ملاقات با رابعه در خانه عشق

تابلو رابعه


Share/Save/Bookmark

ملاقات با رابعه در خانه عشق
by Mahmoud Seraji
17-Jan-2012
 

بقیه از منظومه بلند "وحدت وجود"

و حالا رسیدیم به طولانی ترین و بنظر من زیباترین قسمت شطحیات که در آن به قسمتی از سؤالات خود مان هم پاسخ میدهیم، هر چند که بی جوابی معقول ترین راه انسان در باره ذات پاک واجب الوجود است، یعنی تجسس و تفکر در باره ذات و کنه وجودی واجب الوجود... چون طبق قانون محاط و محیط و مجموعه و زیر مجموعه در علم و وجود خلاء و حجاب در انسان از نظر عرفان جوابی هرگز به سوالات خود نخواهیم یافت ما در این تابلو با زن قلندر عالم عرفان و معرفت یعنی رابعه که درون گرا و منزجر از رنگ و تعلق و دو گانگی بوده بر خورد و مصاحبه میکنیم... در باره این زن ده ها کتاب نوشته شده و کارهایش واقعا محیر القول بوده است از جمله عطار میگوید:

[تو رها کن سر بسر این واقعه // مرد حق شو روز و شب چون رابعه]

[او نه یک زن بود بل ده مرد بود // از قدم تا فرق عین درد بود]

و در تذکره اولیا در باره او آمده :

آن مخدره خدر خاص آن مستوره ستر اخلاص آن سوخته عشق و اشتیاق، آن شیفته قرب و احتراق، آن نایب مریم صفیه و آن مقبول رجال رابعه الا آخر ...

که در مقدمه معرفی او از عطار بجای مانده است میگویند فصل بهار بود و از دخمه تاریک خود بیرون نمی آمد روزی مستخدمه منزل او را مخاطب قرار داده و میگوید:

“یا سیده فصل ربیع است بدر ای تا صنع بینی … رابعه پاسخ میدهد، تو به درون ای تا صانع بینی”

باز نقل است که یک روز چهار درم به کسی داد که گلیمی برایش بخرد آن شخص پرسید بچه رنگ باشد؟ رابعه در دم درم بگرفت و به دجله انداخت که گلیم نیامده رنگ و دو گانگی پیدا شد و لسان الغیب حافظ در وصف این قلندر است که میفرماید:

[غلام همت آنم که زیر چرخ کبود // زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است]

از او پرسیدند، این مقام به چه یافتی؟ گفت به آن چه همه یافته ها گم کردم در او و برای این که مطلب را کوتاه کنم به یک روایت اشاره میکنم تا به اصل شعر برسیم:

رسول اکرم را در خواب دید، پیغمبر از او پرسید یا رابعه مرا دوست میداری؟ جواب داد یا رسول الله، محبت حق چنان مرا فرا گرفته که دوستی و دشمنی غیر او در دلم نمانده است و این دقیقا همان مطلبی است که شیخ ابوالحسن خرقانی به سلطان محمود گفت:

[ چنان در ا طیعو ا الله مستغرقم که از رسول خجالتها دارم چه رسد به ا ولوالامر منکم]

این روایت بزودی در ذکر ابوالحسن خرقانی در همین رسانه خواهد آمد برویم سراغ نمایش این ملاقات در بهشت. یا حق…

——————-

روزی ز سر شباب و مستی
واز شورش اشتیاق شایان

سر گشته وجد و محو مطلق
سرمست و خراب و نغمه خوانان

رفتم به طواف خانه عشق
در باغ جنان به کوچه جان

از صاحب خانه بود صد نقش
چون آینه در رواق ایوان

دل بود بجای گل حصارش
دیواره آن ز برگ ریحان

سقف از گل یاس و شاخه بید
درب از گل سرخ باغ رضوان

فرشش همه سنبل و بنفشه
سوسن به در سراچه دربان

حوضی به صفای نرگس مست
پاشویه در آن ز آب حیوان

دیدم دو هزار بت در آنجا
تسبیح بدست و ذکر گویان

ابدال و قلندران و اوتاد
بودند به کسوت خدایان

این یک به اناالحق از سر شوق
وآن یک به ترانه دامن افشان

از رابعه تا جنید و شبلی
واز بصری و بوسعید و صنعان

از پیر مغان بی خرابات [منظور محی الدین ابن عربی است]
تا شیخ رئیس و پیرخرقان

از شارح راز منطق الطیر
تا شمس شموس و پیر ترکان

[منظور از شارح راز منطق الطیر عطار است،که از زبان پرندگان حرف میزند هزاران پرنده به رهبری هد هد به قله قاف میروند تا با سیمرغ خدای پرندگان ملاقات کنند، در بین راه تعدادی تلف میشوند، تعدادی با سفسطه بین پرندگان نفاق می اندازند، تعدادی خسته می شوند، بالاخره سی تا از این مرغان به قله قاف میرسند و از چیزی که می بینند به حیرت می افتند: "چون جز آن ۳۰ تا مرغ سیمرغ دیگری در کار نبود". راز منطق الطیر همین است... برویم به سراغ بقیه شعر]

از پادشهی که تخت و اورنگ
افکند به خاک پی رندان [ ابراهیم ادهم ]

از شاه بدون تاج بسطام [ منظور بایزید است ]
وآن تاج سر هزار سلطان

با عز و جلال و لطف و اکرم
بودند در این سراچه مهمان

خوشکام ز شهد باده وصل
گسترده بساط و بزم شاهان

قمری به ترانه مجلس آرا
بلبل به غزل کشیده الحان

زاهنگ رباب و بربط و چنگ
پر بود فضای هر شبستان

حلاج به روی چتری از گل
در زیر شکوفه های الوان

در بستری از پرند گلبرگ
خوابیده چو شبنم بهاران

دریاست به شکل قطره گویی
آرام پس از نشست طوفان

****

حافظ بکنار حوض نرگس
شوریده تر از هزار دستان

دستار گشوده بسته زنار
پیمانه به کف شکسته پیمان

لبیک به آرزوی رومی
در اوج غنا و پای کوبان

یک دست گرفته جام باده
دست دگرش به زلف جانان

شوری به میان فکنده از رقص
گویی به ترقص است میدان

از قالب تن رمیده چون روح
اسطوره شور و عشق و طغیان

فریاد “ادر” “ادر” و ناول
“کاسا ” سر حوریان و غلمان

[ باید توضیح بدهم که "الا یا ایهالساقی ادر کاسا و ناولها" مصرع دوم بیتی است که یزید ابن معاویه سروده و خواجه بر سبیل عاریه و تضمین آنرا مقدم موخر کرده و آنرا شاه بیت اولین غزل دیوانش قرار میدهد. لازم به ذکر است که حافظ با آنهمه فضل و کمال و احاطه به دانش و قرآن مصرعی از شعر یزید را آنهم در اول دیوان و بجای بسم الله الرحمن الرحیم و نام خدا آورده بین محققین و شعرای اهل ذوق ایرانی مباحث مفصلی در گرفته که متاسفانه در حال حاضر بدلیل ضیق مجال جای بحث انحرا نداریم و فقط به نام آنها بسنده میکنیم:

۱- اهلی شیرازی که میگوید:
" چه حکمت دید در شعر یزید او // که در دفتر نخست از وی سراید"

۲- کاتبی نیشابوری که میگوید:
" اگر چه مال کافر بر مسلمان // حلال است ودر او قیلی نشآید"
"ولی بر شیر عیبی بس عظیم است // که لقمه از دهان سگ رباید"

با همه این قیل و قال ها گوته شاعر بزرگ آلمان و حافظ شناس و عاشق حافظ معتقد است که این کار حافظ عمدی بوده ... زیرا در نظر یک عارف یزید و بایزید یکی است و هر چه است اوست و جز او هیچ نیست و هر چه هست خداست... برویم سراغ بقیه شعر:]

سحر…غزل… یزید… فاجر!
پر کرده فضای باغ و بستان

من در عجب از خطای حافظ
با بنهمه فضل و علم و ایمان

کاندر صف اوصیای درگاه
واندر حرم و حریم جانان

همپای یزید گشته مسموم
واز باده طلب نموده درمان

***

از رابعه این شنیدم از دور
کای مرد پریش و غرق بحران

تا کی به برون به شک و تردید؟
باز آ به درون و خود مرنجان

بیرون همه رنگ و فصل و ظن است
و اینجا همه اصل و وصل و عریان

اینجا من و ما و او نباشد!
معیار و عیار حق و بطلان

اینجا همه است هر چه بینی
اینجا چه خس و چه در و مرجان

***

گفتم که در این سرا چه زیبد؟
اعمال خطا و هتک میزان؟

این لهو و لعب نشان کفر است
در محضر پاک حق سبحان

مفهوم گناه و کفر هر کس
امریست به اعتبار جبران

گفتا که گناه و کفر هر کس
از رنگ تعلق است و عنوان

جبران گنه ز حق روا نیست
از حق که طلب نموده تاوان؟؟؟

گفتم که میان خالق و خلق
فرق است چو فرق حق و بطلان

گفتا که به حق رسیده باطل
گر بنگری اش بدیده جان

از خود بدرآ که حق ببینی
در زیر لباس حود نمایان

گفتم که ز عدل او بدور است
یکسانی کفر و شرک و ایمان

گفتا که از آن بتر همین است
کز خود ببری امید غفران

گفتم گنه اش ز حد فزون است
گفتا که فزون بود ز نقصان

گفتم به کتاب حق نوشته
از عاقبت گناه کاران

گفتا که سخن دو تاست ای دوست
در باب کتاب و صاحب آن

گفتم که به عقل من نگنجد
مفهوم سخن مرا نچرخان!

گفتا که بچرخ تا ببینی
صد چرخه درون خویش چرخان!

گفتم که دوباره مشکل من
از پاسخ تو نگشت آسان

گفتا نشود اگر نگشتی
بیگانه ز خویش و فارغ از آن

گفتم که چگونه باشد اینکار؟
گفتا بدر آ ز قالب الان

گفتم که زجان بگو به قالب
گفتا چو گلاب و گل به اعیان

گفتم ز جهان و گفت پوچ است
گفتم ز جنان و گفت ارزان

گفتم ره حق کدام راه است؟
گفتا ره عشق، عشق سوزان

گفتم ره عشق و گفت طاقت
گفتم ره وصل و گفت هجران

گفتم ره حجر و گفت مردن
گفتم غم مرگ و گفت آسان

گفتم پس مرگ و گفت رجعت
گفتم پس از آن و گفت سلطان!

*************

گفتم که ره سفر ندانم
من نابلدم در این بیابان

در ظلمت عقل کاذب خویش
محتاج چراغم ای سخندان

گفتا که برای دیدن ماه
حاجت نبود به شمع لرزان

هر جا که نظر کنی به عالم
خواهی دل ذره خواه کیوان

جز جلوه حق نمیتوان یافت
در باطن آشکار و پنهان

*****

من مات کلام این قلندر
این سمبل و اسوه دلیران

چون قایق چوبی شکسته
طوفان زده و اسیر بحران

گفتم که دراین سراچه آیا
جایی نبود برای مهمان؟

من خسته راه این و آنم
ما را برهان از این و از آن

من مرد غریب و بی پناهم
رسم است نوازش غریبان

گفتا که در این سراچه ای مرد
واندر حرم و حریم جانان

عشق است هر آنکه آید از در
جان است هر آنکه گشت مهمان

باز آ و به اصل خویش باز آ
ای پرتو ذات کنز پنهان

باز آ که تویی بهانه حق
در خلقت ماسوی و کیهان

باز آ که نیی غریبه باز آ
لو لاک لما خلقت رضوان

احساس لطیف این سمندر
این سوخته در فراق و هجران

بر بست لب و گشود چشمم
بگشود عقال و بست اعیان

رفتم به حریم خانه عشق
چون ذره بسوی نور رخشان

دیدم که یکی بود به صد نام
در پوشش صد لباس الوان

دیدم که میان ما و من نیست
جز ما و من احتجاب جانان

دیدم که ندانم از قرابت
من، ما شده یا که ما، من الان…

دیدم که به ذره ذره من
فریاد اناالحق است و سبحان …

دیدم که میان خالق و خلق
حرفیست مزید و ریشه یکسان

حرف الف ابتدای ارقام
سازنده صدهزار عنوان

دیدم که حروف فاعل از فعل
واز ریشه خود گرفته بنیان

دیدم که منم جهان کامل
چون مجمع کهکشان و کیهان

با اینهمه نقش ذره و من
بالقوه بود دو نقش همسان …

دیدم که کمال ذره صد بار
دارد به من نپخته رجحان

دریا بود اندرونم اما
بیرون چو سراب و سایه آن

غافل ز شکوه رجعت خویش
در بند عقال و عقل حیران

دیدم که توان دیدنم نیست
با اینهمه ترهات و هذیان

من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان

من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان
—————
محمود سراجی
 م.س شاهد


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahmoud SerajiCommentsDate
ترانه های فراق ۸
18
Nov 27, 2012
ترانه های فراق ٧
23
Nov 21, 2012
ترانه های فراق ٦
16
Nov 15, 2012
more from Mahmoud Seraji
 
reza tayebi

با سپاس از شما

reza tayebi


با سپاس از شما استاد سراجی،
بالاخره موفق به ثبت شدم. فرداشب نظرم را خواهم نوشت.
شاد باشید


Sinibaldi

Pakistan

by Sinibaldi on

I
insert three new sites for Pakistan in the third list: The Nation,
Pakistan Observer and PakTribune.

These
are added to Pakistan Fashion, already present.

Francesco
Sinbaldi


Mahmoud Seraji

سپاس و قدر

Mahmoud Seraji


سپاس و قدر دانی

از شاعر گرانمایه اورنگ از سرکار خانم مینا و خانم مینو اسپلر برگ ، از خانم دکتر پریدخت از سینی بالدی

عزیز برای شعر زیبای لامارتین ، از سرکار خانم مهنا ، از جناب منوچهر که قبول زحمت کرده اند خاشعانه سپاسگزارم .

محمود سراجی م.س شاهد


Manoucher Avaznia

اکنون که ره طلب

Manoucher Avaznia


اکنون که ره طلب گزیدی

از خامه دو صد چکامه بفشان

لختی به زبان خامه بنما

سری ز رموز حق سبحان

در سینه شرار مهر افکن

باشد که پرم به سویش آسان

این بند ز پای من بیفکن

تا جانب او دوم شتابان


Behrokh Mohanna

شیرین و دلنشین.

Behrokh Mohanna


شیرین و دلنشین. درود بیکران بر استاد سراجی گرامی. زیبا اندیشیتان در خور ستایش است.


Sinibaldi

La timidité de la nature.

by Sinibaldi on

En
marchant

dans
le soleil

le
nuage touche

le
profil du

printemps,
et

aussi
la lumière

décrit
le silence

d'une
rime

désolée.

Francesco
Sinibaldi


Paridokht

هزاران دروووووووووود

Paridokht


هزاران دروووووووووود ... بـــــــــــی‌نظیــــــــر است و من مثل همیشه قاصرم از ستایش و تمجید اشعار بی‌بدیل شما که در نهایت زیبایی کلام و معانی سروده شده ... به زیبایی هر چه تمام‌تر تصویر کردید و هرچه می خوانم تشنه‌تر می‌شوم  ... سپاس بیکران 


Mahmoud Seraji

شیفتگی رابعه

Mahmoud Seraji


شیفتگی رابعه را در عشق و ذره ذره سوختن اش را در محراب رخ معبود پاس بداریم این رابعه عدویه است که خلاصه چندین کتاب را بدوش میکشد من مایل بودم که فرزانگان و فرهیختگان تشنه عشق وحدت وجودی این تابلو و حواشی آنرا بدقت بخوانند کافی است که به قسمت کوچکی از این تیابلو تعلق خاطری پیدا کنید مطمئنا تا تمام نکنید چشم از آن بر نخوا هید دشت


Minoospellerberg

Nicely done!

by Minoospellerberg on

Minoospellerberg

 

دریا بود اندرونم اما

بیرون چو سراب و سایه آن

غافل ز شکوه رجعت خویش

در بند عقال و عقل حیران


mina64

زیبا ،دل انگیز ،دلپذیر

mina64


از خود بدرآ که حق ببینی
در زیر لباس حود نمایان
زیبا ،دل انگیز ،دلپذیر


Orang Gholikhani

very interesting ostad

by Orang Gholikhani on

I should take time to read it several times

 Thanks

Orang