دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین

نقدی براجرای منظومه «مهره سرخ»(نخستین اجرا در دانشگاه سن دیگو)


Share/Save/Bookmark

دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین
by Firoozeh Khatibi
28-Nov-2011
 

اجرا با موسیقی شاهرخ یادگاری و نوای «بیدارباش» یک ساز ناشناخته و شاید هرگز شنیده نشده باستانی آغاز می شود که سکوت های شمرده شده وضرب آهنگ ها با همراهی سازهای کوبه ای به آن تداوم می بخشند و زمان های دور و تاریخ گذشته را به حال پیوند می دهند. کم کم حرکت نور و انعکاس کلام های حماسی «فردوسی بزرگ» در مقابل تماشاگر روی صحنه ای پرده در پرده شده از لابلای سایه ها و در زمینه ای از اقلیم های دورد دست و سرزمین های فراموش شده نمایان می شود. نوای موسیقی این سایه ها را به خود می خواند... و نقال (با اجرای فاطمه حبیب زاد «گردآفرید») به درون رنگارنگی از نورهای سبز و سرخ و بنفش و آبی به «میان صحنه» می آید و با کلام های نقال، این رستم است که در خاک «توران» درجستجوی «رخش» و در راه «سمنگان» کلام «سیاوش کسرائی» را به ذهن تماشاگر می آورد:

تهمینه  
در برابر اینه  
سرمست عشق و زمزمه پرداز
گیسو فکنده در نفس باد  
آوازه داده اند و تهمتن  
از راه می رسد  
دلخواه دور من  
با گامهای خویش به درگاه می رسد  
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
نیروی چیست این  
کو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار  
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
ای رهنمای چرخ و فلک درشبی چنین  
کامم روا بدار

عشق تهمینه  (با رقص میریام پرتز) که فرزند از «پهلوان» می خواهد و تهمتن (افشین مفید)  با یک طراحی ظریف تصویر و بازسازی می شود...رقص «سالومه» وار «تهمینه» با چنان صداقت و شجاعتی در ابراز عشق به «رستم» انجام می شود که ابعاد آن حتی در مقیاس با زمان حاضر بی همتاست. «تهمینه» در عشق ورزی پیش قدم می شود و هرقطعه جامه که از تن به در می کند نقبی است هوس انگیز به درون خلوت  تنهای «پهلوان» ایرانی دورافتاده از وطن که به «درهم آمیزی» آمد و شونده، و در نهایت به رقصی که نطفه بشریت در آن بسته شده می انجامد. نطفه «کودکی یگانه دوران»... و چنان می شود که «مهره سرخ» از دستی به دستی دیگر می شود و «سهراب» مثل صبح آدمیت تولد می یابد. سهراب (با رقص شاهرخ مشکین قلم) چون پدر، در سه سالگی چوگان می آموزد و در پنج سالگی تیرو کمان و در ده سالگی هم دیگر کسی هماورد او نیست. در حرکات «مشکین قلم» تماشاگر سهراب بر اسب، سهراب در شکار و سهراب در کمان کشی را یکتا اما همواره با چشم هایی جستجوگر در آرزوی پدر می بیند. زمانی که «سهراب» بالاخره درمی یابد که پدرش «رستم دستان» است، سرکشانه تصمیم می گیرد به ایران برود، کیکاووس را بر کنار و رستم را جای او بنشاند و سپس به توران تاخته و خود جای افراسیاب بر تخت بنشیند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی کسی تاجور». این سرکشی های سهراب «جوان پهلوان» بی تجربه و نیک اندیش، صدای اعتراض اوست که پدر می طلبد و می خواهد بداند از کجاست که نیرویی چنین پرکشش او را به سوی سرنوشتی نامعلوم و شاید مختوم می کشاند؟

گفتم تو را نگفتم؟
کز عطر راز تو  
افراسیاب نیز مبادا که بو برد؟
اما تو را غرور به پندارهای نیک  
اما تو را شتاب به دیدار تهمتن  
چشم خرد ببست  
دشمن به مصلحت  
می داد با تو دست  
اما تو بی خبر  
با آن دورویگان به خطا داشتی نشست    

جنگ تن به تن «سهراب» و «گردآفرید» دختر دلیر ایرانی (با رقص هنرمند مستعد وجوان آیدا ساکی)، خشم و اندوه «سهراب» با ازدست دادن این عشق نویافته، لشگرکشی ها، حیله های اطرافیان برای پنهان ساختن واقعیت تا پدر، پسر را نشناسد رویارویی «تهمتن» با«سهراب»... جنگ تن به تن، ادغام موسیقی الکترونیکی با سازهای کوبه ای، حرکات موزون «مشگین قلم» و «مفید» به ویژه بخش حرکات به شیوه انجام ورزش های باستانی که با ظرافتی کم نظیر در این مجموعه گنجانده شده با موسیقی «شاهرخ یادگاری» که چون رشته ای است که مهره های درخشان اجرا  که همان رقصندگان و نقال هستند بر آن به زیبائی آویخته اند، خنجر از پشت خوردن، پیدایی «مهره سرخ» همه و همه لحظات پرشکوهی را در این اجرا «مولتی میدیا» از «مهره سرخ» می آفرینند ...

با مرگ «سهراب»  و به  اوج  رسیدن تراژدی، سفر «مهره سرخ» از درون  سوگنامه «فردوسی» به حماسه مدرن «سیاوش کسرائی» آغاز می شود.

در اینجا زمان دیگر مطرح نیست. رقص و موسیقی، نقالی،حماسه سرایی، نور، انعکاس تصاویر روی پرده ها، و بازیگران این بازی همه و همه با چرخ گردون یکی می شوند و زمان حال و زمان قصه یکی می شود.

تهمینه می اندیشد:

ای آفریدگار
دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین  
بیداد و داد چیست؟
آن چیست؟
چیست این؟

 

و رستم:

رستم چه کور بود که گم باد نام او  
دستی به آشتی نگشاده  
خود جنگ ساز کرد  
دشمن گرفت پاره جان را و با فریب  
پهلوی او درید
اما چه شوم تر به مکافات خود رسید  
وای از من پلید

و سهراب:

مادر
هر مهر کز برای منت در نهان بود  
بی هر ملامتی
با تهمتن بدار که اینک  
تنهاترین کسی است که در این جهان بود ..

و سهراب به «گردآفرید»:»  

ما عشق را اگر نچشیدیم
آن را چو دسته گل
بر روی آب های روان دیدیم
وینک که راه وادی خاموشان در پیش می گیرم
عاشق می میرم
اما تو ای عبور نوازش
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری  ...

 

فیروزه خطیبی

scarletstone.com


Share/Save/Bookmark

Recently by Firoozeh KhatibiCommentsDate
عمورافائل، استیون اسپیلبرگ و ...گوگوش
-
Aug 12, 2012
پیشبرنده ایده های نو
3
Jan 15, 2012
نقاش نورها
2
Jan 09, 2012
more from Firoozeh Khatibi