتلان و تروریست ها و خلافکاران یا قبل از عمل یا در حین عمل و یا بلافاصله پس از عمل دستگیر می شوند، یا اصلن "ناپدید" می شوند و پس از چند سال در یکی از پست های حساس جمهوری سر و کله شان پیدا می شود... برخی از مخالفین را به جرم "لوات" و "تجاوز به عنف" و "اوباشی گری" اعدام می کنند اما لوات کاران و متجاوزین واقعی را در پست های بالا نظیر رییس بسیج مردمی می گمارند. دختری را که به او تجاوز شده، نیمی از تنه اش سوخته و جسدش را در بیابان های اطراف شهر پیدا کرده اند، همراه با خانواده به تله ویزیون می آورند و با او مصاحبه می کنند. دختر هم می گوید متاسفانه به من تجاوز نشده و نمرده ام. قاتلی در روز روشن وسط یک میدان یک نفر را با کارد به قتل می رساند، در حالی که مردم تماشا می کنند و پلیس جمهوری سوررئالیستی هم دست از پا خطا نمی کند، چون لابد هنوز قتلی صورت نگرفته و سند محکمی علیه قاتل بدست نیامده. وقتی بالاخره چاقوکش مربوطه به مقام شریف "قاتل" نائل می شود، پلیس او را دستگیر می کند و چند روز بعد در همان محل قتل، به دار می زند. این بار مردم "قاتلی" را تماشا می کنند که نقش مقتول را بازی می کند... در صحنه ای دیگر در جمهوری سوررئالیستی، تماشاگران فوتبال با چاقوهای براق در دست، عکس یادگاری می گیرند، و یکی از مسوولان جمهوری سوررئالیستی می گوید جرم عکاسی که از تماشاگران چاقو به دست عکس گرفته، از چاقو به دستان بیشتر است!.. در جمهوری سوسیالیستی شکنجه گران و چاقوکشان و قداره بندان و قاتلان اغلب بر صندلی نمایندگی مجلس شورا یا مجلس خبرگان جمهوری و... تکیه زده اند، یکی شان سردبیر روزنامه ی "ملی"ست، یکی شان رییس "مرکز پژوهش اسلامی"ست و در یک مصاحبه ی تله ویزیونی که میلیون ها شهروند جمهوری سوررئالیستی تماشا می کنند، می گوید؛ بابا، والله ما خودمان قاتل بوده ایم!
در صحنه ی دیگری از "شبح آزادی" چهار راهب(کشیش) در یک متل سر راه، به اتاق زنی تنها می آیند تا برای شفای پدر زن دعا کنند. بعد از دعا، پنج تایی سر میز می نشینند، مشروب می خورند و قمار می کنند. محصل جوانی که از کودکی عاشق پرستار پیرش بوده، او را به متل می آورد تا دور از چشم پدر و مادر مزاحم، از یکدیگر کام دل بگیرند... همه ی اینها از دیدن یک مرد بیمار جنسی که از شلاق زدن زنی به ماتحت لختش، لذت می برد، مشمئز می شوند و وحشت زده از صحنه فرار می کنند
در جمهوری سوررئالیستی، آخوندی که رییس یک پاسگاه بسیج بوده، و به دختری تجاوز کرده و بعد پایین تنه ی دختر را سوزانده و جسدش را در بیابان رها کرده، سرپرست کل بسیج می شود و در یک سخن رانی می گوید؛ دشمنان عددی نیستند که بتوانند این جمهوری را براندازند. این جمهوری امام زمان است و... معاون پلیس شهری در جمهوری سوررئالیستی را همراه با هفت زن لخت، غافلگیر می کنند. بعد از مدتی اعلام می کنند زنان لخت، فاحشه بوده اند، و معاون سابق پلیس، در شهر دیگری رییس پلیس می شود... قداره بندان جمهوری سوررئالیستی، یک روز بعد از نماز صبح، به خوابگاه دانشجویان حمله می کنند، دانشجویی را از طبقه ی سوم خوابگاه با شعار "بگیر یا اباعبدالله" به بیرون پرت می کنند، بعد از مدتی رییس چاقوکشان، فیلمساز می شود و از او به عنوان "هنرمند سال"، تقدیر به عمل می آید و هنرمندان "مردمی" هم برای بازی در فیلم هایش سر و دست می شکنند. اما دانشجویان کتک خورده به محاکمه کشیده می شوند و به اتهام "اخلال در امنیت کشور"، "اقدام برای سرنگونی نظام" و غیره و غیره به ده ها سال زندان و محرومیت از تحصیل، محکوم می شوند... رییس جمهور سوررئالیست در سخن رانی هایش از "کرامت انسانی" می گوید و این که چرا مردم را بخاطر یک روسری تحقیر می کنید، و در یک سخن رانی دیگر مردم را "خس و خاشاک" می خواند. به جلسه ای در سازمان ملل می رود و در حالی که دنیا شاهد است که اغلب نمایندگان ملل در جلسه حاضر نشده اند یا هنگام صحبت ایشان جلسه را ترک می کنند، پس از سفر ادعا می کند که هنگام ورود به جلسه ی مربوطه، هاله ی نوری دور و برش را گرفته و سبب شده حاضرین بر جایشان میخکوب شوند. وقتی خبرنگاری می پرسد شما گفته اید که در سازمان ملل هاله ی نوری گرد وجودتان را گرفته، لبخندی ملیح می زند و می گوید خود من هم این مطلب را در روزنامه ها خوانده ام. در جلسه ای دیگر در دانشگاه کلمبیا، مسوول جلسه او را "یک دیکتاتور احمق کوچولو" خطاب می کند، و رییس جمهور در پاسخ دانشجویی می گوید ما در مملکتمان همجنس باز نداریم و سبب خنده ی حضار و جهان می شود، اما پس از بازگشت به جمهوری، اظهار می دارد در آن جلسه امام زمان مرا یاری می کرد و جلسه تحت نظارت ایشان بود..
در صحنه ای از "شبح آزادی"، میهمانان و صاحبخانه شلوارها و دامن هایشان را بالا می زنند، شرط هایشان را پایین می کشند و روی صندلی هایی که به شکل توالت فرنگی گرد میز غذا خوری چیده شده، می نشینند و مشغول اختلاط های سیاسی و محیط زیستی می شوند. بچه به مادرش می گوید؛ مامان گشنمه! مادر می گوید؛ ساکت باش مادر، سر میز جای این حرف ها نیست. آن وقت یکی از میهمانان برمی خیزد، شلوارش را بالا می کشد، خودش را مرتب می کند و از پیشخدمت می پرسد، اتاق غذاخوری کجاست؟ پیشخدمت به انتهای راهرو اشاره می کند و می گوید، دست راست. مرد در انتهای راهرو، به اتاقکی به اندازه ی یک توالت می رود، در را از پشت قفل می کند، روی صندلی می نشیند و از محفظه ای غذا دریافت می کند و شروع به خوردن می کند!
در جمهوری سوررئالیستی در دانشگاه، نماز می خوانند، در "مصلا" نمایشگاه کتاب برگزار می کنند و کتاب فروشی ها را آتش می زنند... در دنیای "آزاد"، به رفتار و گفتار رهبران جمهوری سوررئالیستی می خندند، آنها را مسخره می کنند، اظهار نظرهایشان را "بی معنی"، "مسخره"، "شوخی" و... می نامند، آنها را "دروغگو" می خوانند و... اما کارشناسان رسانه های دنیای آزاد، مثل "بی بی سی"، هر روز این مزخرفات بی سر و ته و این دروغ های ناشیانه را از زوایای مختلف تجزیه و تحلیل سیاسی می کنند. رهبران تازه به دوران رسیده ی جمهوری سوررئالیستی که خودشان هم باورشان نمی شود، از دیدن عکس های خودشان در رسانه های دنیای آزاد، قند در دلشان آب می شود و از این که از حرف های مهمل و دروغ های بی سر و تهشان این همه "معانی" استخراج می شود، از افتخار باد می کنند و باورشان می شود که نابغه های سیاست اند که در زمان دایناسورها و دوران پارینه سنگی هم نظیر نداشته اند
رهبر جمهوری سوررئالیستی انتخابات آشکارا متقلبانه را، قانونی اعلام می کند و نامزدهایی که با تقلب و دروغ، بازنده اعلام شده اند، با وجودی که توسط نهادهای رنگارنگ سوررئالیستی از میان صدها نامزد ریاست جمهوری، "صالح" تشخیص داده شده اند، به دلیل بر ملا کردن تقلب و اعتراض به انتخابات قلابی، از لحظه ی اعتراض به بعد، توسط رهبر سوررئالیستی "سران فتنه" لقب می گیرند. اما همین رهبر چند ماه بعد می گوید؛ این مخالفان فریب خورده که "مردم" آنها را "سران فتنه" می نامند...! فردای انتخابات در جمهوری سوررئالیستی بیش از سه میلیون به خیابان می ریزند و ضمن اعتراض به تقلب در انتخابات، فریاد می زنند؛ "رای من کجاست". آن وقت رییس شورای نگهبان جمهوری سوررئالیستی بر سر نامزدهای معترض فریاد می زند؛ مگر نمی بینید مردم شما را نمی خواهند، چرا دست از "وقاحت" بر نمی دارید! و.
اما یکی از زیباترین صحنه های فیلم "شبح آزادی"، صحنه ی آخر است. در باغ وحش تظاهراتی برپا شده. پلیس همه جا حضور دارد. ما کرگدن و شیر و خرس و ... را در قفس هایشان مشاهده می کنیم که پریشان و عصبی به این طرف و آن طرف می روند. صدای تظاهرات و برخی شعارها از جایی به گوش می رسد؛ فریاد می زنند؛ "مرگ بر ازادی"! رییس پلیس که معتقد است؛ جان افرادش ارزشمندتر از زرافه هاست، دستور شلیک می دهد! در حالی که صدای تظاهر کنندگان با صدای شلیک پیاپی تفنگ بهم آمیخته، "کلوزآپ" کله ی یک شتر مرغ را می بینیم که مات به این سو و آن سو، و به ما در دوربین نگاه می کند، و بالاخره هم آرام به راه خود می رود، و محو می شود..
مسوولین جمهوری سوررئالیستی هر از گاه می گویند؛ مردم از شنیدن "دموکراسی" و "آزادی" حالشان بهم می خورد، و هر روز، پیش از اقامه ی نماز، "آزادی" را به مسلخ می برند... "من" هم با نگاه معصومانه ی شترمرغی ام صحنه را تماشا می کنم و بعد، آرام به راهم ادامه می دهم... شاید هم مطلبی در تحسین فیلم "شبح آزادی" لوئیس بونوئل نوشتم، یا در قطعه شعری روزها و هفته ها و ماه ها و سال های عمر بر باد رفته ی خانم نسرین ستوده یا خانم شیوا نظرآهاری، یا دیگر قهرمانان نامدار، یا میلیون ها قهرمان گمنام در قفس های جمهوری سوررئالیستی را ستایش کردم ... شاید! اگر برف و سرما بگذارند و لابد "غم نان"!..
***
(1) فیلمساز سوررئالیست اسپانیایی - فرانسوی، خالق آثاری به یاد ماندنی چون "سگ آندلسی"Un Chien Andalou، "یادداشت های روزانه ی خدمتکار"Le Journal d’une femme de Chambre، "زیبای روز"Belle de jour، "تریستانا"Tristana، "جذابیت های پنهان بورژاوزی"Le charme discret de la bourgeoisie ، شبح آزادی Le Fandtome de la Liberte و...
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
addition
by Ali Ohadi on Fri Jan 14, 2011 01:38 AM PSTلابد شنیده اید که آقای ضرغامی در مورد "ناعادلانه" بودن امکانات پخش برنامه های ماهواره ای، به سازمان ملل شکایت کرده است!!! چه باید گفت؟
سردمداران جمهوری سوررئالیستی تمام رسانه ها را به انحصار خود (بخوان یک اقلیت محض) در آورده اند و با هزینه ی هنگفتی از جیب ملت، انواع و اقسام فرستنده ی تله ویزیونی و رادیویی به زبان های عربی و انگلیسی و ... تاسیس کرده اند و با دستمزدهای کلان، مزدورانی از ملیت های مختلف را استخدام کرده اند تا از این دستگاه تبلیغاتی عظیم، در سراسر دنیا برای ایدئولوژی تابناکی که خود به آن عمل نمی کنند، تبلیغ کنند و مشتری جلب کنند. یک راس سرباز نوکر مسلک هم در راس "رسانه ی ملی" (بخوان تله ویزیون فرقه ای) گذاشته اند و هر دروغ و جعل و مزخرفی که میلشان بکشد، از جمله پخش اعترافات دروغین و تحت شکنجه از زندانیان بی گناه، به خورد مردم می دهند، اکثریت مخالف را یک طرفه طعن و لعن می کنند بی آن که یک نفر از این اکثریت اجازه داشته باشد یک کلمه در دفاع خود علیه تهمت های رنگارنگی که هر روز و هر شب از این "رسانه ی ملی" پر و پخش می شود، بگوید و... آن وقت رییس مزدور این دستگاه تبلیغاتی که نه از زبان و فرهنگ و هنر چیزی سر در می آورد و نه "رسانه" را می شناسد... به سرپرست سازمان ملل نامه می نویسد و شکایت می کند که پخش رسانه ای در دنیا "عادلانه" نیست و ماهواره های بین المللی اخبار و برنامه هایی پخش می کنند که مورد علاقه ی ما نیست و برای برنامه های ما در دنیا، محدودیت قائل می شوند و... دزدی نیمه شب میان گذر، مردم محله را با فریاد، به تظلم می طلبید که؛ آی مسلمان ها، به دادم برسید. این چه ولایت است؟ این مرد نه چیزی در خانه دارد که ارزش دزدیدن داشته باشد و نه دختری دارد که در عوض به او تجاوز کنم. تازه همسرش را هم در رختخواب، چنان خودخواهانه بغل کرده که نمی شود از هم جدایشان کرد... لازم شد از فضلا (بخوان فسلا)ی جمهوری سوررئالیستی نظیر استاد حداد (نا)عادل، و دایناسور شهیر، جنتی تقاضا کنیم برخی لغات، از جمله "وقاحت" را از سر نو تعریف کنند!The Discrete Charm of the Bourgeoisie
by Mehrban on Thu Jan 13, 2011 08:57 AM PST//www.youtube.com/watch?v=RgDfd7GUQHs&feature=related
Thank you Mr. Ohadi, Like you for some time I have been thinking about the surreal nature of our situation. As you have chosen Bonuel's DCoB, I always thought of a more extereme movie more like Felini's Satricon. I love the Ostrig which is in fact all of us. Mr. Ohadi maybe there is a discrete charm to the Islamic republic for parties involved.
Ps. I think the reason why Alireza's suicide reverbrated in the community so strongly may have been partly that the sound of the bullet that killed him, for a nano second jolted the Ostrige to realize that something grave with real consequences is going on, before we stuffed our heads back in the sand again.
Thank you for this very thoughtful piece.
Shame (on me),
by Dirty Angel on Thu Jan 13, 2011 09:44 AM PST(judging by your very good "experimental" writing in English, ) for not being able to read this rarity of good writing on this site, properly and inevitably missing the references that I would know, but would take ages to switch from language to language (not just cinema), in order to do it justice.
With Best Wishes....
"Stuff happens and some, one way or another, get stuffed"
Dear Mr. Ohadi, what a fantastic article.
by Anahid Hojjati on Thu Jan 13, 2011 04:47 AM PSTDear Mr. Ohadi, I enjoyed reading your article. As you outlined both the movie "shabah azadi" and actions of IRI, I had a hard time deciding which one is more absurd. Thanks for sharing your excellent article.
excellent piece of
by hamsade ghadimi on Thu Jan 13, 2011 03:55 AM PSTexcellent piece of writing. mr. ohadi, i took the liberty and submitted your essay to kayhan for publication. they probably will invite you to give you a prize for it before they publish it.
چه حس دل انگیزی ست
Ali OhadiThu Jan 13, 2011 03:39 AM PST
انگار مادری که با کودکش در خیابان می گذرد، و عابرین با تحسین و لبخند می گویند؛ نیگا! چه بچه ی خوشگل مامانی
بجای مامان بچه از همه تان تشکر می کنم
واقعا آفرین!
Nazy KavianiWed Jan 12, 2011 08:15 PM PST
آقای اوحدی عزیز:
زبانم از بیان قلم شگرف شما قاصر است! ذوق شما، شعور شما، و قلم شیرین و شیوای شما واقعا تحسین برانگیز است. اگر از خواندن نکات تامل برانگیزی که ذکر کردید اشک در چشمانم حلقه نزده بود، بی گمان می خندیدم. شاد و پاینده باشید و بی زحمت ما را از ذوق منحصر به فرد خود بیشتر بهره مند کنید.
Fantastic
by MRX1 on Wed Jan 12, 2011 05:59 PM PSTyour post is great read and sadly to the point. The best part is about foreign media and specialy BBC. yes every day BBC publishes some rubbish that comes out of the mouth of some islamo creep some where and analyzes it to death as if it's really a new worth reading!
اضطراب
benrossWed Jan 12, 2011 04:48 PM PST
به یادم آورد زمانی را که از ایران برای یکی از بستگان در خارج از کشور در نامهای نوشتم «اینجا همه چیز سوررئالیستی است و باب طبع من ... اگر میشد از این مجموعه یک چیز را جدا کرد... اضطراب»
Excellent satire!
by Multiple Personality Disorder on Wed Jan 12, 2011 07:46 AM PSTI don’t know whether I should laugh or cry.
Excellent article Mr. Ohadi
by Maryam Hojjat on Wed Jan 12, 2011 04:34 AM PSTYou are great writer and I always enjoy your writing.